Sent to you by SaeedB via Google Reader:
«مینا راد»، شاعر، موسیقیشناس و روزنامهنگار فرهنگی است. او تجربهای بیستساله در حوزهی خبرنگاری و تهیهی برنامههای رادیویی در سطح بینالمللی دارد و همین طور، مترجم برنامههای تلویزیونی از فارسی، دری، تاجیکی در تلویزیونهای مختلف فرانسه بوده است.
گزارشهای فرهنگی و سیاسی مینا راد، بیشتر مربوط به کشورهای آسیای میانه و جزیرهی موریس میشود.
وی درعینحال مشاور فر هنگی برنامههای موسیقی ملل است و سال پیش مجموعه شعر مشترکی از او و همسرش، حسن مکارمی، پژوهشگر و روانکاو بالینی، با عنوان «پیانو با چهار دست» منتشر شده است.
مینا راد را نخستینبار در سال ۱۹۹۸ در سمرقند دیدم. آن موقع برای روزنامهی محلی «آواز سمرقند» کار میکردم و مینا راد خبرنگار بینالمللی در آسیای میانه بود و گزارشهای سیاسی و فرهنگی از این منطقه برای رسانههای فرانسه تهیه میکرد.
مینا راد و همسرش حسن مکارمی
با مینا راد، به بهانهی یک گفتوگو در جشنوارهی ترانههای شرق که هر دوسال در میان در ماه اگوست در سمرقند برپا میشود آشنا شدم.با یکی از همکاران خود به سختی مجوزی دریافت کرده بودیم تا مصاحبهای با او، به عنوان میهمان ایرانی جشنوارهی ترانههای شرق، «شرق ترانه لری» انجام دهیم.
آن سالها برای روزنامهنگاران تاجیک گفتوگو با ایرانیها یا فارسیزبانهای غیر تاجیک آسان نبود. ما مجوزی در دست وارد هتل افراسیاب شدیم؛ اولین هتل پنج ستاره در سمرقند که در آن دوران، ورود مردم محلی به آن ممنوع بود.
وقتی روبهروی این خانم ایرانی زندهدل نشستم، محو لهجهی فارسیاش شدم. سئوالهای خود را کاملاً فراموش کرده بودم و دوست داشتم از او بشنوم و به این ترتیب او خود، خط گفتوگو را به دست گرفت. این گفتوگو هیچوقت چاپ نشد. حال از آن اتفاق ۱۲ سال میگذرد. از مینا راد میپرسم:
برای شما گفتوگو با دو روزنامهنگار محلی چگونه بود؟
از سال ۱۹۹۱، من خبرنگار سیاسی و فرهنگی آسیای میانه بودم و یادم هست که در ازبکستان، در شهرهای تاجیکزبان، مثل سمرقند و بخارا، جوانان، علاقهمندان فرهنگی و خبرنگاران جوانی مثل شما خیلی علاقهمند بودند که میهمانان و خبرنگاران فارسیزبان دیگر را ببینند و با آنها رابطه برقرار کنند. زیرا سالها کتابهای فارسی زیر خاک بود و مردم نمیتوانستند فارسی بخوانند و فارسی حرف بزنند. انگار دیدن میهمانی که با شناخت از فرهنگ حافظ و رومی از شهرهای دیگر میآمد و برایشان به فارسی مینوشت و حرف میزد، خیلی زیبا وجالب بود. من آن موقع این علاقه و عطش را در جوانان میدیدم.
شما از اولین کسانی بودید که بعد از فروپاشی شوروی به آسیای میانه سفر کردید. یعنی در زمانی به این منطقه سفر کردید که هنوز بوی شوروی در جامعه به مشام میرسید. در آن سفر واقعیتهای جامعه را چگونه دیدید؟
سال ۱۹۹۱، من در پاریس خبرنگار مجلهای بودم و در ستونی اخبار فرهنگی مینوشتم. یک روز به کنسرت یک زن از تاجیکستان به نام خانم مستانه الگشوا، رفتم و بعد هم با او مصاحبه کردم. من محو آهنگ تاجیکی و زبان تاجیکی شدم. این خانم از ازبکستان بود، اما رفته بود به تاجیکستان و آنجا خوانندهی رادیو شده بود. در آن دیدار بود که من متوجه شدم این کشورها چه جوری مرزهایشان عوض شده و چقدر این قوم تاجیک و ازبک به ما شبیه هستند و چه قدر ما گذشتهی مشترک داشتیم.
