گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Thursday, July 14, 2011

غزلی از حکیم سنائی توام با نوشتار و گویش

عقل و جانم ُبرد شوخی، آفتی، عیاره ای
باد دستی، خاکیی، بی آبی، آتشپاره ای
زین یکی شنگی، بلایی، فتنه ای، ِشکر لبی
پای بازی، سر زنی، ُدردی ِکشی، خونخواره ای
گه در ایمان از رخ ایمان فزایش خجلتی
گاه بر ُکفر از دو زلف کافرش بیغاره ای
کی بدین ُکفرو بدین ایمانِ من تن در دهد
هر که را باشد ُچنان زلف و ُچنان رخساره ای
هر زمان در زلف جان آویز او گر بنگری
خون خلقی تازه یابی در َخم هر تاره ای
هر زمان بینی ز شوِر زلف او برخاسته
در میان عاشقان آوازه ِی آواره ای
نقش خود را چینیان از جان همی خدمت کنند
نقش حق را آخر ای مستان َکم از نظّاره ای؟
با مهر و احترام
حمید شجاع الدینی

No comments:

آرشیو مطالب