گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Thursday, July 22, 2010

[erfanISLAMI] ولایت یعنی چه؟

بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
كتاب ارزشمند پیوستی، با عنوان ‹روح مجرد›، شرح حال عارف كبير، آيت الحق سيد هاشم موسوي حداد به قلم شاگرد سلوکی ایشان، حضرت علامه سيد محمد حسين حسيني طهراني (رضوان الله تعالي عليهما) مي باشد که قبلاً هم ارسال شده است.
نویسنده ی حکیم و عارف این کتاب، در جای جای آن تعاریف دقیق و زیبایی از مفهوم ولایت ارائه داده است. ذیلاً بخش هایی از آن آمده است:
 

سیدهاشم حداد و علامه تهرانی علیهما السلام
 
                        روح مجرد، ص: 261
كسيكه عملًا نه علماً به مقام ولايت ميرسد و ولىّ خدا مى‏شود و خدا ولىّ او ميگردد، همه اعمالش و كردارش و صفاتش، فعل و كردار و صفات خدا مى‏شود. نه اينكه او خدا مى‏شود و يا خدا از خود چيزى را بريده و جدا كرده به او ميدهد، يا آنكه از خود چيزى را نبريده و جدا ننموده وليكن به او هم مشابه آنچه را كه خودش دارد عنايت ميكند. اينها همه غلط است و نادرست.
بلكه بواسطه شدّت صفا و خلوصى كه بنده پيدا نموده است، از هستى مجازى و اعتبارى بيرون آمده و فانى در ذات خدا شده و خداوند در او تجلّى نموده است. يعنى وجودش و سرّش و واقعيّتش آينه محض و مرآت تمام و كمال جمال و جلال ذات احديّت گشته و خدا نما شده است. ممكن الوجود هر چه هم ترقّى كند و بالا و بالاتر رود، محال است چيزى را از خدا اخذ نمايد و
                        روح مجرد، ص: 262
به خود نسبت دهد. و اصولًا معنى ترقّى و صعود، غيرِ از دست دادن شوائب هستى، و خلوص و اخلاص در راه خداوند، و پيمودن درجات و مراتب فناء فى الله چيز دگرى نمى‏باشد؛ و جز تحقّق به حقيقت معنى عبوديّت محضه و سجده مطلقه و خاكسارى بدون قيد، چيز ديگرى نيست.
اولياى خدا، اسماء كلّيّه الهيّه هستند و كار خلاف نمى‏كنند
ولايت به معنى حائز شدن صفات خداوندى بالاستقلال و با عزّت شخصيّه نيست. اين فرض ثبوتاً و اثباتاً غلط است. و نيز به معنى مشاركت و مساهمت با صفات وى نيست. اين نيز ثبوتاً و اثباتاً غلط است.
معنى ولايت، عبوديّت صرفه و محو و نيست شدن در ذات خداست‏
ولايت به معنى عبوديّت محضه در برابر ربوبيّت مطلقه اوست. به معنى ذلّت محضه در برابر عزّت مطلقه اوست. و ولايت مطلقه و كامله و تامّه، به معنى تحقّق جميع مراتب عبوديّت و اندكاك و فناى محض در ذات أقدس اوست. و ولايتهاى مقيّده و جزئيّه به معنى تحقّق بعضى از مراحل عبوديّت و اندكاك در فعل و يا اسم و صفت، و يا اندكاك اجمالى و موقّتى در ذات او است كه هنوز به مرحله فعليّت تامّه نرسيده و از مراحل قوّه و استعداد بطور كامل عبور نكرده است.
