گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Tuesday, April 6, 2010

Re: برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

دوست عزیز نادیده ام . چه یاد داشت بی اندازه شیرینی فرستادید  که همه خاطرات گذشته  و به یاد ماندنی را زنده کرد . ابتدا ، گروه سنی ما یکی نیست و خاطرات و کتابهای درسی نیز یکی نیست لکن . من  توپ بزرگ و توپ کوچک ، با با حسن آسیا بان ده ما  ، گربه را بین که دوم علم کرده ، .... همه را با این یاد داشت  شما به خاطر آوردم . چه یاد دشتی نوشتید !!!. چند خاطره . به خاطر دارم من و بردارم ۵ تومان پس انداز کرده بودیم  . در مدرسه نیز یک مستخدم داشتیم که نان شیرینی ، .... میفروخت . من به هر حیله بود ۵ تومان را سهم خودم به تنهای کردم و کل ان را نان شیرینی کرمانشاهی خریدم و  کل مدرسه را به ان دعوت کردم. سرو صدای زیادی شد ناظم آمد . همه بچه   ها را رد کرد. از ترس این که این موضوع به پدرم برسد من را بردند در دفتر مدرسه و گفتن این همه نان کرمانشاهی مال توست ،  همه را بخور !!! واقعن چه دوران خوشی بود و چه دوستی  های به جا ماندنی. شاد کام  باشید   و باز از این مطالب بی اندازه خاطره انگیز بفرستید . رحمت

--- On Mon, 4/5/10, ladan b <ladan.1984@gmail.com> wrote:

From: ladan b <ladan.1984@gmail.com>
Subject: برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
To: friends-of-radio-golha@googlegroups.com
Date: Monday, April 5, 2010, 7:52 AM

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن

No comments:

آرشیو مطالب