گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Tuesday, August 10, 2010

سه غزل از سایه

با درود به همه ی یاران خردمند رادیو گلها
سه غزل از استاد "هوشنگ ابتهاج" (ه.ا.سایه) که برای "استاد محمدرضا لطفی" و "استاد محمدرضا شجریان" و "دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی" سروده شده است تقدیم حضور می کنم. (برگرفته از کتاب مجموعه اشعار سیاه مشق)
امید است که مقبول طبع لطیف دوستان واقع افتد
پاینده و پیروز باشید



راهی و آهی

 

برای محمدرضا لطفی

 

 

 

پیشِ ساز ِ تو من از سِحرِ سخن دم نزنم

که بیانی چو زبانِ تو ندارد سخنم

 

ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست

تا من از رازِ سپهرت گرهی باز کنم

 

صبر کن ای دلِ غم دیده که چون پیرِ حزین

عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم

 

چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی

من چه گویم که غریب است دلم در وطنم

 

همه مرغان هم آواز پراکنده شدند

آه از این بادِ بلا خیز که زد در چمنم

 

شعرِ من با مددِ سازِ تو آوازی داشت

کی بوَد باز که شوری به جهان در فکنم

نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟

من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم

 

بی تو دیگر غزلِ سایه ندارد لطفی

باز راهی بزن ای دوستکه آهی بزنم.






آیینه ی عیب نما

 

برای محمدرضا شجریان

 

 

رفتی ای جان و ندانیم که جای تو کجاست

مرغِ شبخوانِ کجایی و نوای تو کجاست

 

آن چه بیگانگی و این چه غریبی ست که نیست

آشنایی که بپرسیم سرای تو کجاست

 

چه شد آن مهر و وفایی که من آموختمت

عهدِ ما با تو نه این بود، وفای تو کجاست

 

مردمِ دیده ی صاحب نظران جای تو بود

اینک ای جان نگران باش که جای تو کجاست

 

چه پریشانم از این فکرِ پریشان شب و روز

که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست

 

هنرِ خویش به دنیا نفروشی زنهار

گوهری در همه عالم به بهای تو کجاست

 

چه کنی بندگیِ دولت دنیا؟ ای کاش

به خود آیی و ببینی که خدای تو کجاست

 

گرچه مشاطه ی حُسنت به صد آیین آراست

صنما آینه ی عیب نمای تو کجاست

 

زیرِ سرپنجه ی گرگیم و جگرها خون است

ای شبانِ دل ما ناله ی نای تو کجاست

 

کوه از این قصه ی پر غصه به فریاد آمد

آه و آه از دلِ سنگِ تو، صدای تو کجاست

 

دل ز غم های گلوگیر گره در گره است

سایه آن زمزمه ی گریه گشای تو کجاست.






مهرِ گیا

 

به محمدرضا شفیعی کدکنی

 

 

 

ای ماه شبی مونسِ خلوتگهِ ما باش

در آینه ی اهلِ نظر چهره نما باش

 

کارِ دلِ ما بین که گره در گره افتاد

گیسو بگشا و بنشین، کارگشا باش

 

جامی ز لبِ خویش به مستانِ غمت بخش

گو کامِ دلِ سوخته ای چند روا باش

 

ای روح مسیحا نفسی در نیِ ما دَم

در سینه ی این خالیِ خاموش نوا باش

 

چشمم چو قدح بر لبِ نوشَت نگران است

ای ساقیِ سرمست شبی نیز مرا باش

 

مستیم و ندانیم شب از چند گذشته ست

پُر کن قدحی دیگر و بی چون و چرا باش

 

ای دل ز سرِ زلفِ بُتان کار بیاموز

با این همه زنجیر به رقص آی و رها باش

 

چون خال که بر کنجِ لبِ یار خوش افتاد

ای نکته تو هم در دهنِ دوست بجا باش

 

آیینه ی ما زنگِ کدورت نپذیرد

ای غم به رخِ سایه سرشکی ز صفا باش

 

تا زنده دلان داروی دل از تو بجویند

ای شعر دل انگیز همان مهرِ گیا باش.


No comments:

آرشیو مطالب