تقدیم به یاران گلها میخواهم و میخواستمت ، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود ، که این شعله بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود
...
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود ، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو هیهات ، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که جز یاد تو گر هیچ کسم هست
حاشا که به عشق تو ، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحایی اندوه تو ، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود ، بسم بود
فریدون مشیری با مهر
سهیلا مقدم
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود ، که این شعله بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود
...
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود ، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو هیهات ، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که جز یاد تو گر هیچ کسم هست
حاشا که به عشق تو ، گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحایی اندوه تو ، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود ، بسم بود
فریدون مشیری
سهیلا مقدم
No comments:
Post a Comment