گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Tuesday, November 23, 2010

POET

 

منشات قائم مقام فراهانی

میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی وزیر محمدشاه قاجاراست که به دستور هموبه قتل رسید.وی درنثرنویسی سبکی تازه داردومنشآت اومعروف است.اوباتکیه برذوق وفضل خودمسائل عصرخودرابازبان واصطلاحات رایج دردوره‌ی خوددربافتی ادبی به سبگ گلستان سعدی ارائه کردونثراو بسیارشیرین وآمیخته به شعروضرب المثل های مردمی وعربی های لطیف است.عبارت کوتاه وجاندارداردکه بعضاموزون است ومسجع است،مخصوصا استفاده ازمصطلحات مردمی به نثراووجهه ای پویاوزنده داده است ودریک کلام قائم مقام سعدی عصرخوداست

این کاغذ(نامه)را معلوم نیست به چه کسی نوشته

ناگفته پیداست که نامه عاشقانه است

مهربان من دیشب که به خانه آمدم خانه راصحن گلزار وکلبه راطبله عطاردیدم کسی که مایه‌ی نازومحرم رازبودگفت قاصدوقت ظهرکاغذی سربه مهر آورده که سربست به طاق ایوان است وگلدسته باغ رضوان

باکمال شعف وشوق

مهرازسرنامه برگرفتم

گوئی که سرگلابدان است

ندانستم نامه خط شماست،یا نافه مشک خطا،نگارخانه چین است یانگارخانه عنبرین

دل میبردآن خط نگارین

گوئی خط روی دلستان است

پرسشی ازحالم کرده بودی ازحال مبتلای فراق که جسمش اینجا وجان درعراق است،چه میپرسی تانه تصورکنی که بی توصبورم بخداکه بی آن جان ِعزیزشهرتبریزبرای من تب خیزاست بلکه ازملک آذربایجان آذرها به جان دارم.ازجان وعمر بی آن جان بیزارم

گفت معشوقی به عاشق کی فتی

توبه غربت دیده ای بس شهرها

پس کدامین شهرازآنها خوشتراست

گفت آن شهری که دروی دلبراست

بلی فرقت یاران وتفریق میان جسم وجان بازیچه نیست.درددوری هست تاب صبوری نیست رنج حرمان موجوداست راه درمان مسدود

یارب توبه فضل خویش باری

زین ورطه هولناک برهانم

همین بهترکه چاره این بلااز حضرت جل وعلاخواهم تابه فضل خدائی رسم جدائی ازمیان برافتدوبخت بیداروروزدیدارباردیگرروزی شود

 

 

مخدوم مهربان من، از آن زمان كه رشتـﮥ مراودتِ حضوری گسسته و شيشـﮥ شكيبایی از سنگِ تفرقه و دوری شكسته، اكنون مدت دو سال افزون  است كه نه از آن طرف بَريدی و سلامی و نه از اينجانب قاصدی و پيامی. طاير مكاتبات را پَر بسته و كلبـﮥ مراودات را دربسته.

 

تو بگفتی كه به جا آرم و گفتم كه نياری
عهد و پيمانِ وفاداری و دلداری و ياری

 

الحمدالله فراغتی داری. نه حَضَری و نه سفری، نه زحمتی و نه بی جوابی، نه بر همخوردگی و نه اضطرابی.

 

مقدّرِی كه به گُل نكهت و به گِل جان داد
به هر كه هر چه سزا ديد حكمتش، آن داد

 

شما را طرب داد ما را تعب. قسمت شما حضر شد و نصيب ما سفر. ما را چشم بر در است و شما را شوخ چشمی در بر. فرق است ميان آنكه يارش در بر است با چشمش بر در. خوشا به حالت كه مايـﮥ مَعاشی از حلال داری و هم انتعاشی در وصال؛ نه چون ما دلفكار و در چمنِ «سراب» گرفتار. روزها روزه ايم و شبها دريوزه. شكر خدای را كه طالع نادری و بخت اسكندری داری. نبوَد نكویی كه در آب و گِل تو نيست جز آنكه فراموشكاری.

 

ياد ياران يار را ميمون بود
خاصه كان لیلی و آن مجنون بود

 

ياد آريد ای مِهان زين مُرغِ زار
يك صبوحی در ميان مرغزار
اين روا باشد كه من در بند سخت
گه شما بر سبزه، گاهی بر درخت

 

مخلصان را امشب بزمی نهاده و اسباب عیشی ترتيب داده. دلم پياله، مطربم ناله، اشكم شراب، جگرم كباب. اگر شما را هوس چنين بزمی و به ياد تماشای بی دلان عزمی است بی تكلّفانه به كلبه ام گذری و به چشمِ ياری به شهيدان كويت نظری.

 

ماييم و نوای بينوایی
بسم الله اگر حريف مایی

 

 

 

 

 

 


No comments:

آرشیو مطالب