Sent to you by Saeed via Google Reader:
انتشار همزمان سه کتاب شعر از محمد جلالی (م. سحر) شاعر ایرانی ساکن پاریس، با نامهای «داوری»، «گفتمان الرجال»، «قصهی ما راسته»، گفتوگوها و اظهارنظرهایی را در محافل ادبی و میان شخصیتهای ادبی و نویسندگان ایرانی برانگیخت.
داریوش آشوری، نویسنده و پژوهشگر، م.سحر را در زمرهی شاعران کلاسیک دوران مشروطه به شمار میآورد و به دلیل حس قوی میهنپرستی وی در اشعارش میگوید: «محمد جلالی آخرین شاعر ملی است.»
دکتر صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامهنگار، دو ویژگی در شعرهای م. سحر میبیند؛ احاطهی او به زبان واژگان شعری و بیان شاعرانه و دیگری نوعی وطن پرستی ناب، دور از شعار و خالی از رنگ و نیرنگ.
شجاعالدین شفا، نویسنده و پژوهشگر نیز با خواندن سه کتاب تازهی م. سحر در نامهای خطاب به او، طنز وی را با کارهای عبید زاکانی در هفت قرن پیش مقایسه کرده و مینویسد: «در این راستا، من دو استاد طنز دیگر را نیز در حال حاضر شریک شما میشناسم؛ یکی از آنها ایرج پزشکزاد و دیگری هادی خرسندی است و میتوانم بگویم تفنگ بیصدای این سه تفنگدار در رویارویی با جماعت آخوند، به مراتب کاراتر از تفنگهای پرصدا، ولی بیخاصیت سه تفنگدار الکساندر دومای است.»
در گفتوگویی با محمد جلالی (م. سحر)، ابتدا از او در بارهی محتوا و مضمون کتابهای تازهاش میپرسم:
نام یکی از این کتابها «داوری یا عریضةالنساء» (اندر باب بیشوهری در ایران)، دیگری «قصهی ما راسته» و سومی «گفتمان الرجال» نام دارد.
کتاب «داوری» که یک مثنوی بلند حدود ۲۵۰ صفحهای است، تحت تاثیر تصویری که در اینترنت دیدم، سروده شده است. این تصویر نشان میداد که تعدادی از زنان محجبه در ایران تظاهرات کرده بودند و روی پلاکاردی که در دستشان بود، نوشته شده بود «بیشوهری در ایران، خیانت است به قران!»
این مثنوی به این صورت شروع شد و میخواست بیان احوال وضعیت زنان در ایران باشد. البته ادامه پیدا کرد و حدود ۲۵۰ صفحه شد. منتها در این مثنوی که به این صورت آغاز شد و تداوم پیدا کرد، داستانها و مسائل مختلفی مطرح شدهاند.
اسم داوری را هم من در آخر انتخاب کردم، چون به نظرم رسید که این کتاب کیفرخواستی است علیه کسانی که در این ۳۰ سال جامعهی ما را به این روز انداختهاند. یک منظومهی طنزآمیز است که ضمن طنز، جد هم مطرح میشود و در واقع نقدی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از ۶۰-۷۰ سال تاریخ معاصر ایران است.
در ارتباط با کتاب «گفتمان الرجال»، من شروع کرده بودم به نوشتن دوبیتیهای طنزآمیز با لحن دوبیتیهای محلی و از تیپ دوبیتیهای باباطاهر، از زبان گروههای مختلف اجتماعی.
وقتی مجموعهی این دوبیتیها تمام شد، اسم «گفتمان الرجال» راگرفت. چون از قول رجال و گروههای مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران صادر شده بودند.
این کتاب هم نقد اجتماعی، فرهنگی و فکری جامعهی ایران است. برای نمونه، دوبیتیهای شیخ ابوالمدرن چپستانی یا دوبیتیهای طوطی خان چپ آوازه، دوبیتیهای حاج شیخ عبدالرفرم سکولاری، دوبیتیهای آقابالاخان وجیهالمله، دوبیتیهای جناب دبیرنظام پلیسالاسلام و…
«قصهی ما راسته» داستان زبان فارسی است و منظومهی بلندی است که بر اساس وزنهای عامیانه و فولکلوریک سروده شده است؛ «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکی نبود»... به این صورت، بر وزن متلها و با لحن محاورهای شعر عامیانهی فارسی شروع شده و انتقادی است از کسانی که به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی، نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران بیمهری میورزند، جایگاه زبان فارسی را تنزل میدهند و مدعی هستند که این هم زبان قومی است مانند بقیه.
در صورتی که نقش بسیار مهم، تاریخساز و فرهنگساز زبان فارسی را که زبانی مربوط به همهی اقوام ایرانی است و نه تنها ایران، بلکه افغانستان، تاجیکستان و خیلی از کشورهایی که امروزه به زبان فارسی تکلم نمیکنند ( مانند هند، پاکستان و ترکیه) ولی این زبان نقش اساسی در بُنمایهی فرهنگی و تاریخی این کشورها داشته است، نمیتوان نادیده گرفت.
