در سرنوشت يک ملت، و در تاريخ هنر، گاه اثري چنان روح زمانه را تصوير ميکند، و چنان حس و جان مردمان را بيان ميکند که بهعنوان جزئي پايدار از فرهنگ و تاريخ يک ملت، همواره برجا ميماند. ترانۀ «مرا ببوس» چنين بود. دو نسل از جامعۀ ما، درد و حزن و اندوه و شکست و مرگ خود را با ترانۀ «مرا ببوس»، و با صداي «حسن گلنراقي» گريستند. [ + ]
سال 1332 که ضربۀ کودتاي 28 مرداد، به نهضت ملي و اميد ملتي براي راهايي پايان داد، و در آن روزهاي سياه شکست که در ميدانهاي اعدام، مرگ قهرمانانه را به سينۀ مردمدوستي و شجاعت سپر ميکردند، نسلي با ترانۀ «مرا ببوس» که در همان روزها پخش شد گريست و خواند که: «در ميان توفان، همپيمان با قايقرانها ـ گذشته از جان بايد بگذشت از توفانها»
در همان ايام بود که براي نخستين بار از راديو ايران آنزمان، و در برنامۀ «شما و راديو»، به گويندگي «کمال مستجابالدعوه» آهنگي پخش شد که سالها و سالها ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت. ترانۀ «مرا ببوس»، اثري با صداي «حسن گلنراقي»، و ساختۀ «مجيد وفادار»، همراه با ويلون «پرويز ياحقي» و پيانوي «مشيرهمايون شهردار». پيش از پخش ترانه، «مستجابالدعوه» اعلام کرد: «اين تصنيف در يک محفل خصوصي ضبط شده، که بهدليل جذابيت خاص آن به پخش آن مبادرت ميورزيم.»
امروزه ميدانيم که منظور از «محفل خصوصي»، همان جلسۀ ضبط اين ترانه با صداي «گلنراقي» در استوديوي شماره 8 راديو تهران بوده، که شايد بدون آمادگي کامل نوازندگان و خواننده انجام شد، و البته جاي تعجب ندارد اگر ميبينم واقعيت مربوط به خلق اين ترانه نيز مثل مثلا «سرود بهاران خجستهباد!»، در چنان غباري از حدس و گمان و اطلاعات مخدوش و حتي تحريف شده پيچيده شده باشد که شايد سنگنبشته هاي باستاني دوران داريوش و کوروش نباشند!
و عجبا که اين فقط مربوط به تاريخچۀ آن سرود بيست و شش ـ هفت ساله، يا اين ترانۀ پنجاه ساله نيست. بسياري از حقايق تاريخي، فرهنگي، هنري و حتي سياسي عصر معاصر ما هست که هر کدام از ما بخشي از آن را (و چه بسا همان را هم به اشتباه و مخدوش) خبر داريم و از آنجايي که به سابقۀ تاريخي نيز از آندست مللي هستيم که «تاريخ» را چندان جدي و از آن تجربه نگرفته و نميگيريم، پس گذشت زمان که همان «تاريخ» باشد، کار خودش را ميکند ـ که همانا گذران و گذشتن است ـ و ما کار خود را، که همين ايستايي و سردرگميست و ندانستن.
نمونهاي از آنچه که گفتيم، مثلا يکي همين ضبط ترانۀ «مرا ببوس» و رواياتي که پيرامون آن وجود دارد. «پرويز خطيبى» نمايشنامهنويس، طنز پردار و برنامهساز معروف راديو ايران، در مجموعه خاطرات خود از جمع هنرمندان که در کتابي با عنوان «خاطراتي از هنرمندان» بهچاپ رسيده، درباره ضبط ترانۀ «مرا ببوس» مىنويسد:
«. . . يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روحالله خالقى را مىكشيدند، حسن گلنراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. . . او را به استوديو راهنمايى مىكنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن، و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ «مرا ببوس» بودند.
پرويز كه چشمش به گلنراقي ميافتد، ميگويد: به اين آهنگ گوش بده! گلنراقي يكى دو بار به آهنگ گوش ميدهد و آن را زير لب زمزمه ميكند، و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقي كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مياندازد و اين قطعه را بيآنكه كسي متوجه شود، ضبط ميكند.
گلنراقي به دنبال كار خودش ميرود و مسئول ضبط، نوار ضبط شده را از طريق رئيس وقت راديو براي معينيان، سرپرست انتشارات راديو ميفرستد. وقتى معينيان و ساير مسئولان به نوار گوش ميدهند، تصميم ميگيرند كه آن را پخش كنند و ماجرا را با پرويز ياحقي در ميان ميگذارند. پرويز ميگويد، اين كار براي گلنراقي گران تمام ميشود، زيرا او از يک خانواده سرشناس مذهبي است، و پدرش با كار هاي هنري به شدت مخالف است.
قرار ميشود گلنراقي را به اداره راديو دعوت كنند و موضوع را با خودش در ميان بگذارند. گلنراقي ميآيد و گفتههاي پرويز ياحقي را تاييد ميكند، ولي به علت اصرار دوستان قبول ميكند نوار بدون ذكر نام، و با نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش شود. . . »
[خاطراتي از هنرمندن، پرويز خطيبي، به کوشش فيروزه خطيبي، صفحۀ 77]
شايد براي شما هم مثل من عجيب باشد که نشريۀ وزين و معتبري مثل «روزنامه شرق»، همينها را در مقالهاي کشاف و محققانه چاپ بزند، بيآنکه صحت و سقم اين روايت که بيشتر به داستانهاي سردستي پليسي ميماند را در همان تهران، از «پرويز ياحقي» که عمرش داراز باد، جويا شود.
