گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Friday, August 6, 2010

«نخستین زن خواننده‌ی ایرانی»

 
 

Sent to you by Saeed via Google Reader:

 
 

via Koocheh by maryam on 8/5/10

مارال/رادیو کوچه

maral@koochehmail.com

«قمرالملوک» متولد سال ۱۲۸۴ خورشیدی، در تاکستان قزوین است. هنگام تولد پدر نداشت و در ۱۸ ماهگی مادرش را نیز از دست داد؛ و از این زمان تحت سرپرستی مادربزرگش که روضه‌خوان زنانه حرم ناصرالدین شاه بود قرار گرفت. او در جایی گفته است: «من مدیون تربیت اولیه‌ی خودم هستم. چرا که همان پامنبری کردن‌ها به من جرات خوانندگی داد.»

قمرالملوک در جوانی در طی آشنایی با استاد «مرتضا نی‌داود» با ردیف موسیقی ملی آشنا شد و راهش را برای کسب تجربیات از استادان دیگر هموار ساخت.

مرتضا نی‌داود درباره‌ی نخستین برخود خود با قمر چنین می‌گوید: «اولین بار که قمر را دیدم سنش خیلی کم بود. در حدود هفده یا هجده سال داشت. این دیدار در محفلی پیش آمد که من هم به آن دعوت شده بودم. یکی از حاضران ساز می‌زد، ولی من هیچ از طرز نواختنش خوشم نیامد. اما همین که قمر شروع به خواندن کرد به واقعیت عجیبی پی بردم. صدای این خانم جوان به قدری نیرومند و رسا بود که نمی‌شد باور کرد …» همین آشنایی نخستین بود که پس از دو سال، پای قمر را به کلاس نی‌داود باز کرد. کار پیشرفت قمر در مدتی کوتاه به آن‌جا رسید که کمپانی «هیز ماسترز ویس» به خاطر ضبط صدای او دستگاه صفحه پرکنی به تهران آورد. بعد از آن کمپانی «پولیفون»، و در پی آن‌ها کمپانی‌های دیگر هم آمدند. به گفته‌ی «دکتر خرمی» ۴۲۶ صفحه، و به گفته‌ی «ساسان سپنتا» ۲۰۰ صفحه از قمر ضبط شده است.

قمر که وی را نخستین خواننده‌ی زن ایرانی می‌دانند، اولین کنسرت خود را در سال ۱۳۰۳ برگزار کرد که عواعد آن را به امور خیریه اختصاص داد؛ اما روز بعد نظمیه آن زمان از او تعهد گرفت که پس از آن بی‌حجاب کنسرت ندهد. خود او درباره‌ی این کنسرتش می‌گوید: «آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلانتری جلب می‌شد. رژیم مملکت تغییر کرده و پس از یک بحران بزرگ دوره‌ی آرامش فرا رسیده بود؛ مردم هم کم‌کم به موسیقی علاقه نشان می‌دادند. به من پیشنهاد شد که بی‌چادر در نمایش موزیکال «گراندهتل» حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان، می‌بایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بی‌حجاب در صحنه ظاهر شود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفت‌ها این کار را بکنم و پـیه کشته شدن را هم به تن خود بمالم. شب نمایش فرا رسید و بدون حجاب ظاهر شدم و هیچ حادثه‌ای هم رخ نداد، و حتی مورد استقبال هم واقع شدم و این موضوع به من قوت قلبی بخشید و از آن به بعد گاه و بی‌گاه بی‌حجاب در نمایش‌ها شرکت می‌جستم و حدس می‌زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوین بود.»

او هم‌چنین در سفر به خراسان در مشهد نیز کنسرتی برگزار کرد که عواید آن را نیز صرف آرام‌گاه فردوسی کرد. در سال ۱۳۰۸ به نفع شیر و خورشید سرخ کنسرتی داد که عواید آن را به بچه‌ی یتیم اختصاص داد. در ادامه در سال ۱۳۱۰ کنسرت دیگری در همدان ترتیب داد و ترانه‌هایی از عارف خواند. وقتی در آن زمان «نیرالدوله» والی خراسان چند گلدان نقره به او هدیه کرد، قمر آن هدایا را به عارف که مورد غضب والی و دستگاه رضاشاه بود، پیشکش داد.

صدای قمر در سال ۱۳۱۹ با گشایش رادیو ایران به گوش عموم رسید. «عارف قزوینی»، «ایرج‌میرزا»، و «تیمورتاش» وزیر دربار، شیفته او شده بودند. با این‌همه قمر از گردآوری هرگونه سیم و زر پرهیز می‌‌کرد و درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به فقرا و محتاجان می‌بخشید. درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به دست نیامده از دست می‌داد و حتا در هنگام تنگ‌دستی نیز گشاده‌دستی را از دست نمی‌نهاد.

قمرالملوک وزیری پس از «شیدا» و «عارف» در موسیقی نوین ایران رخ نمود، ولی بی‌تردید نقشی دشوارتر و دلیرانه‌تر از آن دو ایفا کرده است؛ زیرا اگر مردی به موسیقی می‌پرداخت گرفتار طعن و لعن می‌شد، ولی مجازات زن موسیقی‌پرداز سنگ‌سار شدن بود. زن، برده در پرده بود، پرده‌ای به ضخامت قرن‌ها.

قمرالملوک نخستین زنی بود که بعد از «قرةالعین» بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. او را شاید به‌توان اولین فمینیست ایرانی نامید. او می‌گفت:

«مر مرا هیچ گنه نیست، به جز آن که زنم       زین گناه است که تا زنده‌ام اندر کفنم»

سرانجام قمرالملوک وزیری در شامگاه پنج‌شنبه پانزدهم مردادماه ۱۳۳۸ در شمیران، در فقر و تنگ‌دستی مطلق بر اثر سکته در خانه یکی از نزدیکانش درگذشت.

استاد «محمدحسین شهریار» غزل زیبایی درباره‌ی قمر دارد که چنین است:

از کوری چشم فلک امشب قمر این‌جاست؛ آری قمر امشب به خدا تا سحر این‌جاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگویید؛ چشمت ندود این‌همه یک‌شب قمر این‌جاست

آری قمر آن قـمری خوش‌خوان طبیعت؛ آن نغمه‌سرا، بلبل باغ هنر این‌جاست

شمعی که بسویش من جان سوخته از شوق؛ پروانه صفت باز کنم بال و پر این‌جاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم؛ یک‌دسته چو من عاشق بی‌پا و سر این‌جاست

هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا؛ جایی که کند ناله عاشق اثر این‌جاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش؛ همسایه همه سر کشد از بام و در این‌جاست

ساز خوش و آواز خوش و باده‌ی دل‌کش؛ ای بی‌خبر آخر چه نشستی خبر این‌جاست

آسایش امروزه شده دردسر ما؛ امشب دگر آسایش بی‌درد سر این‌جاست.


 
 

Things you can do from here:

 
 

No comments:

آرشیو مطالب