در اينصورت ولىّ خدا كه به ولايت تامّه متحقّق است، خواست و طلب و اراده و اختيارى از خود ندارد. آنچه در وى از خواست و طلب و اراده و اختيار مشهود است، عين صفات و أسماء خداوند است كه در او ظهور نموده است. عين شعاع و نور خورشيد است كه در آب صافى و يا در آئينه منعكس شده است. اين معنىِ درست و صحيح است در باب ولايت.
فلهذا ائمّه عليهم السّلام كه داراى مقام ولايت مطلقه و كلّيّه هستند، به معنى آن نيست كه هر چه بخواهند از نزد خودشان، گرچه جدا و مُنحاز از خواست خدا باشد، مى‏توانند انجام دهند؛ و به معنى آن نيست كه مشابه و مماثل خواست خدا در خود خواستى دارند و به اعطاءِ خدا به ايشان بطور
                        روح مجرد، ص: 263
مُنحاز و منفكّ، اين خواسته‏ها را در عالم خارج متحقّق سازند.
بلكه به معنى اينست كه: در خارج يك اراده و اختيار و مشيّت بيش نيست، و آن اراده و اختيار و مشيّت خداست و بس. و جميع مردمِ محجوب و نابينا و چشم دردداران و رَمَد آلودگان كه عالم را متفرّق و پاره پاره مى‏نگرند و جدا جدا و گسيخته از هم مشاهده مى‏نمايند، نسبت به هر فرد و يكايك موجودات، هستى مستقلّ و اراده و علم و قدرت و حيات مستقلّ قائل مى‏باشند؛ امّا براى خصوص اين افراد كه از خواب غفلت بيدار شده، و از مستى طبعى و طبيعى و شهودى و غضبى و وهمى به هوش آمده، و چشمان رمددار را با سرمه حقيقت نگرى مُكَحَّل نموده‏اند، مطلب چنين هويدا و مشهود گرديده
است كه: لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجودِ إلّا اللَهُ، وَ لا عالِمَ فى الْوُجودِ إلّا اللَهُ، وَ لا قادِرَ فى الْوُجودِ إلّا اللهُ، وَ لا حَىَّ فى الْوُجودِ إلّا اللَهُ، وَ لا ذاتَ مُسْتَقِلَّةً فى الْوُجودِ إلّا اللَهُ.
روى اين اساس كه تمام اختيار و اراده و علم و قدرتشان عين اختيار و اراده و علم و قدرت خداست، تمام موجودات از سِفلى گرفته تا عِلوى، و از مُلكى تا مَلَكوتى، و از جسمى تا روحى، و از ظاهرى تا باطنى، و از دنيوى تا اخروى، و در موجودات عالم طبع و طبيعت از هيولاى أوّليّه تا آخرين نقطه فعليّت و كمال، هر چه هست و شده است و خواهد شد، همه و همه مخلوقات و مقدورات و معلومات خود اينهاست. چون بنا به فرض، همه مخلوقات خداست و بس؛ و در اين مرحله از ولايت، غير از خدا چيزى متصوَّر نيست. اينها نيست‏اند، و خداوند هست است؛ و هستىِ محض در مقام نيستىِ محض است‏
         يكى قطره باران ز ابرى چكيد             خجل شد چو پهناى دريا بديد
       كه جائيكه درياست من كيستم؟             گر او هست حقّا كه من نيستم‏
  