از چگونگي ضبط اين ترانه، در کتاب خاطرات هنري «اسماعيل نواب صفا» ترانهسراي معاصر که با نام «قصۀ شمع» انتشار يافته، روايت ديگری ميخوانيم. او به نقل از «عباس فروتن» که در سال 1336، تنظيم برنامۀ «شما و راديو» را که روزهاي جمعه از راديو پخش ميشد عهدهدار بود، مينويسد:
«. . . روزي آقاي «مهدي سهيلي» که با آقاي «گلنراقي» دوست بود، ايشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبي آقاي «مجيد وفادار» ساخته که شعر آن از آقاي «حيدر رقابي» ميباشد و آقاي «گلنراقي» آنرا بهخوبي اجرا ميکند، وقتي آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسيار جالبي است و براي پخش در برنامه «شما و راديو» خيلي تناسب دارد. آقاي «وفادار» حضور نداشت. ولي آقايان «مشيرهمايون» و «پرويز ياحقي» حاضر بودند.
پس از تمرين، آقاي «گلنراقي» همراه با پيانوي «مشيرهمايون»، و ويولن «ياحقي» براي نخستين بار اجرا کرد و روز جمعه از راديو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. . . »
[قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا، صفحۀ 105]
باري، ترانۀ «مرا ببوس» با صداي «گلنراقي»، ضبط و اجرائي دوباره نشد. هر چه بود و هست، همه از همان نسخهاي است که در استوديوي شماره هشت راديو ايران، در ميدان ارک تهران ضبط شده. «مرا ببوس» با همان شکل و کيفيت، هنوز هم محبوبترين آهنگ جوانان دهۀ چهل و پنجاه بهشمار ميرود.
در همان ايام، مردمان گفتند و باور کردند که شعر اين ترانۀ غمگين و درعين حال شورانگيز را سرهنگ ژاندارمرى «عزت الله سيامک»، از رهبران سازمان نظامي حزب توده ايران، پيش از اعدام در27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غمانگيز افسراني که اعدام ميشدند، سروده است. [ + ]
عدهاي نيز بر اين تصور بودند که اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه «محمدعلى مبشري» عضو ديگري از رهبري اين سازمان، در وصف «سرهنگ سيامک» در آخرين ديدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است.
گرچه بعدها «گلنراقي» خوانندۀ اين ترانه، در مصاحبهاي با «ايرج طيبي گيلاني» در مجلۀ «روشنفکر»، در پي تکذيب اين موضوع، براي اولين بار اعلام کرد که شاعر اين ترانه دکتر «حيدر رقابي» از استادان رشتۀ ادبيات دانشگاه تهران است، اما آن باور هنوز هم با بسياري از ما هست و اي بسا که خواهد ماند.
آنچنان که از زندگي ديگر شاعران معاصر نوشتهاند و خوانده و ميدانيم، از زندگي «حيدر رقابي» متخلص به «هاله»، اطلاعات و جزئيات چنداني در دسترس عموم نيست.
آنچه که بنا به مکتوبات موجود مسلم است، يکي اين است که پدرش باجناق «حاج حسن شمشيري» از هوادارن «دکتر مصدق»، و «دخلدار» چلوکبابي او بود. و مادرش با مادر «بيژن ترقي»، ترانهسراي معروف، دختر عمو بودهاند، و ديگر آنکه او از نظر گرايش و بينش سياسي، فردي مليگرا و در عينحال فعال بوده.
در خواندن تعريفي که «بيژن ترقي» از «حيدر رقابي» دارد، نوع فعاليت سياسي او را بيشتر به شکل «بههم ريختن بساط مخالفين»، و «به دفعات مکرر، مجروح و راهي بيمارستان شدن» ميبينيم.
«بيژن ترقى» دربارۀ نسبت خود با «حيدر رقابى»، و همچنين چگونگى سرودن شعر و اجراى «مرا ببوس» مىگويد:
«ما دو كودك همسن و سال بوديم كه از آغاز طفوليت اكثرا در خانۀ پدربزرگ، يكديگر را ملاقات مىكرديم. مادرانمان دخترعمو بودند. . . او از آنجا كه طبعى حماسى و مبارزهجو داشت، بهزودى در رديف طرفداران «دكتر مصدق» و «حزب جبهه ملى» درآمده، پيوسته در كنار سياسيون، استعداد شاعرى را به كار منظومههاى وطنى و حماسى گرفته، با شور و هيجان در ميتينگها با صدايى رسا و كلماتى آتشين اشعار خود را از پشت بلندگو ها به گوش همرزمان خود مىرساند. آنزمانى كه «مصدق» را در فشارهاى سياسى انداخته بودند در جلوى گروه «مصدقيها» فرياد مىزد:
باز هم «تودهاى» دق كند، دق
باز هم زندهباد «دكتر مصدق»
از چه باشى ز بيگانه دلخوش
مرگ بر پرچم داس و چكش
او جوانى شجاع و رشيد و موجودى پاک و بىشائبه بود، چنان كه بارها به علت احساسات تند، يكه و تنها درصدد بههم ريختن بساط مخالفين برمىآمد. بههمين جهت به دفعات مكرر، مجروح و خونين راهى بيمارستان مىشد، ولى دست از مبارزه نمىكشيد.
