( ناصر خسرو )
چند گویی که چو هنگام بهار آید
گل بیارید و بادام به بار آید
روی بستان را چون چهره ی دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
این چنین بیهوده ای نیز مگو با من
که مرا از سخن بیهوده عار آید
شصت بار آمد نوروز مرا مهمان
جز همان نیست اگر ششصد بار آید
هر که را شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را به چه کار آید ؟
سوی من خواب و خیال است جمال او
گر به چشم تو همی نقش و نگار آید
...............................................................................
( منوچهری )
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند
...............................................................................
( سنایی )
باز متواری روانِ عشق ، صحرائی شدند
باز سرپوشیدگانِ عقل ، سودائی شدند
باز مستوران جان و دل پدیدار آمدند
باز مهجوران آب و گِل تماشائی شدند
...............................................................................
( سعدی )
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام ، شکوفه بر سر آورد
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد
...............................................................................
( شکیب اصفهانی )
نوروز که هرچمن ، دل افروز بود
نقش گل و خار عبرت آموز بود
گر جامه به جان ز معرفت نو گردد
هرروز به دل "نشاط نوروز" بود
...............................................................................
( سپیده رحیمی )
عید نوروز می رسد از راه
شادی از روی خانه میبارد
پدرم با چه دقتی دارد
بوته های بنفشه میکارد
مادر مهربان من از صبح
شستشو کرده هر چه را بوده
پرده را شسته ، شیشه را شسته
نیست در خانه ، ذرهای دوده
تازه وقت غروب هم مادر
خسته ، اما برای شادی ما
مینشیند لباس میدوزد
تا بپوشیم روز عید آن را
...............................................................................
( ملیحه آقاجانی )
دوباره آمد از راه
بهار سبز و زیبا
جوانه زد درختان
در ده کوچک ما
پروانه های رنگی
میرقصند روی گل ها
در دشت و در بیابان
در باغ های زیبا
مادربزرگ خوبم
دوباره سفره چیده
هفت سین سفره گوید
که سال نو رسیده
...............................................................................
( مولانا )
رعد همی زند دُهل ، زنده شده است جزء و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشد
آنکه ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گرچه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
چند گویی که چو هنگام بهار آید
گل بیارید و بادام به بار آید
روی بستان را چون چهره ی دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید
این چنین بیهوده ای نیز مگو با من
که مرا از سخن بیهوده عار آید
شصت بار آمد نوروز مرا مهمان
جز همان نیست اگر ششصد بار آید
هر که را شست ستمگر فلک آرایش
باغ آراسته او را به چه کار آید ؟
سوی من خواب و خیال است جمال او
گر به چشم تو همی نقش و نگار آید
...............................................................................
( منوچهری )
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
کبکان دری غالیه در چشم کشیدند
سروان سهی عبقری سبز خریدند
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند
...............................................................................
( سنایی )
باز متواری روانِ عشق ، صحرائی شدند
باز سرپوشیدگانِ عقل ، سودائی شدند
باز مستوران جان و دل پدیدار آمدند
باز مهجوران آب و گِل تماشائی شدند
...............................................................................
( سعدی )
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام ، شکوفه بر سر آورد
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد
...............................................................................
( شکیب اصفهانی )
نوروز که هرچمن ، دل افروز بود
نقش گل و خار عبرت آموز بود
گر جامه به جان ز معرفت نو گردد
هرروز به دل "نشاط نوروز" بود
...............................................................................
( سپیده رحیمی )
عید نوروز می رسد از راه
شادی از روی خانه میبارد
پدرم با چه دقتی دارد
بوته های بنفشه میکارد
مادر مهربان من از صبح
شستشو کرده هر چه را بوده
پرده را شسته ، شیشه را شسته
نیست در خانه ، ذرهای دوده
تازه وقت غروب هم مادر
خسته ، اما برای شادی ما
مینشیند لباس میدوزد
تا بپوشیم روز عید آن را
...............................................................................
( ملیحه آقاجانی )
دوباره آمد از راه
بهار سبز و زیبا
جوانه زد درختان
در ده کوچک ما
پروانه های رنگی
میرقصند روی گل ها
در دشت و در بیابان
در باغ های زیبا
مادربزرگ خوبم
دوباره سفره چیده
هفت سین سفره گوید
که سال نو رسیده
...............................................................................
( مولانا )
رعد همی زند دُهل ، زنده شده است جزء و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشد
آنکه ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گرچه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
...............................................................................
( مرحوم اسدالله انصاری متخلص به امینی )
باز گیتی از شکوه و فرّ فروردین جوان شد
با نوروز آمد و عالم بهشت جاودان شد
پیر گردد در خزان و تازه گردد در بهاران
کس ندیده غیر گیتی گاه پیر و گه جوان شد
هیچ دانی این همه پیرایه در نوروز چیست
وینهمه خوبی که بینی از چهرو اینسان عیانشد
هست از یُمن وجود شاه مردان شیر یزدان
ز آنکه نوروز و غدیر آن روز با هم توأمان شد
رمزِ " الرحمن علیَ العرشِ استوی " شد آشکارا
چون یدالله روی دست احمد مرسل عیان شد
( مرحوم اسدالله انصاری متخلص به امینی )
باز گیتی از شکوه و فرّ فروردین جوان شد
با نوروز آمد و عالم بهشت جاودان شد
پیر گردد در خزان و تازه گردد در بهاران
کس ندیده غیر گیتی گاه پیر و گه جوان شد
هیچ دانی این همه پیرایه در نوروز چیست
وینهمه خوبی که بینی از چهرو اینسان عیانشد
هست از یُمن وجود شاه مردان شیر یزدان
ز آنکه نوروز و غدیر آن روز با هم توأمان شد
رمزِ " الرحمن علیَ العرشِ استوی " شد آشکارا
چون یدالله روی دست احمد مرسل عیان شد
...............................................................................
( غلامحسین عمرانی )
خوشا بهار که پیغام آشتی با اوست
نظر کنید که هنگام آشتی با اوست
خوشا طلیعه نوروز خانگی یاران
خوشا طلیعه که فرجام آشتی با اوست
حدیث باد به گوش درخت اگر گفتی
به هوش باش که خود نام آشتی با اوست
شکوفه بر سر پیمان خویش میمانَد
و جشن ساده ایام آشتی با اوست
به رسم گل نچشیدی اگر حرامت باد
شراب وصل که انجام آشتی با اوست
میان عهد تو و من اگر خلاف افتد
خوشا نسیم که اعلام آشتی با اوست
( غلامحسین عمرانی )
خوشا بهار که پیغام آشتی با اوست
نظر کنید که هنگام آشتی با اوست
خوشا طلیعه نوروز خانگی یاران
خوشا طلیعه که فرجام آشتی با اوست
حدیث باد به گوش درخت اگر گفتی
به هوش باش که خود نام آشتی با اوست
شکوفه بر سر پیمان خویش میمانَد
و جشن ساده ایام آشتی با اوست
به رسم گل نچشیدی اگر حرامت باد
شراب وصل که انجام آشتی با اوست
میان عهد تو و من اگر خلاف افتد
خوشا نسیم که اعلام آشتی با اوست
No comments:
Post a Comment