                        روح مجرد، ص: 264
         چو خود را به چشم حقارت بديد             صدف در كنارش به جان پروريد
         سپهرش به جائى رسانيد كار             كه شد نامور لؤلؤ شاهوار
        بلندى از آن يافت كو پست شد             درِ نيستى كوفت تا هست شد
                                                   ***
          بزرگان نكردند در خود نگاه             خدا بينى از خويشتن بين مخواه‏
         بزرگى به ناموس و گفتار نيست             بلندى به دعوىّ و پندار نيست‏
             تواضع سر رفعت افرازدت             تكبّر به خاك اندر اندازدت‏
        ز مغرور دنيا ره دين مجوى             خدا بينى از خويشتن بين مجوى [1]
 
ولايت ولىّ خدا مقامى است رفيع كه انديشه را بدان راه نيست‏
بنابراين، تنها نبايد از مقام ولايت توقّع انجام بعضى از كرامات نادره، و برخى از معجزات قاهره را داشت. چشم بگشا به آسمان و زمين و ستارگان و افلاك و شجر و حجر و مدر، انسان و حيوان و نبات و جماد، فرشته و ديو و پرى؛ هر چه مى‏بينى و مى‏شنوى، همه از ولايت و از آثار ولايت و از شؤون ولايت است. چشم بگشا به جنين در شكم مادر و رشد و عقل و كمال وى، چشم بگشا به حركت خورشيد و زمين و ماه و سائر سيّارات و ثوابت و كهكشان و كهكشانها، همه و همه با اين نظم بديع و شگفت انگيز؛ اينها همه از ولايت و خواصّ آنست. چشم بگشا به خودت، به ابتدايت و انتهايت و سِيْرت، و
ظاهرت و باطنت، و خواب و بيداريت، و سكون و حركتت، و علم و قدرت و حياتت، همه از لوازم و خصائص ولايت است.
بنابراين اگر ما ولايت را فقط در شبكه شقّ القمر، يا تسبيح حَصَى، يا ناله ستون حَنّانه، يا مرده زنده كردن أمير المؤمنين عليه السّلام و يا سائر معجزاتى كه از امامان معصومين صلواتُ الله و سلامُه عليهم أجمعين نقل شده است‏
__________________________________________________
 [1] «كلّيّات سعدى» طبع محمّد على فروغى، بوستان، باب چهارم در تواضع، منتخبى از ص 122 تا ص 124
                        روح مجرد، ص: 265
بنگريم، چقدر كوتاه و سبك و بدون ارزش به ولايت نظر نموده‏ايم! عيناً مانند مورى كه در باغ سلطان با خَدَم و حَشَم و گل و ريحان و عزّت و جلالت وى، و با وسعت نفوذ امر و نهى او، فقط لطف وى را در دانه‏اى ميداند كه به لانه مى‏كشد، و قهر او را در شبنمى كه در لانه‏اش فرود مى‏آيد
پشّه كِىْ داند كه اين باغ از كِىْ است       كو بهاران زاد و مرگش در دِىْ است‏!
 
آرى، در اينجا درست كلام مولانا درباره ديدگاه مردم محجوب با ولايت كلّيّة الهيّه صادق است كه‏:
          حقّ آن شه كه تو را صاف آفريد             كرد چندان مشعله در تو پديد
         آن چنان معمور و باقى داشتت             تا كه دَهرىّ در [1] ازل پنداشتت‏
             شكر دانستيم آغاز تو را             انبيا گفتند آن راز تو را
   آدمى داند كه خانه حادث است          عنكبوتى نى كه در وى عابث [2] است‏
  [3] پشّه كِى داند كه اين باغ از كِىْ است   كو بهاران زاد و مرگش در دِى است‏
             كرم كاندر چوب زائيد است حال             كى بداند چوب را وقت نهال‏
             ور بداند كرم از ماهيّتش             عقل باشد، كرم باشد صورتش‏
     عقل [4] خود وا مى‏نمايد رنگها             چون پرى دور است از آن فرسنگها
         از مَلَك بالاست چه جاى پرى             تو مگس پرّى، به پستى مى‏پرى‏
          گرچه عقلت سوى بالا مى‏پرد             مرغِ تقليدت به پستى مى‏چرد
    علم تقليدى وبال جان ماست             عاريه است و ما نشسته كان ماست‏
 
__________________________________________________
 [1] در نسخه بدل: از
 [2]. بازى كننده. (تعليقه‏)
 [3] آدمى كه خانه بنا كرده است ميداند كه اين خانه نوبنياد است، و عنكبوت كه در آن خانه مسكن كرده، اين خانه را قديم ميداند. (تعليقه‏)
 [4] مراد عقل جزوى است كه عقل معاش باشد. (تعليقه‏)
                        روح مجرد، ص: 266
          زين خرد جاهل همى بايد شدن             دست در ديوانگى بايد زدن‏
         هر چه بينى سود خود زان مى‏گريز             زهر نوش و آب حيوان را بريز
         هر كه بستايد تو را دشنام ده             سود و سرمايه به مفلس وام ده‏
         ايمنى بگذار و جاى خوف باش             بگذر از ناموس و رسوا باش فاش‏
         آزمودم عقل دور انديش را             بعد از اين ديوانه سازم خويش را [1]
 
يا در مقدّمه زيبا و پر محتواى اين كتاب شريف كه در حكم براعت استهلال تمام ديوان اوست‏:
     من به هر جمعيّتى نالان شدم             جفت بدحالان و خوشحالان شدم‏
     هر كسى از ظنّ خود شد يار من             وز درون من نجست أسرار من‏
      سرّ من از ناله من دور نيست             ليك چشم و گوش را آن نور نيست‏
تن ز جان و جان ز تن مستور نيست       ليك كس را ديد جان دستور نيست [2]
 