بالاخره با بروز وقايع 28 مرداد از آنجا كه در جستوجو و دستگيرى او بودند، به ناگزير ما او را در خانۀ شميران كه تابستانها به آنجا مىرفتيم مخفى كرده، ولى با شوراى خانوادگى و پشتيبانى «حسن شمشيرى» شوهرخاله او، او را مخفيانه از تهران دور كرده، در حالى كه بيش از بيست سال نداشت راهى كشور آلمان شد.»
«ناصر انقطاع» سردبير سابق «روزنامه صبح ايران»، در کتابي که به تازگي در بارۀ تاريخ پنجاه سالۀ فعاليت «پانايرانيستها در ايران» منتشر کرده، فصلي را به «ترانۀ مرا ببوس» و «حيدر رقابي» اختصاص داده است. او مينويسد:
«. . . من در شهريور 1332 از دانشگاه تهران بيرون آمدم. ولي بسياري از پانايرانيستها و دانشجويان ملي، در اين کانون خروشان بودند. اعضاي همۀ سازمانها و حزبها و دستههاي ملي در يک جبهه گرد آمده بودند. «حيدر رقابي» (هاله) را که پيش از 28 مرداد سازمان «سربازان جبهه ملي» را رهبري ميکرد، و ملتگرايي تندرو بود، به سمت مسئول کميته نهضت مقاومت ملي دانشگاه تهران برگزيدند و «حسين جلالي» که مسئول شاخه پانايرانيستها در دانشگاه بود، با وي همکاري تنگاتنگ داشت. او جواني بيست و دو ـ سه ساله بود، و به پيروي از خوي و احساس روزهاي پرشور جواني، دل در گرو مهر دختري که همگام ديگر ملتگرايان، در مبارزات ملي شدن نفت و سپس در نهضت مقاومت فعاليت داشت بسته بود. اين دختر که تا امروز هيچکس نام و نشاني از او نميداند، دختري هنرمند و شعرشناس بود و الهامبخش «حيدر رقابي» در آفرينش ترانۀ «مرا ببوس» شد. . .»
«ناصر انقطاع» در دنبالۀ معرفي خود از «حيدر رقابي» مينويسد: « . . . او در سال 1334 از ايران رفت و در کشور آمريکا سرگرم تحصيل در دانشگاه کلمبيا شد و در رشتۀ «حقوق بينالملل» از اين مرکز عملي ليسانس و فوقليسانس خود را گرفت. ولي چون دست از ستيز با رژيم پس از 28 مرداد برنميداشت، با سفارت ايران در آمريکا درگير شد و زماني که کارشکنيهاي سفارت عرصه را بر او تنگ کرد، بهناچار به «آلمان» رفت و دورۀ دکتراي فلسفه را در دانشگاه برلين گذرانيد. و در برلين هم خاموش نماند و «سازمان دانشجويان ملي» را پايهريزي و هفتهنامهاي بهنام «پيشوا» را منتشر کرد. (اين پيشنامي بود که دکتر «حسين فاطمي» به «مصدق» داده بود.)
پاياننامهاي را که «رقابي» براي گذرانيدن آزمايش دکتراي خود نوشت «مکتب انقلابي ملتها» نام داشت و در آن پيشبيني کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوري و باختري دوباره بههم خواهند پيوست. «ويلي برانت» صدراعظم آلمان، اين پاياننامه را بهصورت کتابي با هزينۀ خود چاپ کرد. دکتر «حيدر رقابي» سپس از آلمان، دوباره به آمريکا بازگشت و در دانشگاههاي اين کشور با سمت استادي به تدريس «حقوق بينالملل» پرداخت.
[صفحۀ 93 – 90 از کتاب «پنجاه سال تاريخ با پانايرانيستها».]
در کارنامۀ فعاليتهاي هنري او اما به مجموعه اشعار «آسمان اشک» برميخوريم که اول بار در سال 1329، [سه سالي قبل از وقوع شروع اعدام افسران سازمان نظامي حزب توده] و توسط «انتشارات اميرکبير» چاپ و منتشر شد.
از «عبدالرحيم جعفرى»، مدير وقت «انتشارات اميركبير» و ناشر كتاب نقل است که: «اوايل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست، با جوان پرشورى آشنا شدم به نام «حيدرعلى رقابى» که از خويشان «بيژن ترقى» مدير «كتابفروشى خيام» بود. ملىگرايى بود شوريده و شيفته دكتر «محمد مصدق». جوانى بود فروتن و مومن و معتقد، و در مبارزات ملى سخت فعال. دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشك» چاپ كردم. در اين دفتر قطعه شعرى بود با عنوان «مرا ببوس» كه بعد ها «مجيد وفادار»، ويولنيست معروف براى اين شعر آهنگى ساخت. اجراي اين ترانه از راديو ايران اقبال عام يافت، و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از راديو ايران پخش شد.»
