From: Kaveh Irani <kaveh646@yahoo.com>
To: seti.ch1@gmail.com
Sent: Wed, March 9, 2011 12:46:31 PM
Subject: Fw: شعر - عاشقانه
گمان بري كه آفتاب ضرورت قدم بود براي دل شيدا ستاره اي كافي است
سبد سبد ستاره
منم اسير دست تو اسير چشم مست تو
منم كه مي كشد مرا نگاه مي پرست تو
**
منم كه آب ميشوم ز شعله هاي سركشت
منم كه موج خواهشم در عشق پركشاكشت
**
ببين كه مي بري مرا به شهر دور آرزو
ببين مرا در عشق تو نمانده هيچ آبرو
**
مرا ره گريز نيست بريده اي امان من
چگونه از تو بگسلم؟ تويي تمام جان من
**
ببين كشانده اي مرا به وادي جنون و تب
گهي به مهر و خنده اي گهي به اخم يا غضب
**
سبد سبد ستاره را به پاي خود كشانده اي
تويي كه داغ عشق را به سينه ام نشانده اي
**
بگو تو كيستي؟؟؟ بگو! سراچه اي ز عشق و راز؟
چه گويمت؟ چه خوانمت؟ تو را عزيز فتنه ساز!
**
گذشتم از تو بعد ازين اگرچه دوست دارمت
به آن خداي مهربان هميشه مي سپارمت
**
چه سود زين وداع ها كه بارها شنيده اي
مرا به يك اشاره اي بسوي خود كشيده اي
**
ببين چه سرد و ناخوشم دوباره روي من بتاب
كه يخ زده است خون من ز دوريت اي آفتاب
**
تويي تمام عشق من تويي كليد شهر من
تويي دليل آشتي تويي دليل قهر من
**
منم "ستاره"، شب تويي منم اسير دست تو
ببين چه ساختي ز من فداي ناز شست تو
**
ستاره.تهران
تقدیم به س.پ
No comments:
Post a Comment