بنابراين، كار اولياء الله كار حقّ است و همه كارها از آنان ساخته است؛ از شفاى مرضى، و إحياء موتى، و معجزات و كرامات و خوارق عادات، و تصرّف در موادّ طبيعت، و إعمال كارهائى كه با عقل تجربى و حسّى ابداً درست در نمى‏آيد.
وليكن نكته مهمّ اينجاست كه: ايشان كار ناصحيح نمى‏كنند؛ و خلاف حكمت و مصلحت انجام نميدهند، و بر ضرر و زيان بشر قدمى برنميدارند. چرا كه بنا به فرض، آنان اسم خدا هستند و خداوند كار بيهوده و عبَث و لغو و لهو نمى‏كند. كار اولياى حقّه خداوند بقدرى ظريف و لطيف و دقيق و بدون اسم و اثر و بروز و ظهور است كه گاهى خودشان هم از أفعال خود خبر ندارند، خودشان كار مى‏كنند و نفوسشان و مثالشان از آن مطّلع نيست. اگر ولىّ خدا را
__________________________________________________
 [1] «مثنوى مولوى» طبع آقا ميرزا محمود، ج 2، ص 155 و 156، سطر 23 به بعد
 [2] همان مصدر، ج 1، ص 1، سطر 4
                        روح مجرد، ص: 267
 
قطعه قطعه كنى و بندبندش را جدا كنى و پوستش را زنده از بدنش بيرون كشى، كار خلاف رضاى خدا انجام نميدهد.
 
 
 
 
                        روح مجرد، ص: 568
كلام حدّاد: سراسر عالم همه عشق است؛ عشق بالا به پائين و عشق پائين به بالا
روزى حقير از ايشان بطور گلايه و شكوه سؤال كردم: مگر در دعا نمى‏خوانيم: بكُمْ يُجْبَرُ الْمَهِيضُ وَ يُشْفَى الْمَرِيضُ (بواسطه شماست كه استخوان شكسته التيام مى‏پذيرد و مريض شفا مى‏يابد.)؟ و در صورتيكه اين خطاب با أئمّه عليهم السّلام صادق باشد، چرا أولياى خدا- و مقصودم خود ايشان بود- اين استخوانهاى شكسته و در رفته ما را جَبر نمى‏كنند و امراض روحى ما را شفا نمى‏بخشند؟! و خلاصه امر:
        
                        روح مجرد، ص: 569
صد ملك دل به نيم نظر ميتوان خريد        خوبان در اين معامله تقصير ميكنند [1]
 واين هم در وقتى بود كه ايشان تازه از زيارت برگشته بودند و خسته بودند. ناگهان از اين سؤال تكانى خوردند، و سپس سر خود را به زير انداخته مدّتى تأمّل كردند و سپس فرمودند: كار أولياى خدا غير از شكسته‏بندى استخوان و شفاى امراض كار ديگرى نيست؛ ولى بايد دانست كه: آن شكستگى استخوان و آن مرض بيمار هم به دست ايشان است. چون از ناحيه خداست. و حضرت حقّ جلّ و علا خودش مى‏شكند، و خودش التيام ميدهد. خودش مريض ميكند و خودش شفا مى‏بخشد. اينها همه عشق بازى با أطوار و شؤون خود اوست. همه از روى حكمت و مصلحت است. و در حقيقت شكستن و التيام دادن، مريض كردن و شفا
دادن، دو شكل و صورت مختلف دارد و از يك مبدأ و يك منشأ حكايت مى‏نمايد. هر دو محبّت است. از خدا غير از خوبى ساخته نيست‏.
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ          اى عجب من عاشقِ اين هر دو ضدّ [2]
 