«حيدر رقابي» پس از انقلاب بهمن 1357، بعد از بيست و چهار سال دوري از ميهن، با اين اميد که بتواند خدمات سياسي و اجتماعياش را از سر بگيرد، به ايران بازميگردد. ولي چندان توجهي به او نميشود و بهناچار دوباره به آمريکا برميگردد.
ده سال بعد از اين بازگشت، به بيماري سرطان طحال در بيمارستان (UCLA) کاليفرنيا بستري ميشود. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش «جهانگير رقابي»، در آخرين روزهاي زندگي دوباره به ايران بازميگردد، و نوزدهم آذر ماه سال 1367 در تهران، رخت از جهان برميچيند. او در گورستان «ابن بابويه» در شهر ري دفن است و از آنجايي که هرگز ازدواج نکرد و زندگي زناشوئي نداشت، از خود بازماندهاي ندارد.
حرفۀ «حيدر رقابي» ترانهسرائي نبود. گو اينکه بر مبناي يکي از سرودههاي او آن ترانۀ معروف ساخته شد. و «حسن گلنراقي» خوانندهاي رسمي نبود و نشد. گرچه ترانۀ «مرا ببوس»، فقط با صداي اوست که به دل مينشيند و جاودانه شده.
«حسن گلنراقي» در سال 1300 خورشيدي در کوچۀ آبشار خيابان ري در تهران بهدنيا آمد. بعد از تحصيلات متوسطه، به کار پدري خود که خريد و فروش بلور و چيني عتيقه بود پرداخت. نوشتهاند که او کمکم در رشتۀ عتيقهشناسي کارشناسي ارزنده شد و دست اندرکاران اين رشته نظر او را قبول داشتند. در کار و کاسبي قانع و درستکار بود و تا آخر عمر مورد احترام بازرگانان و صنف بلور و چيني بود. سالها در بازار تهران (سراي بلورفروشها) کسب و کار مختصري داشت. مغازهاش دربازار سنتي تهران، نه بزرگ بود و نه کوچک. قدي بلند و مويي سفيد داشت، و آرام و شمرده صحبت ميکرد.
اگر بخواهيم از چگونگي علاقهمندي او به بازخواني ترانۀ «مراببوس» بگوئيم، اول بايد از «پروانه» گفته باشيم که قبل از «حسن گلنراقي»، و در واقع برای اولين بار اين ترانه را براي استفاده در فيلمي سينمايي اجرا کرد. «پرويز خطيبي» در صفحۀ 76 از کتاب «خاطراتي از هنرمندان» در بارۀ اين خواننده نوشته:
«. . . «پروانه»، خوانندهاي بود از آذربايجان که صدائي گرم و مطبوع داشت. آهنگ معروف افغاني «آن بام بلند که ميبيني بام من است» را او سر زبانها انداخت و براي مدتي جزو نامداران آواز آن زمان بود. «مجيد وفادار» بهترين آهنگهايش را در اختيار پروانه گذاشت. از جمله شعر و آهنگ «مرا ببوس» که هيچکس را نگرفت و صدائي به تحسين بلند نشد و آهنگ با آن زيبائي و تازگي ميرفت تا بپوسد و خاک شود. . . »
آنچه که «پروانه» روي آهنگ «مجيد وفادار»، خوانده، در واقع يک بند، و در اصل همان شعر «مرا ببوس» چاپ شده در کتاب «آسمان اشک» سروده «حيدر رقابي» است. آهنگ ترانۀ «مرا ببوس» براي موسيقي متن فيلم «اتهام» ساخته «شاپور ياسمي» كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد.
«مجيد وفادار» آهنگساز اين ترانه، در مصاحبهاي که در شماره 1418 هفتهنامه «تهران مصور» به تاريخ 11 آذر ماه 1349 بهچاپ رسيده، ميگويد:
«. . . در اين دوره من گاهگاهي براي فيلمها هم، آهنگ ميساختم. يادم ميآيد يکي از اين فيلمها «اتهام» نام داشت. تهيهکنندگان فيلم از من يک آهنگ نو خواستند، و من براي اين فيلم، آهنگي ساختم که بعدها بهنام «مرا ببوس» معروف شد. . . بهياد ميآورم روزهايي را که اين آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستانهايي را که براي آن ساخته بودند. . . اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا که بعد از آن خوانندههاي ديگري به راديو آمدند، و موسيقي جاز نضج پيدا کرد. . .»
ترانۀ «مرا ببوس» در يکي از صحنههاي فيلم با صداي «پروانه»، و با لبخواني «ژاله علو» خوانده ميشود. در آن فيلم «ژاله علو» نقش زني را داشت كه شوهر سابقش را به سزاي خيانتي که به او کرده رسانده، و حالا پس از ماجراهاي بعدي عاقبت خود را به پليس معرفي كرده است. در صحنهاي كه زن با دختر كوچک خود وداع ميكند و به سوي زندان و مجازات روانه ميشود، اين ترانه را ميخواند.
از «ژاله علو» بازيگر نقش زن در اين فيلم، نقل است که:« خانم پروانه خواننده ترکزباني بود که آن روزها با ترانه «آن بام بلند» معروف شد، و در فيلم «اتهام» که من به اتفاق «ناصر ملکمطيعي» در آن ايفاي نقش ميکردم، به جاي من خواند. من در شب جدايي با دختر کوچکم اين ترانه را در متن فيلم لبخواني ميکردم. . .»
