می زده شب چو ز میکده باز آیم
بر سر کوی تو من به نیاز آیم
دلداده رهگذرم
از خود نبود خبرم
ای فتنه گرم
شبها سر کوی تو ، آشفته چو موی تو
می آیم تا جویم ، خانه به خانه ، مگر از تو نشانه
میخانه به میخانه، پیمانه به پیمانه
راه تو می پویم ،این می و مستی ، بود بی تو بهانه
می سوزم، شبها با شمع رخ تو، با سوز نهان
می سازم، با این آتش دل خود با خواهش جان
تشنه ای به راه سرابم
به لب رسیده جان چو حبابم
مستم و خرابم
فارغ از غمم چه نشستی؟
چرا دل مرا بشکستی ؟
همچو من تو مستی
مست از باده ام یا از آن نگه
بر تو عاشقم یا بر روی مه
من بر تو عاشقم ، بر تو عاشقم
قلب من نشد، شاد از عشق تو ، داد از عشق تو
من بر تو عاشقم ، بر تو عاشقم
قلب من نشد، شاد از عشق تو ، داد از عشق تو
می زده شب چو ز میکده باز آیم
بر سر کوی تو من به نیاز آیم
دلداده رهگذرم
از خود نبود خبرم
ای فتنه گرم
No comments:
Post a Comment