عالم سراسر عشق است، عشق مظاهر با مظاهر؛ و در حقيقت عشق خود با خود. شنيده‏ام بو على سينا رساله‏اى در عشق نوشته است. اينجا هر چه گشتم پيدا نكردم. رفتى به ايران تهيّه كن و براى من بفرست. قاعدةً بايد رساله خوبى باشد اگر روى اين زمينه كه ذكر شد مطلب را شرح و تفصيل داده باشد، و عشق إلهى به أسماء و صفات و أفعال خود را موجب خلقت عالم و آدم و موت و حيات دانسته باشد- انتهى فرمايش حضرت آقا.
محدّث قمّى از شيخ طوسى روايت كرده است از جناب أبو القاسم حسين بن روح رضى الله عنه كه نائب خاصّ حضرت صاحب الامر عليه السّلام‏
__________________________________________________
 [1] «ديوان حافظ شيرازى» طبع پژمان، ص 59، غزل‏
 [2] «921 مثنوى» طبع آقا ميرزا محمود، ج 1، ص 42، سطر 9
                        روح مجرد، ص: 570
ميباشد كه فرمود: زيارت كن در هر مشهدى كه باشى از مشاهد مشرّفه در ماه رجب به اين زيارت:
ميگوئى چون داخل شدى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَشْهَدَنَا مَشْهَدَ أَوْلِيَآئِهِ فِى رَجَبٍ، وَ أَوْجَبَ عَلَيْنَا مِنْ حَقِّهِمْ مَا قَدْ وَجَبَ.- تا ميرسد به اينجا كه:
أَنَا سَآئِلُكُمْ وَ ءَامِلُكُمْ فِيمَا إلَيْكُمُ التَّفْوِيضُ، وَ عَلَيْكُمُ التَّعْوِيضُ؛ فَبِكُمْ يُجْبَرُ الْمَهِيضُ، وَ يُشْفَى الْمَرِيضُ، وَ مَا تَزْدَادُ الارْحَامُ وَ مَا تَغِيضُ- الزّيارةَ. [1]
 «من پرسنده ميباشم از شما و آرزومند هستم از شما درباره آن چيزهائى كه به شما واگذار شده است، و ردّ و بدل كردن و جابجا نمودن آن بر عهده شما گذارده شده است؛ چرا كه به سبب شماست كه استخوان شكسته به هم جوش مى‏خورد، و مريض شفا مى‏يابد. و بواسطه شماست كه رحمهاى مادران نطفه را مى‏پذيرد و رشد مى‏دهد، و يا آنرا از بين مى‏برد و فاسد ميگرداند!»
و در اين فقره أخيره ميفرمايد: رحمهاى زنان كه بعضى بچه ميزايند و بعضى عقيم و نازا مى‏باشند، آنهم از ناحيه شماست.
تفسير آيه: وَ مَا تَغِيضُ الْارْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ
و اين جمله متّخذ از آيه مباركه قرآن است:
اللَهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى‏ وَ مَا تَغِيضُ الارْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَىْ‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ. [2]
 «فقط خداست كه ميداند آن بارى را كه هر زن حامله در رحم خود برداشته است چيست (پسر است يا دختر، يك قلو و يا بيشتر، و خلاصه تمام خصوصيّات جسمى و روحى جنين). و فقط خداست كه ميداند كداميك از رحمهاى زنان نازا و عقيم‏اند و نطفه را فرو مى‏برند و خراب مى‏كنند، و كداميك‏
__________________________________________________
 [1] «مفاتيح الجنان» ص 136، در اعمال ماه رجب‏
 [2] آيه 8، از سوره 13: الرّعد
                        روح مجرد، ص: 571
از رحمها سالم هستند و نطفه را به عنوان غذا و توشه خود گرفته و پرورش ميدهند. و تمام أشياء در نزد خداوند داراى اندازه و مقدار معيّنى است».
و از اينجا ميدانيم: آنچه را كه در بعضى از قرآنها در ترجمه اين آيه بدينگونه آورده‏اند: «تنها خدا ميداند كه: بار حمل آبستنان عالم چيست و رحمها چه نقصان و چه زيادت خواهد يافت و مقدار همه چيز در علم أزلى خدا معيّن است.» درباره مَا تَغِيضُ الارْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ، استوار نيست.