سمرقند
این بود که به دعوت خانم الگشوا و برای دیدن جشن نوروزی در این کشورها به آنجا رفتم. اولین سال بعد از پروستریکا بود، بعد از استقلال این کشورها بود. به آنجا رفتم که رپرتاژی تهیه کنم و ببینم چگونه نوروز را در ازبکستان و تاجیکستان جشن میگیرند. یادم هست محو این شده بودم که این همه سنت و آدابی که شاید در ایران از یاد ما رفته است، در تاجیکستان و ازبکستان هنوز وجود دارد. مراسم نوروز، سمنوپزی، سبزهگذاری، دخترانی که آواز میخواندند و ... من عاشق این فرهنگ شدم. برای سه هفته رفته بودم، اما به مدت پنج سال بهعنوان مخبر فرهنگی و سیاسی در دوشنبه و تاشکند ماندم.
محصول این سفر، مجموعهی ترانههای محلیای شد با عنوان «از سمرقند تا بخارا». اگر ممکن است برای ما از این مجموعهی ترانهها بگویید؟
من آنجا مدتی اخبار سیاسی تهیه میکردم و عصرها میرفتم خوانندهها و هنرمندهای تئاتر را میدیدم. کمکم متوجه شدم که هویت فرهنگی در این کشورهای آسیای میانه از طریق موسیقی و شعر بهجا مانده است. مردم این منطقه درواقع توانسته بودند در عرض ۷۰ سال دورهی شوروی، فرهنگ این کشور را با خواندن ششم مقام بهطور مخفی در خانهها، سه تا چهارتایی باهم نگه دارند.
برایم جالب بود که یهودیهای مثلاً ازبکستان که خوانندگان دربار امیر بودند، توانستهاند در طی این ۷۰ سال، این ششم مقام را به آن شکلی که ۷۰ سال پیش میخواندند حفظ کنند. در آن دوره، ارکسترهای شش مقام در رادیو درست شده بود، در گروههایی مثلاً سیتایی، ولی این فرهنگ را ابتدا مردم در دلشان نگه داشته بودند. این بود که من شروع کردم به یکسری مصاحبه با خوانندگان برای مجلهی موسیقی در فرانسه که خبرنگارش بودم و هر ماه این اخبار را میفرستادم.
در این دوره، با عالیم قاسموف از آذربایجان، مطلوبه دده بایوا از تاجیکستان، مناجات یولچی و ... گفتوگو کردم و متوجه شدم چقدر هنر و فرهنگ غنیای دارند؛ هم در زندگیشان و هم در هنر موسیقیشان.در آن دوره به کمک سفارت فرانسه در تاشکند که تازه باز شده بود، کنسرتی تشکیل دادیم و حامی ملیاش هم سفارت شد. ما از تاجیکستان و ازبکستان حدود صد هنرمند را جمع کردیم که به مدت سه ساعت برنامه اجرا کردند.
اینجا بود که ویدئویی برای مرکز تحقیق فرانسه در ازبکستان تهیه کردیم. من از میان این هنرمندانی که دعوت کرده بودم، متوجه شدم خانمی مثل مطلوبه دده بایوا که خوانندهی تاجیکی رادیو ازبکستان بوده، سالها در رادیو شش مقام خوانده و در عین حال مادر پنج فرزند است و چه صدای زیبایی دارد! در بازگشت به فرانسه با «خانههای سفیر» صحبت کردم و سال بعد با یک مهندس صدابرادر به آسیای میانه برگشتیم و یکسری صفحه تهیه کردیم که اسمش هست: «از سمرقند تا بخارا».
خواننده تاجیک
ما در تاجیکستان و ازبکستان، شهر به شهر و همین طور به دهات مختلف رفتیم، به دنبال هنرمندان، و محصول آن حدود بیش از ۱۲ صفحه است که من درآورم. با آثار هنرمندانی چون مطلوبه دده بایوا، پیروزه سمرقندی و ... یادم هست میرفتیم در قهوهخانهها و خیلی از کارها در آنجا ضبط میشدند. صدای مردان مولانف، خوانندهی محبوب سمرقندی را در قهوهخانه ضبط کردیم. بعد رفتیم به بخارا. وقتی به آنجا رسیدیم، یهودیها داشتند کشور را ترک میکردند و به اسرائیل میرفتند.
در آنجا من دو خوانندهی خیلی محبوب را دیدم و قبل از رفتنشان صدایشان را در سالن میهمانخانه ضبط کردیم. یادم هست که پنج صبح بود و من داشتم با آنها به یک مراسم عروسی میرفتم. برای هر مراسمی، یک موسیقی مخصوص بود. برای بله برون یک موسیقی و برای میهمانی حنابندی یک موسیقی دیگربود و همهی اینها را در جایی که برنامهها اجرا میشد، ضبط کردیم و در همان مجموعه بیرون آمد.
