گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Saturday, January 9, 2010

زندان طلايي

   
   

بهمن فرمان آرا

من در عمرم دو بار به دوبي سفر کرده ام. اولين بار هشت سال پيش به عنوان مترجم با دوست پدر مرحوم ام که مي خواست ويزاي امريکا بگيرد و دومين بار چند صباحي پيش به عنوان رئيس ژوري بين الملل جشنواره فيلم دوبي بود. در فيلم «خاک آشنا» نظرم را به اين جزيره ديسني لندوار به صراحت گفته ام ولي اين سفر اخير که 9 روز آنجا بودم مرا بر آن داشت که اين يادداشت را بنويسم. به عنوان عضو ژوري من را به اتفاق ديگر اعضاي ژوري در هتل پنج ستاره القصر اسکان دادند که واقعاً بي شباهت به قصرهاي خيالي داستان ها نيست. آنقدر بزرگ است که در روز چه بخواهي چه نخواهي کيلومترها راه مي روي و سر هر پيچ راهرو يک نفر ايستاده که بنا به وقت روز به شما صبح بخير، ظهر بخير يا شب بخير مي گويد و حتماً بايد لبخند بر لبش باشد. ما را به همراه مسوول مواظبت از ژوري که جواني از سنگال بود هر روز به پاساژي بزرگ مي بردند که ته آن يک مجموعه سينمايي 14 سالنه بود. در بين اعضاي ژوري خانم مونيشا کرالا ستاره بزرگ سينماي هند بود که در هر رفت و آمدي در آن پاساژ حتماً هفت، هشت نفري مي خواستند با او عکس بگيرند. راننده ما جواني هندي بود به نام صابير که تقريباً در طول اين رفت و آمدها کلمه يي به لب نمي آورد. روز چهارم وقتي شب مرا به هتل ديگري مي برد که دوستي را ببينم از من پرسيد؛ آيا به نظر شما اشکالي ندارد اگر من عکسي با خانم کرالا بگيرم؟ گفتم چرا بايد اشکال داشته باشد و او در جواب گفت به ما دستور داده شده که هيچ گونه تماسي با ميهمان هاي خارجي نداشته باشيم و اگر داشته باشيم ممکن است ما را از دوبي اخراج کنند. من به صابير گفتم من از خانم کرالا درخواست مي کنم که او درخواست کند با تو عکسي بگيرد که تو را متهم به تماس با ميهمانان خارجي نکنند. خوشحال شد و اين عکس گرفته شد ولي اين باعث شد من قدري بيشتر به وضعيت افرادي که آنجا به خارجي ها و عرب ها سرويس مي دهند، توجه کنم. هر راننده، نگهبان، جاروکش يا پيشخدمت با پرداخت رشوه چند هزار دلاري توانسته ويزاي کار از شيخي بگيرد تا بتواند براي فاميلش که معمولاً در کشورهايي مثل بنگلادش، هندوستان، پاکستان، فيليپين و... 10 ، 12 نفر هستند پول بفرستد. شرط اول اين ويزاي کار اطاعت مطلق از ساکنان و توريست ها است و اگر خطايي از اين کارگر سر بزند بدون درنگ با پرواز بعدي او را به مملکتي که از آن آمده پس مي فرستند. جشنواره فيلم دوبي نزديک به دوران کريسمس برگزار مي شود و شما به هر سو که نگاه مي کرديد درخت هاي عظيم کريسمس با آرايش هاي طلايي به چشم مي خورد و آهنگ «جينگل بلز» مخصوص کريسمس را بدون وقفه تمام روز و شب مي شنيديد و آنقدر اين تظاهرات زياد بود که مرا به اين فکر انداخت چرا يک کشور اسلامي اينقدر به اين ايام بها مي دهد، مگر اينکه به خاطر توريست هاي مسيحي باشد. چيزي که به نظرم آمد اين بود که دوبي واقعاً يک زندان طلايي است که پول و ثروت را نوکيسه وار به رخ شما مي کشند و اماکن تهوع آوري چون «برج العرب» که مي گويند همه چيز آن از طلاست و بالاخره بلندترين ساختمان جهان که چند روز پيش در آنجا افتتاح شد مي سازند، ولي خدمتگزاران واقعي که چرخ اين زندان طلايي را مي چرخانند مثل کنيزان و برده هاي عصر باستان با آنها رفتار مي شود و آنها بايد به جماعتي نوکيسه سرويس بدهند.اينکه رکود اقتصادي جهان بالاخره گريبان دوبي را نيز گرفته و شيخ المکتوب براي پوشش کمبود بودجه 80 ميليارد دلاري اش کاسه به دست به گدايي افتاده، دلسوزي ندارد ولي اينکه همين برده ها و کنيزها را نيز به خاطر رکود اقتصادي دسته دسته بدون هيچ خطايي به ممالکشان برمي گردانند واقعاً آدم را متاثر مي کند.دوبي يک زندان بزرگ طلايي است و مهم نيست که بزرگ ترين يا بلندترين هر چيزي را بنا کنند چون آقاي المکتوب جايزه حقوق بشر را در جشنواره اش به کسي اعطا مي کند تا اقلاً ديگران فراموش کنند که رفتار ناشايست و بي رحمانه اهالي دوبي با کارگراني که اين مملکت را مي گردانند بي شرمانه ترين نقض حقوق بشر است.شايد روشن ترين و خوشحال کننده ترين لحظه اين سفر براي من اين باشد که سهم کوچکي در اعطاي جايزه مخصوص ژوري به يکي از بهترين فيلم هاي ايراني که در سال هاي اخير ديده ام «کشتزارهاي سفيد» به کارگرداني محمد رسول اف و با بازي درخشان حسن پورشيرازي داشتم. اميدوارم آنهايي که آزاد کردن فيلم هاي توقيفي را براي کسب محبوبيت پيشه کرده اند نگاهي نيز به اين فيلم بيندازند و امکان اکران آن را فراهم کنند چون چه مسوولان بخواهند چه نخواهند محمد رسول اف مثل اصغر فرهادي يکي از استعدادهاي درخشان سينماي جوان ماست.



No comments:

آرشیو مطالب