گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Tuesday, November 23, 2010

نام نامه ی ناتمام...شعری زیبا از دکتر دلبری

خوابی به رنگ تابش یک وحی ناگهان


برداشت برد نیمه شبم را به آسمان


 

از کوچه باغ نازک رؤیای من گذشت


گلتَن شکفته پیکری از جنس پرنیان


 

چیزی میان طعم لب و بوسه و تمشک


چیزی میان رنگ مِه و صبح و ارغوان


 

یک لا حریر پیرهنی از نخ خیا ل


در ناز و تاب و شرم رقیقی میان آن


 

کیفیتی چنان که درآغوشی از سراب


آهسته هی تکان بخورد می در استکان


 

بی تار و پود پیرهنی تازه بر تنی


از آن قماش واژه که گفتن نمی توان


 

اصلاً برای پیرهن و تن خیال کن


در قاب آب و آینه رنگین ترین کمان


 

یا نه میان هاله ای از حرمت و حریر


طاووس مستی از پر سیمرغ سایه بان


 

می رفت مثل سایه و از ریگ های راه


تا موج های حوضچه دنبال او دوان


 

گفتم سلام ! منظره یک جا درنگ کرد


غیر از درخت ناز که می رفت هم چنان


 

خواهش شدم سراسر و ماندم کنار او


گفتم کنار خواهش درمانده ام بمان


 

در کار خواب پهن شدم زیر خاطرش


گفتم  خودت بگو چه صدایت کنم فلان!


 

اینجا درنگ کرد نگاهش به من وزید


زان گونه ای که رو به گدایان خدایگان


 

با لهجه ای به رنگ نمی دانمی غریب


آهسته گفت : وه !چه نمی دانی ای جوان


 

یک نام  من الهه ی ناز ست گوش کن


بلبل هنوز می وزد از کوچه ی بنان


 

یک نام من گذشت شبی از تن گلاب


گم کرد راه خانه ی خود را گلابدان


 

یک نام من چکید لب چشمه ای زلال


تاریخ مانده در هوس عمر جاودان


 

یک نام من وزید کنار ضیافتی


مستند میز و سفره و مهمان و میزبان


 

یک نام من دهان شد و بر صورتی نشست


هر شاعری به صورتی افتاد در گمان


 

یک نام من شراب شد و واعظان مدام


در رفت و آمدند سر کوچه ی مغان


 

یک نام من غزل شد و شیراز قد کشید


در شورش معانی و شیرینی بیان


 

یک نام من تلاطم سقراط می شود


تا سربلند و شاد بخندد به شوکران


 

یک نام من به قهقهه در رفت و آمد ست


جایی میان گردن حلاج و آسمان

 

 

شب می کشید گنجه ی نام مرا به دوش


این ماه نقطه ای ست که افتاد از آن میان


...

می گفت و من تمام وجودم پیاله بود


غرق شراب از مژه تا مغز استخوان


 

دیدم که چشم من چه مکان محقری ست


آن روز زیر ریزش یک ریز لامکان


 

در های و هوی هر سر مویم جدا جدا


یک خانقاه مولوی مست دف زنان


 

بیرون زدم من از من و حق حق ددف ددف


دستم چنان چنین شد و پایم چنین چنان


 

وقتی به هوش آمدم از نو شروع کرد


گفتم مگو که مست شدم گفت نوش جان


 

 یک جبرئیل نام فرو ریخت بر دلم


هی داد زد بخوان و بخوان و بخوان بخوان


 

گفتم کدام نام تو... بر من نهیب زد


اقراُ به اسم ربک ...یکریز و بی امان


 

موسام کرد و صاعقه وار آمدن گرفت


تابید و تور کرد دلم را در آن میان


 

ناگاه در هجوم جنون وار نام او


شد تکه تکه این من محدود ناتوان


 

پیداست حال و روزِ در و سقف خانه ای


وقتی بزرگ تر شود از خانه میهمان

 


بیدار و بیقرار و سرازیر و سر به زیر


از کوه نور در تن سیلی شدم روان


 

باز آمدم دوباره به روی همان زمین


بستر، همان و کوچه، همان و زمین، همان


 

تا کی دوباره زیر شبم را زبر کند


خوابی به رنگ تابش یک وحی ناگهان

 



No comments:

آرشیو مطالب