گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Sunday, April 15, 2012

Fw: [R:7055] Fwd: شعر - علی اصغر اصفهانی (سلیم) - احمدک






معلم چو آمد، بنا گه کلاس، چو شهری فروخفته خاموش شد
سخنهای ناگفته کودکان، به لب نارسیده، فراموش شد
**********
معلم زکار مداوم مدام، غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان شباب، جوانی از او رخت بر بسته بود
**********
سکوت کلاس غم آلود را ، صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جست و بند دلش ، بدین بی خبر بانک ناگه گسست
**********
بیا احمدک درس دیروز را ، بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس نا خوانده بود ، به جز آنچه دیروز آنجا شنفت
**********
عرق چون شتابان سرشک یتیم، خطوط خجالت برویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده اش، بروی تن لاغرش لرزه داشت
**********
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت « بنی آدم اعضای یکدیگر اند »
وجودش به یکباره فریاد کرد « که در آفرینش ز یک گوهرند »
**********
در اقلیم ما رنچ بر مردمان، زبان دلش گفت بی اختیار
« چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار »
**********
تو کز ، کز ، تو کز، وای یادش نبود، جهان پیش چشمش سیه پوش شد
سرش را به سنگینی از روی شرم ، بپائین بیفکند و خاموش شد
**********
ز اعماق مغزش بجز درد و رنج ، نمی کرد پیدا کلام دگر
در آن عمر کوتاه او خاطرش، نمی داد جز آن پیام دگر
**********
ز چشم معلم شراری جهید، نماینده آتش خشم او
درونش پر از نفرت و کینه گشت، غضب میدرخشید درچشم او
**********
چرا احمد کودن بی شعور (معلم بگفتا به لحن گران )
نخواند ی چنین درس آسان ، بگو مگر چیست فرق تو با دیگران
*********
عرق از جبین، احمدک ، پاک کرد ، خدایا چه میگوید آموزگار؟
نمی بیند آیا که دراین میان بود، فرق ما بین دار وندار
**********
چه گوید ؟ بگوید حقایق بلند ، به شهری که از چشم خود بیم داشت
بگوید كه فرق است ما بین او و آنکس که بی حد زر و سیم داشت
**********
به آهستگی احمد بی نوا ، چنین زیر لب گفت با قلب چاک
که آنها بدامان مادر خوشند و من بی وجودش نهم سر بخاک
**********
به آنها جز از روی مهر و خوشی ، نگفته کسی تا کنون یک سخن
ندارند کاری بجز خورد و خواب ، به مال پدر تکیه دارند و من
**********
من از روی اجبار و از ترس مرگ، کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینه دوزی وکار، ببین دست پر پینه ام شاهد است
**********
سخنهای او رامعلم برید ، هنوز او سخنهای بسیار داشت
دلی از ستمکاری ظالمان ، نژند و ستم دیده و زار داشت
**********
معلم بکوبید پا بر زمین ( كه این پیک قلب پر از کینه است )
بمن چه که مادرزکف داده ای ؟ بمن چه که دستت پر از پینه است
**********
یكی پیش ناظم رود با شتاب ، بهمراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او ، ز چوبی که بهر کتک آورد
**********
دل احمد آزرده و ریش گشت ، چو او این سخن از معلم شنفت
ز چشمان او کور سوئی جهید ، بیاد آمدش شعر سعدی و گفت
**********
ببین ، یادم آمد دمی صبر کن تامل ، خدا را ، تامل ، دمی
« تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
-
--
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "Roodaki" group.
To post to this group, send email to roodaki@googlegroups.com.
To unsubscribe from this group, send email to roodaki+unsubscribe@googlegroups.com.
For more options, visit this group at http://groups.google.com/group/roodaki?hl=en.


No comments:

آرشیو مطالب