فيلم «اتهام» در خرداد ماه سال 1335، روي اکران ميرود. جدا از قصه مردمپسند فيلم، آهنگ و شعري که در صحنۀ وداع مادر با دختر خود اجرا ميشود، به دلها مينشيند. اما اين تمام ماجرا نيست. ترانۀ «مرا ببوس» با صداي «حسن گلنراقي» خود حکايت ديگري دارد که گرچه کمتر گفته شده، ولي در جاي خود بسيار خواندني و روشنگر است.
«پوران وفادار» برادر زادۀ «مجيد وفادار»، که خود نيز دستي در موسيقي داشت و يکي دو سالي هم با نام هنري «فيروزه» از خوانندگان راديو بود، درباره خاطرات خود از ترانۀ «مرا ببوس» ميگويد:
«. . . «هاله [حيدر رقابي] شاعر اين ترانه، به دليل فعاليتهاي سياسي و طرفداري از مليگراها تحت تعقيب بود و ميخواست از کشور خارج شود. عمويم شعر نيمهکارهاي از او داشت که ميخواست برايش آهنگي بسازد [منظور همان يک بندي شعري است که «پروانه» براي فيلم خوانده] . شبي که به ديدار عمويم آمده بود تا خداحافظي کند، عمويم او را به داخل خانه ميکشاند و از او ميخواهد که اين ترانۀ نيمهکاره را تمام کند. او هم که تحت جدايي از نامزدش و وطنش بود اين ترانه را تمام ميکند. اما ديگر آن شب نميتواند تهران را ترک کند و شب را همانجا ميگذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج، و به سمت آلمان حرکت ميکند.»
در بارۀ اين ديدار شبانه و خداحافظي شتابزده، روايت ديگري به نقل از «بيژن وفادار» پسر «مجيد وفادار» که خود شاهد و ناظر بر آن بوده هست که «نواب صفا» آن را عينا در کتاب خاطرات هنري خود آورده:
«. . . بعد از وقايع بيست و هشتم مرداد، به آقاي «رقابي» بيست و چهار ساعت مهلت داده بودند که از ايران خارج شود. ايشان عضو جبهۀ ملي بود و در دبيرستان دارالفنون تحصيل ميکرد و سني در حدود بيست سال داشت.
روزي ساعت سه و نيم بعد از ظهر براي خداحافظي به خانۀ ما آمدند. وقتي براي توديع، دست در گردن يکديگر انداختند، پدرم به آقاي «رقابي» گفت: با شما کار دارم. به اتاقي رفتند و صداي ويولن پدرم که آهنگي را بهتدريج مينواخت، شنيده ميشد. در حدود سهربع ساعت اين ديدار طول کشيد.
معلوم شد که پدر قطعات آهنگ را مينوازد و آقاي «رقابي» سيلاب برميدارد. شعر قسمت اول آهنگ را شاعر ساخته بود [همان يک بندي که «پروانه» براي فيلم خوانده] و چون براي رفتن شتاب داشت، وقت رفتن تعهد کرد که من پيش از مسافرت شعر را تمام ميکنم و منزل ما را ترک کرد.
در حدود ساعت ده شب بود که تلفن کردند و بقيۀ شعر را تلفني براي من گفتند و نوشتم و به پدرم دادم و آقاي «رقابي» به آمريکا رفت. . .»
[صفحه 104، کتاب قصه شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا]
از خواندن اين روايتها به نظر ميرسد «حيدر رقابي» جوان با ذوق و طبعي که داشته، مجموعهاي از سرودههاي خود را با عنوان «آسمان اشک» در «انتشارات اميرکبير» بهچاپ ميرساند [سال 1329]. سرودهاي با نام «مرا ببوس» در اين دفتر شعر هست که مورد توجه آهنگساز معروف آن دوران «مجيد وفادار» قرار ميگيرد.
او در سفارشي که از «شاپور ياسمي» براي ساختن موسيقي فيلم «اتهام» گرفته، آهنگي بر اين قطعه ميگذارد و آن را در صحنۀ وداع مادر از دخترش، با صداي «پروانه» استفاده ميکنند.
در جايي اشارهاي به اينکه «حيدر رقابي» خود از اين موضوع اطلاع داشته باشد، و يا اينکه از طرف کارگردان فيلم و آهنگساز، اجازۀ استفاده از شعر چاپ شدۀ او را خواسته و گرفته باشند، نوشته يا گفته نشده. از قرار معلوم «حيدر رقابي» جواني با شور انقلابي و سخت فعال در مسائل و اتفاقات سياسي آن سالها، فرصت رسيدگي به مسائلي اينچنين، و در مرام و نگرش سياسي ـ اجتماعي او جايي براي پرداختن به اين مقوله وجود نداشته.