در هر صورت این شعر هم پاسخی است به آن سری از افکاری که به نوعی در پشت آن مسالهی سیاسی و جداییخواهی است، ولی نیش حملهشان به زبان فارسی است. در واقع، داستان طنزآمیزی از ماجرای زبان فارسی است.
محمد جلالی (م. سحر)
برای این که از دنیای شعری شما دور نشویم، چند دوبیتی از کتاب گفتمان الرجال را از زبان خود شما بشنویم:
پس اجازه بدهید، دوتا دو بیتی از دوبیتیهای دلالالاسلام، حاج آقای عبدالبورژوای میدان باری را برایتان بخوانم:
ز تجارُم، به بازارُم گذر بی
سرُم شیخ و فقیهاُم تاج سر بی
خری سرگرم کار اقتصادُم
که طبق امر رهبر، کار خر بی!
مرا از علم و صنعت بینیازی است
که از دلالیاُم اسلام راضی است
مو در ایران فروشی بیجوازُم
مراد از بورژوازی، بیجوازی است
دوتا دوبیتی هم از دوبیتیهای مولانا نورالدین ابنابیالفَکور
سری لاهوتی و پایی زمینی
مو مشهورُم به روشنفکرِ دینی
گَهی با عاشقانُم هم نوایی
گَهی با قاتلانُم هم نشینی
به انسان کوبی ِ پوتین و نعلین
شفاعت از خدا خواهُم در این بین
مویُم مجموع ِ روشنفکری و دین
انا نَوعاً عجیباً ذوحَیاتِین
آقای جلالی، شما با وجود این که بیش از ۳۰ سال است در خارج از ایران زندگی میکنید، اما به قول داریوش آشوری عمیقاً ایرانی ماندهاید و به ویژه آنچه در این سالها در ایران و بر ملت ایران گذشته است را در شعرهایتان بازگو کردهاید. خودتان م.سحر را بیشتر یک شاعر اجتماعی میدانید یا تغزلی و حسی؟
من شعر را از خیلی کودکی شروع کردم. فکر میکنم خواندن و نوشتن را که یاد گرفتم، هشت یا ۹ ساله بودم که ابیات منظوم مینوشتم. در دبیرستان هم غزل مینوشتم. همیشه طبعام بیشتر با غزل، تغزل و اشعار عاطفی جور بوده است.
اگرچه من هیچوقت در ایران کاری منتشر نکردم. چهارسالهی دورهی دانشگاهام را در دانشکدهی هنرهای زیبا گذراندم، اما حتی نزدیکترین دوستان من اطلاع نداشتند که من شاعری غزلسرا هستم.
من اصولاً طبع جنگی نداشتم و قصد این که از طریق شعر وارد دعواهای سیاسی بشوم در میان نبود. اما اتفاقاتی که افتاد و ما و نسل ما گرفتار آن طوفانها شد را نمیشد ندیده گرفت و نمیشد در برابر این همه ویرانی، این همه خسارت و نابودی از لحاظ جانی، مالی، مهاجرت بزرگ، جنگ و… سکوت کرد.
در نتیجه من خود را ناگزیر میدانستم که عکسالعمل نشان بدهم. این عکسالعملها در شعر من بروز کرد. به همین دلیل بود که در سال ۱۳۵۸ که در اینجا دانشجو بودم، اولین کتابام که مایههای اعتراض در آن هست، به اسم «یاد آر، ز شمع مرده یاد آر» در پاریس منتشر شد.
بعد هم ماجرای حزب توده و پیوستن آنها به حکومت دینیای که حاکم میشد، موجب شد نمایشنامهی طنز آمیز «حزب توده در بارگاه خلیفه» را بنویسم.
بعد از آن کتاب «قمار در محراب» که انتقاد سرسختی از دستآویز کردن دین در قدرت و بازی گرفتن مذهب و ایمان مذهبی مردم برای کسب و حفظ قدرت است، منتشر شد. این سه کتاب هم ادامهی همان روال است.
اما من عمیقاً خودم را یک شاعر غزلسرا میبینم و بیشتر کارهایی که شخصاً دوست دارم، تغزلها و کارهای عاطفی و شخصی سروده شده، چه در اوزان نیمایی و چه در اوزان کلاسیک هستند. بیشتر خودم را در اینگونه شعرها پیدا میکنم.
اما از این بابت هم اظهار پشیمانی نمیکنم که چرا شعر سیاسی گفتهام. ناگزیر بودیم بگوییم. همه فریاد کردند؛ هر کسی به زبان و صدای خود. من چنین فرصت و آمادگیای را داشتم که این اعتراض را به زبان شعر بیان کنم و از این طریق صدای بیصداها باشم و امیدوارم توانسته باشم تا حدی صدای بیصدایان کشورم و نسلام را انعکاس داده باشم.
