سال 1383 سال سختي براي من بود و براي بسياري از هم ميهنانم ، سالي كه بنا بر آن بود كه از ايران به كردستان عراق كوچ كنم كه هم نان بود و هم نام ، سالها كار بر روي تكانش (زلزله ) و پژوهش ها ، برآينديش نوآوري ها و دانشي كه بود خريداران گراني را داشت و اكنون هم دارد ، سالها ديوانه پنداشتنم در ميهنم مرا رنجانده بود و ديگران كه دريافتنم راه را فراز يافتم و راهي شدم ، همه آنچه راكه ميخواستم در دست بود آما يك چيز مرا نابردبار كرده بود ، ميهنم ، گو آنكه باز هم در ميهن ديرينه ام بودم و ياران كرد را هم ميهن مي ديدم و مي يافتم اما باز هواي ديگري در سر بود ، آنشب كه از تكانش بم آگاهي يافتم ، و مردمان را آواري ديدم بر آوارگي خودم ، باراني شدم ،و آن هنگام كه يار ديرينم ايرج بسطامي را سروشي خوان پرديس يافتم ، توفاني شدم و بر دلتنگي ياران و ميهن سوگ نشين ، نمي دانستم كه آنچه را كه در بم بود ، هولناك تر از آنست كه در پرده جام جم ميديدم ، به هر روي ، به ناگاه از خود پرسيدم اينجا چه ميكني ؟ به هر روي مليت افتخاري و ... را بيگانه با خود ديدم و انديشيدم كه شايد در ميهنم بيشتر به كار آيم و با آنكه سختي هاي بسياري رابه جان تا كنون خريده ام ، اما سپاسگذارم كه اكنون توانسته ام ، انديشه هايي درست تر را در فنزان (صنعت )ساختمان پايه گذاري كنم تا شايد در آينده كمترين مرگ و مير را در تكانش ها ديده گر باشيم .
بجاي اين نوشتار ، گشتنامه (سفرنامه ) سليمانيه عراق را نوشته بودم كه پس از پايانش ، گمان بردم كه آن ياد ها ، با آنكه درست بودند و براي كشورم ارزشمند ،اما گزافي داستان را گمان بردم كه شايد به گزافه گويي من برداشت شود و خود خواه خود بينم بخوانند ، از اين رو آن نوشته را به ديگر نوشته هايي افزودم كه پس از مرگم ، ديگراني شايد بخوانندش و آنگاه ديگر پشت سر مرده سخن نخواهند گفت . به هر روي زياده گويي مرا بخشنده باشيد.
اين همه را نوشتم تا كمي از احساسم در هنگام چكامه سرايي هايم را بنويسم ،چرا كه من چكامه سرايي پيشه اي نيستم من براي خوش آمد كسي چكامه نميگويم كما اينكه اين چكامه را بسيار كم خوانده ام ،نمي خواهم ديگران بپندارند كه سوار بر بادم ، چون خار گردنده به هر جايي سرك ميكشم ، اين چكامه همانند ديگر چكامه هايم از ژرفاي جان تراويده است و اين چكامه از دردي افزون از تن هاي سرد ، گو آنكه ما ياد نگرفته ايم از گذشته پند بگيريم و هنوز بسيارند آناني كه سودايشان سود است و بس و سخن ايشان بر گمان آلوده ترين انديشه ها و بد سگال ترين خرد ها ، عقل مردم را به چشمشان ميدانند و اين انديشه در ساخت و ساز بيداد ميكند ، اكنون كه بيداد است و نگراني ام بر آينده مردمان در اين حلبي آباد هاي نوين ، فزون از اندازه ، بگذاريم و بگذريم كه درد بسيار است .......
ياد ايرج بسطامي را بس گرامي مي دارم كه آنچناني كه شايسته اش بود بهايي نداشت و اكنون كه اندكي يافتندش بسي دير ، او نيز ميتوانست از افسانه هاي خنياي ما گردد ، اما درگاه ها بر روي او بسته بود ، "باشد كه درآيگاه وهه هشته زيگاه اويش بادا "
سيامك بديعي
No comments:
Post a Comment