ولي چرخ چنان گرديده که حالا او بايد بهناچار از کشور خارج شود [سال 1332 سه سالي بعد از چاپ کتاب]. فيلم مراحل پاياني خود را ميگذراند و قرار است که دو سال بعد [خرداد سال 1335] به نمايش عمومي در بيايد. درهم ريختگي و آشفتهبازار ايام بعد از کودتا، آنقدر بوده که کسي به اجراي صحيح قانون مولف و ناشر وقعي نگذارد و نگران پيگيري قانوني سراينده شعر يا ناشر از استفاده آن سروده در اين فيلم نباشد. (تازه اگر چنين قانوني در آن سالها وجود داشت و سرايندۀ آن به لحاظ جرم سياسي! تحت تعقيب نميبود) ولي جايي در اين چرخه، وجدان هنري ـ انساني «مجيد وفادار» دخيل بوده تا به هر شکل و صورتي که بر ما معلوم نيست، به «حيدر رقابي» جوان و تحت تعقيب برسد و برساند که حتما او را ببيند.
با کنار هم گذاشتن روايتهايي که از اين ديدار شتابزده و فوري، و تقريبا نيمهپنهان حاصل ميشود، ميتوان به اين نتيجه رسيد که: «حيدر رقابي» با ذوقي که در سرودن شعر داشته، دفتري از اشعار خود را به چاپ ميرساند که قطعهاي با نام «مرا ببوس» نيز در ميان آنها بود. اين مجموعه با نام «آسمان اشک» منتشر ميشود.
سالي بعد از انتشار اين مجموعه، «مجيد وفادار» آهنگساز، بر آن سروده آهنگي ميسازد که با صداي «پروانه» در صحنهاي از فيلم «اتهام» مورد استفاده قرار ميگيرد. روزي ميشود که در پي حوادث سياسي مربوط به آنزمان، «حيدر رقابي» بايد ايران را ترک کند.
«مجيد وفادار» او را به منزل دعوت ميکند و پيشنهاد ميدهد که بر مبناي آهنگي که ساخته، ادامهاي بر آن سروده بنويسد تا از آن ترانهاي کامل ساخته شود. از آنجايي که فيلم «اتهام» هنوز به نمايش عمومي درنيامده، «مجيد وفادار» با ويلون ملودي يا آهنگي را که ساخته مينوازد، و «حيدر رقابي» سيلابهاي آن را ميگيرد و بر همان تم، ادامهاي بر آن قطعه مينويسد و به «محيد وفادار» ميرساند، و خود به قصد تحصيل از ايران خارج ميشود.
يکي از محسنات «ياد نگاري» و «خاطرهنويسي» آن است که بعدها با جمع و فراهم کردن آنها ميتوان رخداد واقعهاي را از چند منظر متفاوت ديد، و هم در ترتيب و توالي رويدادها آنها را بازسازي و بررسي کرد.
از يادداشتهاي موجودي که در بارۀ سابقه ترانۀ «مراببوس» در دست هست، امروز حتي ميتوان دانست که «حيدر رقابي» در فاصلۀ زماني بين ديدارش با «مجيد وفادار» تا ساعت تکميل ادامۀ شعر ترانۀ «مرا ببوس» کجا بوده و در چه حال و هوايي به سر برده! (نگاه کنيد به پانويس، بخش «آه اي دختر زيبا») [ + ]
از شايعات و افسانههايي که مردم، و از قلمپردازيها و صحنهسازيهايي که دوستان دور و نزديک، در بارۀ اين ترانه ساخته و نوشتهاند که بگذريم، باز ميرسيم به همان قضيۀ سادهاي که در لابلاي اينهمه تناقصگوييها وجود دارد و گفتيم.
اينکه: در آن خلوت سهربع ساعته! «مجيد وفادار» آهنگساز، به «حيدر رقابي» گفته که: «ما از اين شعر چاپ شدۀ شما استفاده کردهايم و چون هنوز فيلم اکران نشده، شما آن را نشنيده و خبر نداريد.» بعد ويلون را برداشته و ملودي آهنگي که ساخته را براي شاعر نواخته. و بعد اينکه: «چه خوب ميشد اگر شما بر همين تم و ملودي، ميتوانستيد بقيۀ اين شعر را هم بگوئيد تا در جاي خود به عنوان کاري مستقل ارائه شود.»
شاعر بيست سالۀ جوان و ملتهب که «حيدر رقابي» باشد هم البته در موقعيتي نبوده که همانجا بتواند کار را تمام کند. و چون براي رفتن شتاب داشته، پس «سيلاب»ها را برداشته و ميرود با قول اينکه قبل از خارج شدن از ايران، آن را تمام کند.
حالا اينکه چگونه اين ترانه با صداي «حسن گلنراقي» خوانده و پخش ميشود، اما مسئلهاي است که در عين سادگي، باز به دست و قلم دوستان دور و نزديک، شايد به حرمت دوستي و يا حفظ نام «حسن گلنراقي» که خواسته بود يکبار و براي هميشه، پاسخي به ذوق و ميل خواندن خود داده باشد، و يا بههر دليل و نيت ديگر، به ماجرايي پيچيده و مرموز، در نهايت تاريخ ترانهاي تحريف شده و مخدوش تبديل شده است.
قبلا به نقل از «بيژن وفادار» پسر «مجيد وفادار» در کتاب خاطرات هنري «اسماعيل نوابصفا» خوانديم که چگونه «حيدر رقابي» به ديدار پدر ميآيد و آن دو در خلوتي سهربع ساعته، به توافق ساختن ادامه آن شعر و آهنگ ميرسند و همانشب حدود ساعت ده، «رقابي» تلفني ادامۀ شعر را ميخواند و «بيژن» خود آن را يادداشت ميکند و به پدر ميدهد. «مجيد وفادار» بر مبناي بندهاي تازه سروده شده، شروع به ساختن دنبالۀ آهنگي که قبلا براي فيلم «اتهام» تهيه کرده ميکند.