بعد خانم مطلوبه دده بایوا را به فرانسه آوردم که در سیجشنواره در اروپا کنسرت داد. الان از او دو صفحه بیرون آمده است. از جورابیک نبییف و مستانه ارگشوا هم یکسری صفحه در آوردم دربارهی شش مقام و محصول آن درواقع نوعی معرفی این هویت فرهنگی است؛ معرفی این مردم است که بعد از اینهمه سال، با زحمت، فرهنگشان را در خانههای خود نگه داشته بودند و آن ترانهها را در عروسیها میخواندند. میشود گفت که آنها موسیقی و فرهنگ مملکتشان را به کمک برگزاری سنتها و مراسمهای مختلف نگه داشته بودند. متأسفانه این چیزی است که این روزها نادیده گرفته میشود.
چه شد که این فعالیت را متوقف کردید و دیگر آن را پیگیری نمیکنید؟
من تا سال ۲۰۰۰ این صفحه را درآوردم و تورهای مختلف در قالب سلسله برنامههای کنسرتی برای گروههای موسیقی میگذاشتم. بعد متوجه شدم که یواش یواش موسیقی آنجا دارد عوض میشود. یعنی آن موسیقی سنتی که مردم در فاصلهی سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ هنوز میخواندند، بهتدریج رنگهای ترکی به خودش گرفت. در عروسی هم آن موقع موسیقی ترکی خیلی کم میخواندند. به بازار که میرفتیم کاستهای موسیقی سنتی میفروختند.
بعد یواش یواش این کاستها تبدیل شدند به کاستهای مایکل جکسون و من دیدم موسیقیهایی که اجرا میکنند بیشتر رنگ راک و موسیقیهای ترکی به خودش گرفته است. آن صفحههایی که در آن سالها من ضبط کرده بودم، خیلی سریع مثل نوعی آثار موزهای شد. بعد از مدتی متوجه شدم این موسیقی را به آن شکل سنتیاش به جز معدود گروههای کوچک، دیگر اجرا نمیکنند.
بعد از این تجربه در آسیای میانه، برای بازار مشترک اروپا به اقیانوس هند و جزیرهی موریس رفتم و آنجا هم روی پنج کشور کار کردم: سشل، ماداگاسکار، کومو، جزیرهی قینیون و جزیرهی موریس. یک جشنواره طراحی کردم برای بازار مشترک که در آن ۲۵۰ نفر از موزیسینها و هنرمندان روی موسیقی این جزایر کارهایی را ارائه کردهاند. ولی عشق به آسیای میانه همچنان در من باقی ماند. احساسی که از آسیای میانه در من مانده این است که مردم با چه صبر و عشقی توانستهاند بعد از دهها سال فرهنگ و تاریخ، خودشان را بهخصوص در تاجیکستان و ازبکستان نگه دارند.
بعد از دورهی پروستریکا که این کشورها به سمت استقلال رفتند و رابطه با اروپا و ترکیه بیشتر شد، این همه حفظ و نگهداری مردم از هنر و فرهنگ سنتی و قدیمی، یواش یواش از بین رفت. لباسهای اطلس تبدیل شدند به جین؛ کاستهای موسیقی سنتی در خانهها، تبدیل شدند به کاستهای راک.
میشود گفت اثر غرب و ترکیه روی این کشورها به شکلی قوی شد که آن سنت قدیمی خود را کمتر نگه داشتند. حیف از اینهمه فرهنگ زیبا که در آن هفتاد سال حفظ شدند و حال اینطور از بین میروند. امیدوارم نوعی خودآگاهی باعث شود که دوباره هنرمندان و مردم به آن نوع موسیقیهای سنتی توجه کنند در حرکت به سوی هنر مدرن و غربی، از موسیقی سنتی غافل نشوند.
آیا از دوران فعالیت در آسیای میانه، خاطراتی در ذهنتان، برجسته مانده است؟
من در این دوران یکسری مصاحبه انجام دادم برای یک مجلهی فرانسوی بهنام Politik international یا سیاست بینالملل که مصاحبههایی بودند با پنج رییسجمهور آسیای میانه که ازجمله آنها یکی با بینظیر بوتو در پاکستان بود. یکی دیگر هم با اسلام کریمف، رییسجمهور ازبکستان دربارهی اوضاع سیاسی ازبکستان و منطقه بود. یادم هست بعد از این گفتوگو که اول با مترجم و به روسی انجام شد، ما شروع کردیم باهم سئوال و جوابهایی را به فارسی مطرح کردن و من خوشحال شدم وقتی دیدم اسلام کریمف چقدر زیبا فارسی صحبت میکند.
خیلی خوشحال بودم از این که توانستم با ایشان به فارسی صحبت کنم. یادم میآید در آن دوره، از این که در کشوری این همه موزاییک فرهنگی وجود دارد، خیلی حس خوبی داشتم. واقعاً چه خوب است که همه میتوانند به چند زبان مختلف حرف بزنند.
Things you can do from here:
- Subscribe to Radio Zamaneh using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
No comments:
Post a Comment