زيرا كه زادَ و ازْدادَ در اينجا أجوف واوى است نه أجوف يائى. زادَ يَزودُ زَوْدًا: جَهَّزَ الزّادَ وَ اتَّخَذَهُ. ازْدادَ و اسْتزادَ الرَّجلُ: طَلَبَ زادًا. و در اينجا به معنى آنستكه: رحمهاى زنان نطفه مرد را به عنوان زاد و توشه خود ميگيرد و مى‏پذيرد. و در مقابل آن غاضَ يَغيضُ غَيْضًا و مَغاضًا و تَغَيَّضَ وَ انْغاضَ الْمَآءُ: نَقَصَ أوْ غارَ أوْ نَضَبَ. يعنى نطفه‏ها در رحم فرو ميرود و ته مى‏كشد و خشك و فاسد ميگردد.
و خلاصه معنى آنستكه: خداوند از تمام رَحِمهاى عقيم و رحمهاى بچّه‏زا اطّلاع دارد.
امّا در اين ترجمه تفسيرى، مفسّر محترم زادَ و ازْدادَ را از باب أجوف يائى گرفته است به معنى زيادتى. زادَ يَزيدُ زَيْدًا وَ زيدًا وَ زَيَدًا وَ زيادَةً وَ مَزيدًا وَ زَيْدانًا: نَمَا.- الشَّىْ‏ءَ: أنْماهُ. فُلَانٌ: اعْطِىَ الزّيادَةَ. وَ اسْتَزادَ: طَلَبَ مِنْهُ الزّيادَةَ. و ازْدادَ بِمَعْنَى زادَ لازِمًا وَ مُتَعَدّيًا: طَلَبَ الزّيادَةَ.
و در مقابل اين معنى زيادت، معنى نقصان را بطور اطلاق آورده و فرموده است: و «رحِمها چه نقصان و چه زيادت خواهد يافت». و همانطور كه ملاحظه مى‏شود معنى بى ربط و غير استوار خواهد بود.
تفسير حاج سيّد هاشم و بيان سه نكته در عبارت زيارت رجبيّه‏
در اينجا ذكر سه نكته لازم است‏:
اوّل آنكه: مراد از تفويض در اين زيارت رجبيّه، منظور تفويض اصطلاحى در برابر مذهب جَبر و مذهب أمرٌ بَين الامرَين نمى‏باشد. بلكه به معنى آيتيّت‏
                        روح مجرد، ص: 572
تامّه و كامله بودن آن ذوات مقدّسه است در مقابل تابش خورشيد ذات حضرت أحديّت كه او فرد است و ثانى نمى‏پذيرد؛ و اين ارواح مطهّره كه مُخْلَص در راه توحيد وى گشته‏اند، به مقام فناءِ فى الله رسيده و سپس به مقام بقاءِ بالله تكامل يافته، و مظهر تامّة صفات و أسماء الهيّه گرديده‏اند. بنابراين آنچه از حضرت حىّ قيّوم و عليم و قدير سر زند و بوجود آيد، از دريچه و شبكه و آئينه اين ذوات عاليه ميباشد نه از غير آنها. و اين ذوات هم فقط آينه هستند، و حاكى نور خورشيد ذات أحديّت. و از خود أبداً و اصلًا نورى و وجودى ندارند، نه ابتداءً و نه تفويضاً. زيرا در
هر دو فرض، جنبه استقلال پيدا مى‏كنند؛ و آن حضرات خودشان با شديدترين وجهى جنبه استقلال را كه مستلزم شرك است از خود نفى فرموده‏اند
. دوّم اينكه: كسى گمان نبرد از ضميمه اين روايت با آيه كريمه استفاده ميشود كه مقام آنها از خدا هم برتر است- الْعِياذُ بالله- به علّت آنكه در اين زيارت ميگويد: تفويض امر، و تعويض امر، و غَيْض و ازدياد رحِمهاى زنان به دست شماست؛ ولى در آيه شريفه ميفرمايد: خداست كه علم دارد به غَيْض و ازدياد رحمها. بنابراين اصل تكوين به دست آنهاست و علم خداوند بر اين امر تكوينى تعلّق گرفته است.
اين سخن باطل است. زيرا پس از آنكه مبيّن و مبرهَن شد كه وجود آن ذوات مقدّسه، وجودات فانيه و مفتقره و ممكن الوجود بالذّات ميباشند، هم در تكوين و هم در دائره علم چنين هستند. و خداوند هم مستقلّ است در تكوين و در مرحله علم. غاية الامر در آيه شريفه فقط قسمت علم بيان شده است، و در زيارت قسمت ايجاد و تكوين. اختلاف در بيان است نه در واقع امر.
سوّم اينكه: در عالم ولايت تعدّد نيست. تميز و افتراق راه ندارد. تعيّن و تقيّد معنى ندارد. در آنجا ولايت فقط و فقط اختصاص به ذات خدا دارد.
                        روح مجرد، ص: 573
هُنَالِكَ الْوَلَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ. [1]