در ادامه همين نقل و در همان کتاب، باز ميخوانيم:
«. . . من و «پوران» دختر عمويم، [پوران وفادار، دختر حميد وفادار] شعر و آهنگ را ياد گرفته بوديم. «پوران» در فراگيري آهنگ، استعداد عجيبي داشت و اين امر را بهخوبي و بهزودي فرا گرفته بود. ديگر پدرم از سرگذشت اجراي آن بيخبر بود و قصدش اين بود که اجراي آن را بر عهدۀ خوانندۀ مناسبي بگذارد. تا اينکه روز جمعهاي ناگهان شنيديم که آهنگ «مرا ببوس» را خوانندهاي بهنام آقاي «گلنراقي» با ويولن آقاي «ياحقي» و پيانوي «مشيرهمايون» اجرا ميکند. پدرم متحير، از من پرسيد: شما اين شعر و آهنگ را براي کسي خواندهايد؟ گفتم نه. بعد معلوم شد «پوران» دختر عمو «حميد» آنرا در يک مهماني خصوصي خوانده و صاحبخانه، بدون اينکه قصدش را به او بگويد، شعر را ميگيرد. ولي اينکه چگونه بهدست مرحوم «گلنراقي» رسيده بيخبرم. . .» [صفحۀ 104 و 105 کتاب قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نوابصفا»
گفتيم که فيلم «اتهام» در خرداد ماه سال 1335، به نمايش عمومي در آمد. اما ترانۀ «مرا ببوس» با صداي «پروانه» در آن فيلم، چندان مطرح نشد. اما نوشتهاند که «آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه موسيقيدانها، و از آنجمله «پرويز ياحقي» قرار گرفت. «پوران وفادار» با اشاره به همين موضوع، در روايت خود از چگونگي اجراي اين ترانه با صداي «حسن گلنراقي» ميگويد:
« . . . حدود يکسال بعد از اکران فيلم، اين ترانه از راديو با صداي «گلنراقي» پخش شد. که در واقع بهنوعي من مسبب آن بودم. وقتي عمو «مجيد» ادامۀ آن آهنگ را ميساخت، من هم با قطعهها ميخواندم. و چون خواننده بودم، گاهي آن را اينجا و آنجا هم زمزمه ميکردم. يکروز در يک ميهماني خصوصي که آقاي «گلنراقي» هم آنجا حضور داشت، به اصرار دوستان اين ترانه را خواندم. آنشب چند بار به خواست حاضران اين ترانه اجرا شد. «گلنراقي» هم از آن خيلي استقبال کرد.
فرداي آن روز، خانم صاحبخانه پيش من آمد و به اصرار شعر «مرا ببوس» را خواست. هر چه گفتم که اين شعر هنوز جايي خوانده نشده، و من نميتوانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد، و دليل آورد که ما که خواننده نيستيم، فقط ميخواهيم شعر را داشته باشيم. من هم شعر را دادم.
همان جمعه داشتم راديو گوش ميدادم که شنيدم مجري راديو مي گويد: ترانهاي پخش ميکنيم، و نام شاعر و آهنگساز آن را به مسابقه ميگذاريم. وقتي «گلنراقي» شروع کرد به خواندن، سر جايم خشک شدم. نميدانيد چه حالي شدم، چون نميدانستم جواب عمويم را چه بدهم.؟!
بعد از تمام شدن ترانه عمويم زنگ زد و پرسيد که تو اين کار را به کسي دادي.؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم «گلنراقي» که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبهاي که در «اطلاعات هفتگي» انجام داده بود، گفت که اين ترانه را برادر زاده آقاي «وفادار» به من داده است. عمويم خيلي از دستم ناراحت شد و گفت که ديگر هيچ کاري را به من نشان نخواهد داد. . .»
دنبالۀ ماجرا را هم که قبلا نوشتهايم و همه ميدانيم. يکسالي است که فيلم «اتهام» اکران شده. شعر و آهنگ آن مورد توجه آهنگسازان، از جمله «پرويز ياحقي» قرار گرفته. «گلنراقي» که مراودت و مجالستي هم با اهل موسيقي دارد، از سر اتفاق، شعر کامل اين ترانه را بهدست آورده. با رفاقتي که از قديم نيز با «پرويز ياحقي» داشته، قرار ميگذارند آن را ضبط کنند.
آن ايام مسلما استوديوهاي خصوصي ضبط صدا وجود نداشته. تنها امکان موجود، استفاده از تجهيزات فني استوديوي راديو تهران در ميدان ارک، و نوازندگان آنجا بوده. وجه مشترک «پرويز ياحقي» با «مجيد وفادار» البته در نواختن ساز ويلون است و رفت و آمدي که بهعنوان آهنگساز به اداره و ساختمان راديو دارند.
پس عشق آواز خواندن «گلنراقي» و وسوسۀ انجام اين تجربه، و علاقۀ «پرويز ياحقي» به اين شعر و آهنگ، و شرايط مساعدي که براي استفاده از امکانات استوديو و راديو داشته، دست بهدست هم ميدهند تا ما امروز دو روايت از جلسۀ ضبط اين ترانه را بخوانيم و خودمان تشخيص بدهيم که کدامشان درستتر است!
