حرف زلال با تعجب پرسيدم: پس راز اين مقام چيست؟ جواب داد: هديه مولايم حسين است گفتم چطور؟ ميرفت تشنگي بر من غلبه كرد سر چرخاندم تا بگويم قدري آبم دهيد؛ ناگهان به خود گفتم: ميرزا تقي خان 2 تا رگ بريدند اين همه تشنگي! پس چه كشيد پسر فاطمه؟ از عطش حسين حيا كردم لب به آب خواستن باز نكردم و اشك در ديدگانم جمع شد... آن لحظه كه صورتم بر خاك گذاشتند امام حسين آمد و گفت: به ياد تشنگي ما ادب كردي و اشك ريختي ؛ آب ننوشيدي، اين هديه ما در برزخ، باشد تا در قيامت جبران كنيم
|
__._,_.___
No comments:
Post a Comment