سروده های عامیانه ،دلنشین و صمیمی
....
نگاری درسفردارم خدایا / دودیده پشت دردارم خدایا
دو چشمم کورشدیارم نیومد / نه کاغذ نه قلم دارم خدایا
سه روزه رفتی وسی روزه حالا / زمستون رفتی و نوروزه حالا
ستاره آسمون میشمارم امشو / ببالینم میا بیمارم امشو
ببالینم میا زنهار زنهار / تمام دشمنون بیدارن امشو
گلی بودم که باد ازدارم انداخت / ازاین سوجانب گلزارم انداخت
گلی بودم میون دسته گلها / ولیکن چرخم این سان خوارم انداخت
به قربون قد مانند بیدت / به قربون کمربند سفیدت
اگر دانم که حرفت حرف باشه / نشینم تا قیامت برامیدت
الا دختر به مرگ یک برارت / مکش سورمه به چشمون خمارت
مکش سورمه که بی سورمه رشیدی / کبابم کردی و سیخم کشیدی
سرحوض بلوری منزلت نیست / محبت های سابق در دلت نیست
خروسک بانگ مزن وقت سحر نیست / دویار ازهم جدا کردن هنرنیست
الهی بشکنه چنگ زبانت / به هندوستان بره نام و نشانت
بیابان تا بیابان گله میش / اگر گرگش بیفته چاره ای نیس
درازای دو زولفونت مرا ُکشت / سیاهی دو چشمونت مرا ُکشت
همی وعده دهی امروز و فردا / همی امروز و فردایت مرا کشت
نگارم برلب بام آمد و رفت / دوباره برتنم جان آمد و رفت
فلک نگذاشت تا رویش ببینم / مثال عید قربان آمد و رفت
الا دختر به قربون صدایت / که من عاشق شدم برچار جایت
دو چشمان سیاه و زلفکانت / سردستِ سفید و ساق پایت
شب مهتاب میخواهم دگرهیچ / شراب ناب میخواهم دگرهیچ
بروی سینه خوش خط و خالی / به یک شب خواب میخواهم دگرهیچ
الا باد و الا باد و الا باد / خبر ازمن ببر دراستراباد
خبرازمن ببر پیش گل من / بزن زانو بگودرد دل من
قلم از بصره و کاغذ ز بغداد / مرکب آب دیده، قاصدم باد
ندارم قاصدی پیشت فرصتم / نه حورونه پری، نه آدمیزاد
سر راهت نشینم همچو فرهاد / بسازم شانه ای ازچوب شمشاد
بسازم شانه ای عطرش بپاشم / که برزلفت زنی ما را کنی یاد
سرکوه بلند صد داد و بیداد / صدا برهم زنم شیرین و فرهاد
صدابرهم زنم گریه کنم من / زدست عاشقی صد داد و بیداد
نه تب دارم نه جایم میکنه درد / نمیدانم چرا رنگم شده زرد
همه گویند زگرمای زمینه / خودم دانم زعشق نازنینه
ستاره سرزد و ماهم قمرکرد / نگار نازنین عزم سفر کرد
نکردم در بغل یک خواب شیرین / خروسِ عرش، گلبانگ سحر کرد
کبوتربچه بودم مادرم ُمرد / مرا دادن به دایه، دایه هم ُمرد
مرا با شیر گو(گاو)آمیخته کردند / زبخت شورمن گوساله هم مرد
دلم دیوانه بود دیوانه تر شد / رباط کهنه بود ویرانه تر شد
از ان روزی که یارم در سفرشد / خوراکم دائما خون جگر شد
اگر یک بوسه میدادی چه میشد / از آن حسن جمالت کم نمیشد
اگر یک بوسه میدادی به عاشق / که عاشق مرده بود و زنده میشد
شب مهتاب، مهتابم نیومد / نشستم تا سحر، خوابم نیومد
نشستم ازسرشب تا خروسخوان / ولی یارِ بغل خوابم نیومد
نگو تهران بگو ویرانه غم / به بالای سرم کوه دماوند
که سیصد چشمه داره کوه الوند / نمیده مزه آب دماوند
بیا که ازغمت تب میکنم یار / به محنت روز خود شب میکنم یار
همان عهدی که بستی کنج دالان / هنوزم یاد آن شب میکنم یار
سرکوه بلندمن باشم ویار / سواریک شترمن باشم و یار
درآن وقتی که درقبرم گذارن / میان یک کفن من باشم ویار
اگر دورم من از پیش تو ای یار/ فراموشم مکن زنهار زنهار
همان عهدی که باتوبسته ام من / وفادارم، اگر باشی وفادار
به دست خویش خوردم زهربسیار / چوبدکردم نبودم لایق یار
که تودرشهرخودپاینده باشی / من مسکین به غم باشم سزاوار
دلم میخواد امینت باشم ای یار / سرکوچه کمینت باشم ای یار
همان ساعت که از حمام درآیی / خودم فرش زمینت باشم ای یار
چرا امروز و فردامیکنی یار / چرا خون در دل ما میکنی یار
دگرامروزو فردایی نداره / دگرغم دردلم جایی نداره
قدت چون چوب تر میمانه دلبر / لبت چون نیشکر میمانه دلبر
بده یک بوسه ازکنج لبانت / که داغت برجگرمیمانه دلبر
الا مرغ سفید تاج برسر / خبرامشب ببر ازمن به دلبر
بگوهرکس جدامان کرده ازهم / خدا میده سزایش را به محشر
خداوندادلم شیدای امروز / که یارم دور و ناپیدای امروز
کنارچشم من حاصل بکارین / که آب چشم من دریای امروز
نگارم را بدیدم مست ومدهوش / شکر میخورد درکنج لبش جوش
اگرشش دانگ هندوستان فروشم / نمیشه قیمت یک تاق ابروش
قلم را سرکنم ازچوب فلفل / نویسم نامه ای ازپرده دل
نویسم نامه ای تا تو بخوانی / که ازدرد دلم حیران بمانی
.....
با مهر و احترام
حمید شجاع الدینی
No comments:
Post a Comment