در اينصورت وجود رسول أكرم و أئمّه طاهرين كه مبدأ اثرند، نه با جهات تعيّن و افتراق و حدود ماهيّتى و هويّتى آنهاست، بلكه بواسطه اصل تحقّق معنى عبوديّت و فناء است كه از آن به ولايت تعبير ميگردد. و عبارت ذيقيمت: أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ، وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ، وَ ءَاخِرُنَا مُحَمَّدٌ، وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ [2] اشاره بدين مقام است. و در آنجا هر كس به مقام فناى مطلق برسد و در حرم خدا فانى گردد و وجود مستعار و إنّيّت مجازى و عاريتى او مضمحل گردد، طبعاً و قهراً داراى اين ولايت است و اختصاصى به ائمّه ندارد.
در هر زمان و هر مكان افرادى ميتوانند خود را بدين مقام برسانند. منتهى اوّلًا بايد بواسطه متابعت و پيروى از امام معصوم باشد و إلّا نخواهند رسيد، و ثانياً عنوان إمامت و پيشوائى براى اين ذوات معصومين سلام الله عليهم تا أبد باقى است. زيرا آنان را خداوند پيشوا و رهبر نموده و لواى ارشاد را با مجاهدات عاليه (اختياراً نه جبراً) بديشان سپرده است. و اين معنى منافات ندارد با آنكه كسى ديگر بتواند به مقام معرفت خدا برسد، و معنى مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ درباره وى تحقّق پذيرد؛ و در حرم خدا با فنا و اضمحلال‏
__________________________________________________
 [1] صدر آيه 44، از سوره 18: الكهف‏
 [2] اين حديث را سيّد عبد الله شُبَّر در كتاب «مصابيحُ الانوار فى حلّ مُشكلاتِ الاخبار» ج 2، طبع مطبعه علميّه نجف، ص 399 و 400، به حديث شماره 226، به عنوان ما رُوىَ عنهم عليهم السّلامُ مِن قَولهم آورده است. و در توجيه معنى فقره أخيره گويد:
چون از ايشان روايت است كه چون خداوند به آنها پسرى ميداد، او را محمّد مى‏ناميدند و پس از هفت روز اگر ميخواستند آنرا تغيير ميدادند. و أيضاً گفته شده است كه ايشان به اعتبار نوع نور و ولايت مطلقه، و ردّ بسوى آنها، و افاضه از آنان، و احتياج مردم در ابتدا و انتها به ايشان، و وجوب اطاعت و غير ذلك؛ مثل محمّدند، بلكه محمّدند. لا نُفَرِّقُ بَينَ أحَدٍ مِنهم و نحنُ له مُسلمون‏.
                        روح مجرد، ص: 574
خويشتن وارد شود. در آنصورت آنجا ديگر نه او هست و نه غير او. در حرم ذات رُبوبىّ نه عنوان محمّد است و نه علىّ، و نه سائر إمامان، و نه ولىّ ديگرى مانند سلمان كه داراى أعلى درجه از عرفان بوده است. آنجا حقيقت ولايت واحده است، بدون عناوين خاصّه و شكلهاى متعيّنه؛ و نام محمّد و علىّ و حسن و حسين تا حضرت قائم و أسماء مميّزه ايشان مادون آن مقام است. در آنجا ولايت است و بس. و حقيقت و كُنه ولايت داراى معنى واحد بالصِّرافه مى‏باشد. فافْهَمْ يا حبيبى فإنَّهُ دقيقٌ!
 
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[Non-text portions of this message have been removed]

------------------------------------

Yahoo! Groups Links

<*> To visit your group on the web, go to:
http://groups.yahoo.com/group/erfanISLAMI/

<*> Your email settings:
Individual Email | Traditional

<*> To change settings online go to:
http://groups.yahoo.com/group/erfanISLAMI/join
(Yahoo! ID required)

<*> To change settings via email:
erfanISLAMI-digest@yahoogroups.com
erfanISLAMI-fullfeatured@yahoogroups.com

<*> To unsubscribe from this group, send an email to:
erfanISLAMI-unsubscribe@yahoogroups.com

<*> Your use of Yahoo! Groups is subject to:
http://docs.yahoo.com/info/terms/

No comments:

آرشیو مطالب