گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Tuesday, June 10, 2008

[erfanISLAMI] دزد جوان

 
 

دزد جوان

 

درکتاب کافی و بیشتر کتب اخلاقی مسطور است :

 

       تاجری در زمان سلف به اتفاق عیال و اولادش که با وسائل تجاری بود سفر دریا کرد که ناگهان وسط دریا موجهای مهیب کشتی را شکست و آب همه را غرق کرد . تنها زن تاجر به تخته ای چسبیده بود و موجهای آب او را به جزیره ای انداخت ، زن در این جزیره تنها می گشت و از درخت میوه سد جوع می کرد . وضع لباسش هم معلوم بود لباس ندارد همه پاره شده و از بین رفته بود .

 

 در همان حال جوان دزدی از دور زن عریان و صاحب جمالی را می بیند ، اول وحشت می کند ، می گوید شاید از طائفه جن باشد ، نزدیک می شود ، از او میپرسد : از جن هستی یا انس ؟ می گوید : انسانم . جوان باز میپرسد : از کجا آمده ای ؟

 

زن : کشتی ما غرق شد و بستگانم غرق شدند ، من به تخته ای چسبیدم و خدا مرا نجات داد . جوان دزد معطلش نکرد زن بیچاره را زمین انداخت و آماده کار حرام شد . یک مرتبه زن لرزید ، لرزشی که آن دزد را نیز تکان داد .

 

گفت : چه شده چه بر سرت آمده ؟ این ارتعاش و سوز و گداز و آتش خوف در دزد اثر گذاشت . آتشی که از خوف خدا برخیزد، خلاصه زن گفت : ترس از خدا ، من در تمام طول عمرم چنین گناهی مرتکب نشده ام .

خوف چه میکند که در جوان دزد اثر مثبت گذاشت ! به زن گفت : من سزاوارترم که بترسم ، تو که تقصیری نداری ، تقصیر از من است . من باید اینطور بترسم و بلرزم .

 

زن را رها کرد و رفت . ترک گناه کرد و از گذشته ها توبه نمود . همینطور در اثنای راه که ناراحت بود ، خواست به سوی آبادی خود برود که عابدی به او برخورد کرد و با هم همراه شدند .

چون هوا گرم و آفتاب تابان بود عابد مستجاب الدعوه رو به جوان کرد و گفت : می بینی که از آفتاب ناراحتیم بیا دعا کنیم تا خدا سایه بانی برای ما بفرستد ، جوان سر به زیر انداخت و گفت : من فرد گنهکاری هستم که دعایم به جائی نمی رسد .

 

عابد گفت : با هم دعا کنیم پاسخ داد من آبروئی ندارم ، در آخر کار گفت : من دعا می کنم و تو آمین بگو. اینجا امیدی در دلش پیدا شد و پس از دعای عابد با شرمساری آمین گفت که ناگهان ابری پیدا شد و بر سرشان سایه افکند . همینطور که می رفتند بر سر دوراهی رسیدند که راهشان دو تا می شد ، از هم خداحافظی کردند .

 

عابد دید ابر همراه جوان رفت ، عجیب است معلوم شد ابر برای او بوده ، دوید دنبالش گفت : مگر نگفتی من گنهکارم ؟! گفت : آری من عبادتی ندارم و گنهکارم . عابد گفت : از این ابر معلوم است که برای تو آمده و این به برکت توست .

 

جوان جریان خودش را ذکر کرد ، دانسته شد که همان ترک گناه و شرمساری و توبه از روی صدق بوده که قیمت داشته و او را مورد لطف و رحمت خداوند قرار داده است.

 

گنهکاری به درگاهت پر از سوز و گداز آمد

                       مران از درگهت او را که با صد عذر باز آمد

 

طریق بی تو ناهموار و گمراهی است پایانش

                            چو پیمودم رهت دیدم بسی راهم تراز آمد

 

خوشا آن کو به خلوتگه نشیند با تو در شبها

                             گهی خواهد نیازی و گهی با بار راز آمد

 

بسوز ای دل که عمری را بدون او سپر کردی

                   غنیمت دان کنون فرصت که وقت سوزوساز آمد

 

بدیدارش شتابان شو چرا غافل از او باشی 

                                 ملاقاتی نما با یار چون وقت نماز آمد

 

اگر با دیده حق بین شوی محو جمال او

                       به رای العین می بینی که یارت با چه ناز آمد

__._,_.___

عرفان اسلامي دو ديدگاه عقلي و قلبي را براي حرکت انسان به سمت تعالي استفاده مي کند
توفيق بندگي سعادتي است که جز با انديشه پاک ميسر نمي شود 
تسليم، خلوص و توکل و طي مراتب اينها سير و سلوکي است براي سفر به باطن دين
...انسان شکيبا پيروزي را از دست نمي دهد هرچند زمان آن طولاني شود
«نهج البلاغه»
»»»»»»»»»»»»»»»»»»
گروه عرفان اسلامي
http://groups.yahoo.com/group/erfanislami
وبلاگ عرفان اسلامي
http://www.erfanislami.persianblog.com
سايت مرتبط
http://www.parvaresheravan.com




Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

آرشیو مطالب