صدای بیصدایان میزند موج
ز قعر جان آزادیپرستم
مو اون جانُم که جسمُم در سفر بی
چو با شب زیستُم نامُم «سحر» بی
مُرادی جُز حقیقت رهبرُم نیست
مرادُم را حقیقت راهبَر بی
گر این دل را میان ِ جنگ بُردُم
همینُم بس که دور از ننگ بُردُم
به خاکِ دیگران، در گوشهی خویش
هنر ورزیدم و فرهنگ بُردُم
مو که دلدادهی مِهرِ دیارُم
از آن محسودِ اهلِ روزگارُم
که با دستِ هُنرپروردهی شعر
فراروی بدی آیینه دارُم
به جز ایران که با وی زیسته ستُم
به دیّارو دیاری دل نبستُم
صدای بی صدایان می زند موج
زقعرِ جان ِ آزادی پرستُم
نه هرگز درغمِ تشریف و جامه
نه لُطفِ خاص و نه تأییدِ عامه
فرود آرم غریو شعرِ خود را
چو مُشتی بر دهان ِ خویشکامه
دکتر صدرالدین الهی، از ورای سه کتاب اخیرتان، دو ویژگی در شعر شما دیده است؛ بیان شاعرانه و نوعی وطنپرستی ناب، دور از شعار و خالی از ننگ و نیرنگ و بر فراز این دو، جرأت گفتن و نترسیدن از این که چه خواهند گفت:
حقیقت این است که من هیچ نوع خودسانسوری را به خودم تحمیل نمیکنم. یعنی اصولا نمیتوانم. فکر میکنم هر هنری همینطور است. در لحظهی خلاقیت کسی نمیتواند فکر کند که اگر این را بگویم چه خواهد شد، فردا چه کسی بدش میآید و چه کسی خوشاش خواهد آمد. این صحبتها در کار سرایش و سرودن شعر نیست.
برخی از اشعار شما،رنگی انتقادی دارند و بسیاری از آنان از رویدادهای سالها و به ویژه ماههای اخیر تاثیر بسیار گرفته است. فاجعهی مرگ ندا، دختر جوانی که در راهپیمایی اعتراضی دور از خشونت مردم ایران شرکت کرده بود، آخرین نگاه معصومانهاش را بر بیرحمی و شقاوتی که بر او گذشته، باز نگاه داشته است. شما نیز چند شعر در بارهی ندا گفتهاید:
نـدای شهید ما
این دخت وطن فدای ایران شده است
خونش جاری برای ایران شده است
با چهرهی لاله گون و چشم ِ نگران
آزادی را «نــدا»ی ایران شده است
شما جنبش اعتراضی مردم ایران در چند ماه اخیر را از نگاه یک شاعر چگونه دیدید؟
من هم مانند همهی ایرانیها، در این ۳۰ سال جز این که فلاکت و بدبختی جامعه را ببینیم و رنج بکشیم و غصه بخوریم، کار دیگری از دستمان برنمیآمد و کاری انجام نمیگرفت. در واقع همه چشمانتظار حرکتی بودند.
اما دیدن به حرکت درآمدن جامعهی ایران، آن هم برای تحقق نظرگاه و کسب حقوقشان که همان مسالهی رأی بود و این که «رأی من کجاست»، فکر میکنم برای همهی ایرانیها خیلی شوربرانگیز و اشتیاقآفرین بود.
در میان ایرانیها، برخی که شاخکهای حسیشان قویتر است، اگر شاعر یا هنرمند باشند، طبیعی است که متأثر میشوند.
بالطبع من هم متأثر شدم و طی این چند ماه، هر اتفاق مهم و هیجانانگیز و یا دردناکی که در جامعه اتفاق میافتاد، مرا متأثر میکرد و به تاثیر از آن، شعرهایی را هم میسرودم.
یکی از آنها هم همان شعر «جنبش سبز» بود. این شعر قصیدهای بود که روز اول بعد از انتخابات و قبل از سخنرانی آقای سید علی خامنهای سروده شده بود. این قصیده خطاب به ایشان است و ایشان را برحذر میداشت از کاری که ایشان سرانجام کردند و دستور کشتن دادند.
ما بیشماریم
صدها هزاریم
فریاد شوریم
فرزند کاریم
زاد ِزمستان
روح بهاریم
چون صبح روشن
آئینه واریم
از شب پرستان
پروا نداریم
تاب و شکیبیم
قول و قراریم
با مهر میهن
پیمان گزاریم
چشم امیدیام
شوق دیاریم
از بند ِ ایران
دل برنداریم
آزاده پودیم
آزاده تاریم
آزادگان را
گل در کناریم
چشم بدان را
پیکان ِ خاریم
با جور و بیداد
در گیر و داریم
سرخ شقایق
خون اناریام
چون آب ِ جاری
درجویباریام
آئینهی دوست
بردست یاریم
در کام دشمن
چون زهر ماریم
قهر ِنیاکان
خشم ِ تباریم
جان عدو را
خنجرگذاریم
دشمن شکافیم
دشمن شکاریم
جویندهی روز
درشام تاریم
آینده سازیم
آینده کاریم
ما بیشماریم
ما بیشماریم
ما بیشماریم
ما بیشماریم
Things you can do from here:
- Subscribe to Radio Zamaneh using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
No comments:
Post a Comment