گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Sunday, March 7, 2010

Fwd: FW: شعر زني را مي‌شناسم من



---------- Forwarded message ----------
From: Ali Sheykhan <sheykhan.ali51@gmail.com>
Date: 2010/3/7
Subject: Fwd: FW: شعر زني را مي‌شناسم من
To: torkashvand2a@yahoo.com, waliteymouri@yahoo.fr, ehsanboka@yahoo.com, rrakhshmah@fanbox.com, emad690@yahoo.com, mirouhani88@gmail.com, Majordomo-Owner@lists.bbc.co.uk, monir_kholghi@yahoo.com, mohammadreza.shateri@gmail.com, yasi_etemad@yahoo.com




---------- Forwarded message ----------
From: Ebrahim Javadi <ebrahimjavadi@yahoo.com>
Date: 2010/2/24
Subject: FW: شعر زني را مي‌شناسم من
To: Shaykhan Ali <sheykhan.ali51@gmail.com>, FARJAM FARJAM KHALIL <KFARJAM@yahoo.com>
Cc: Naseri Ali <Naseri_ali@hotmail.com>, Jazaei Hedayat-allah <hjazaei@yahoo.com>




>
>
>
>
>
>
>
>
>
>
>
> #yiv496068692 .ExternalClass DIV
> {}
>
>  
>
>
>
>
>
>
>
>
>  
>  
>  
>
>  
>
>  
>
>
>
>
>
>  
> زني را مي‌شناسم
> من
>  
>
> زنی را....
> زنی را می شناسم من
> که شوق بال و پر دارد
> ولی از بس که پر شور است
> دو صد بیم از سفر دارد
>
> زنی را می شناسم من
> که در یک گوشه ی خانه
> میان شستن و پختن
> درون آشپزخانه
>
> سرود عشق می خواند
> نگاهش ساده و تنهاست
> صدایش خسته و محزون
> امیدش در ته فرداست
>
> زنی را می شناسم من
> که می گوید پشیمان است
> چرا دل را به او بسته
> کجا او لایق آنست
>
> زنی هم زیر لب گوید
> گریزانم از این خانه
> ولی از خود چنین
>  پرسد
> چه کس موهای طفلم را
> پس از من می زند شانه؟
>
> زنی آبستن درد است
> زنی نوزاد غم دارد
> زنی می گرید و گوید
> به سینه شیر کم دارد
>
> زنی را با تار تنهایی
> لباس تور می بافد
> زنی در کنج تاریکی
> نماز نور می خواند
>
> زنی خو کرده با زنجیر
> زنی مانوس با زندان
> تمام سهم او اینست
> نگاه سرد زندانبان
>
> زنی را می شناسم من
> که می میرد ز یک تحقیر
> ولی آواز می خواند
> که این است بازی تقدیر
>
> زنی با فقر می سازد
> زنی با اشک می خوابد
> زنی با حسرت و حیرت
> گناهش را نمی داند
>
>
> زنی واریس پایش را
> زنی درد نهانش را
> ز مردم می کند مخفی
> که
>  یک باره نگویندش
> چه بد بختی چه بد بختی
>
> زنی را می شناسم من
> که شعرش بوی غم دارد
> ولی می خندد و گوید
> که دنیا پیچ و خم دارد
>
> زنی را می شناسم من
> که هر شب کودکانش را
> به شعر و قصه می خواند
> اگر چه درد جانکاهی
> درون سینه اش دارد
>
> زنی می ترسد از رفتن
> که او شمعی ست در خانه
> اگر بیرون رود از در
> چه تاریک است این خانه
>
> زنی شرمنده از کودک
> کنار سفره ی خالی
> که ای طفلم بخواب امشب
> بخواب آری
> و من تکرار خواهم کرد
> سرود لایی لالایی
>
> زنی را می شناسم من
> که رنگ دامنش زرد است
> شب و روزش شده گریه
> که او نازای پردرد است
>
> زنی
>  را می شناسم من
> که نای رفتنش رفته
> قدم هایش همه خسته
> دلش در زیر پاهایش
> زند فریاد که بسه
>
> زنی را می شناسم من
> که با شیطان نفس خود
> هزاران بار جنگیده
> و چون فاتح شده آخر
> به بدنامی بد کاران
> تمسخر وار خندیده
>
> زنی آواز می خواند
> زنی خاموش می ماند
> زنی حتی شبانگاهان
> میان کوچه می ماند
>
> زنی در کار چون مرد است
> به دستش تاول درد است
> ز بس که رنج و غم دارد
> فراموشش شده دیگر
> جنینی در شکم دارد
>
> زنی در بستر مرگ است
> زنی نزدیکی مرگ است
>
> سراغش را که می گیرد
> نمی دانم؟
> شبی در بستری کوچک
> زنی آهسته می میرد
>
> زنی هم
>  انتقامش را
> ز مردی هرزه می گیرد
>
> زنی را می شناسم من
>  
>
>
> Hotmail: Free, trusted and rich
> email service. Get it
> now.
>





No comments:

آرشیو مطالب