به دوستانم در گلستان رادیو گلها که بی هیچ منتی تشویقم میکنند تا دوباره قلم به دست بگیرم و عشق را با جوهر بر تن پاپیروس نقاشی کنم . بی تشویق شما و ناله های اصفهان و افشاری این ممکن نبود
با بهترین آرزوها برای همه مردم جهان
پری سیما اشرفی نیا
ونکوور
باغ مهربانی
در من حسرتی بود
که دستهایم را بر شانه های باد گذارم
و دامنم را رها کنم تا به آواز باد برقصد
بی هیچ پروایی و بی هیچ شرمی
روزنه ای یافتم
و این مرا به باغ سبزی کشاند
که هنوز
شبنم سحرگاهان پیشین
برق جادویی اش را داشت
و چنان مهربان بود این شفافیت صادق
که من
از ملالت تشنگی های بی حدم
و دردمندانه پژمردنم
به ناگهان خالی شدم
منی که غریبانه در پی هرچه طوفان بود دویده بودم
و در آغوش هر غریبه ای خزیده بودم
و کوهها را در پی طلسمی گشته بودم
تا بشکنم جادویی را که درمن بود
دریا ها راگذشته بودم
تا سیراب کنم عطشی که در من بود
از آن روزنه
به آن باغ سبز
شقایق
که از بهار لبریز بود
چنان دستهایم را به مهربانی گرفت
که گونه هایم به رنگ شقایق شد
دستهای نازکم را به دور تنم پیچیدم
و من بطنم را دیدم
که سبز را بارور میشود
و شقایق میزاید
در آن باغ سبز
به دور از قبیله برادرکشته شده گان
و پدر به زنجیر کشیده شده گان
پوست ترک خورده ام را
و پاهای تاول زده ام را
در آن نهری شستشو داده ام
که عطش را از ذهنم دور میکند
"امروز چه شادمانه شکفتنیست"
من چنان از سبزی پر شده ام
که بی آن باغ سبز هم
در من جنگل را میتوان دید
و شبنم را
و باد را
که به زیر دامنم میرقصد
پری سیما اشرفی نیا/ آپریل 1996/ ونکوور
Sent: Wed, May 19, 2010 4:28:26 AM
From: sima ashrafinia <parisima.ash@gmail.com>
To: راديو گلها <Friends-of-Radio-Golha@googlegroups.com>
Subject: شعری دیگر از ونکوور برای دوستانم در گلستان رادیو گلها
با سلام و آرزوی بهترین ها برای همه شما عزیزان . مرسی از اینکه ابراز علاقه کردید تا نوشته های بیشتری برای دوستداران شعر نو بفرستم . مجموعه اشعار من در ایران از 16 سالگی شروع شد و هر از گاهی به آن اضافه شد خواننده شعرهای من بیشتر ایرانیان مقیم شهر ونکوور هستند و گاهی اگر در روزنامه های ایرانی چاپ کنم ایرانیان مقیم تورنتو هم میخوانند .اما دردانه ترین خواننده شعرهایم دوستان رادیو گلها هستند که به خاطر توجهشان و ایمیل هایی که دریافت کردم چنان به وجد آمده ام که بعد از سالها دوباره قلم به دست گرفته ام تا دوباره بنویسم.اشعارم را که زندانی اقیانوس آرام و دو قاره است با قلبی پر از محبت برایتان میفرستم و با اشتیاق هر نوع نقدی را خواهم خواهند.دوستدار همهسیما اشرفی نیابزرگ زن کوچگبه شکل سکوت بود و دیگر ...هیچبه شکل هیچ بود و دیگر ...پوچمن که از تبار زایندگی بودماما به شکل تولد دیدمش و مثل بهارپروریدمش تا بپروریمو آن توده ء بی شکل چنان پروریدن گرفتکهمرا نهالی هم ندیدو او ستبر شد و بزرگو مرا فنا خواستندانست کهن تر از آنم که ویرانی ام بادندانست سرفرازی ام از دوام مکررم بودندانستکه زن تبارمماده دامنمو بانو سالارمتیغ زبانی شد و درید بغل بغل نرگسهای آشفته در نفسم راو ندید بذر رستن های مکرر دستهایم راریز اندام بزرگ پستانی ام که وسعت دستهایم طلوع میزایدو چاک چاک شکمم روییدن و ریشه شدن میزایدبه شکل سکوت بود و حبابترکید و ندانستکه بهاران از من بودسیمااشرفی نیا مارچ 94 ونکوورشعر زیر را بعد از کنسرت آقای علیزاده و کیهان کلهر و پژمان حدادیان در ونکوور نوشتم و فکر میکنم کمی وزن دارد و به اشعار سنتی ما شبیه استبا موسیقی همه جاودانه و شاعریمبهارانهیار پناه باد من جان به تنم دمیده ایهزارشادی ام ببین شعله ء جان دمیده ایچرخ زنان به اوج بری تکه کنی بعد مرا نوا دهیحسن مبارک تو است گر بکشی و جان دهیقافله دار روح منسرکشی وجود منکیست جلو دار من گر تو به من امان دهیرباب جان من شدی یکسره بر دلم زدیشور شدم نوا شدم مایه ئ اصفهان شدمشکر تو را سجده تو را ساز و سماع گشته امسرزنشم مکن اگرمحض نوای ساز تو سلک سه تار گشته امسیما اشرفی نیا ونکوور آپریل 97 این شعر تقدیم آقای کیهان کلهر شد به خاطر کمانچه بسیار زیبایی که نواخت
No comments:
Post a Comment