يکي اين روايت را به نقل از «پرويز خطيبي» که:
«. . . يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روحالله خالقى را مىكشيدند، حسن گلنراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. . . او را به استوديو راهنمايى مىكنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن، و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ «مرا ببوس» بودند.
پرويز كه چشمش به گلنراقي ميافتد، ميگويد: به اين آهنگ گوش بده! گلنراقي يكى دو بار به آهنگ گوش ميدهد و آن را زير لب زمزمه ميكند، و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقي كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مياندازد و اين قطعه را بيآنكه كسي متوجه شود، ضبط ميكند.
گلنراقي به دنبال كار خودش ميرود و مسئول ضبط، نوار ضبط شده را از طريق رئيس وقت راديو براي معينيان، سرپرست انتشارات راديو ميفرستد. وقتى معينيان و ساير مسئولان به نوار گوش ميدهند، تصميم ميگيرند كه آن را پخش كنند. . . »
[خاطراتي از هنرمندن، پرويز خطيبي، به کوشش فيروزه خطيبي، صفحۀ 77]
و ديگري به نقل از «عباس فروتن» مسئول تنظيم برنامههاي «شما و راديو»، و به روايت «اسماعيل نوابصفا» که:
«. . . روزي آقاي «مهدي سهيلي» که با آقاي «گلنراقي» دوست بود، ايشان را نزد من آورد و اظهار داشت، آهنگ جالبي آقاي «مجيد وفادار» ساخته که شعر آن از آقاي «حيدر رقابي» ميباشد و آقاي «گلنراقي» آنرا بهخوبي اجرا ميکند، وقتي آن را خواندند، متوجه شدم که کار تازه و بسيار جالبي است و براي پخش در برنامه «شما و راديو» خيلي تناسب دارد. آقاي «وفادار» حضور نداشت. ولي آقايان «مشيرهمايون» و «پرويز ياحقي» حاضر بودند. پس از تمرين، آقاي «گلنراقي» همراه با پيانوي «مشيرهمايون»، و ويولن «ياحقي» براي نخستين بار اجرا کرد و روز جمعه از راديو پخش شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. . . »
[قصۀ شمع، خاطرات هنري اسماعيل نواب صفا، صفحۀ 105]
«حسن گلنراقي» در پايان عمر خود، گرفتار بيماري فراموشى [آلزايمر] و تومور مغزى شد، و بهرغم تلاش پزشكان، در مهر ماه سال هزار و سيصد و هفتاد و دو، در تهران درگذشت و در گورستان قديمي «امامزاده طاهر» واقع در «مهرشهر کرج» به خاک سپرده شد.
«گلنراقى» نيز مانند «حيدر رقابي» سرايندۀ ترانۀ «مرا ببوس»، هرگز ازدواج نكرد. بخشى از اموال او، از جمله ساختمان اهدايي او در ابتداي خيابان «بهار شيراز» منشعب از ميدان «هفتم تير»، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزک قرار گرفت.
دست من کمترين که راوي اين حکايت باشم البته کوتاه و خود به اينجاي دوري پرت افتادهام، چه خوب ميشد اما اگر آنها که دستشان ميرسد و نزديک هستند، در فرصتي ـ نه آنهمه که زياد هم دير بشود ـ روايت اين ترانه را از استاد «پرويز ياحقي» که عمرشان به عزت دراز باد هم ميپرسيدند و مينوشتند، تا آيندگان و آنها که پس از ما آيند، شناسنامۀ اين ترانۀ يادگار را مخدوش نبينند و نخوانند.
«مرا ببوس» از ديروز تا امروز و هميشه، ترانۀ زندان و اعدام و پيشواز مرگ بوده و هست. و با اينهمه، سرودي از جنس اميد و روحيه و مقاومت. سرودي از همدلي با همپيمانها و با آنها در دل توفان رفتنها.
***
در پانويسي که در ادامه خواهيد خواند، رواي اين حکايت قصد جمعآوري خاطراتي را دارد که بهشکل مکتوب در کتابهاي مختلف چاپ و منتشر شده. خاطراتي که بهنوعي با «ترانه مرا ببوس» پيوند دارد، و با به احراي آن در موقيعت و مناسبتهاي مختلف اشاره شده، و همچنين آن دسته از شايعه و رواياتي که «افسانههاي پيرامون ترانۀ مرا ببوس» نام دارد.
حکاياتي که در نبود روايت درست از ماجرا، خود بهجاي تاريخ و واقعيت نشستهاند و ملاک قرار ميگيرند. حالا البته اينکه چرا نه فقط تاريخ و سابقۀ اين ترانه، که واقعيت خيلي از رخدادهاي فرهنگي ادبي سياسي کشور ما، در چنبرهاي از شايعه و تحريف، و يا غباري از حدس و گمان و اطلاعات شفاهي مغشوش و مخدوش گرفتار و دچار است، خود حديث ديگري است که بماند.
***
پانويس مفصل مربوط به ترانۀ «مرا ببوس» در سه شکل نوشتاري، ديداري و شنيداري!
***
No comments:
Post a Comment