گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Thursday, August 26, 2010

معصومیت بربادرفتۀ شاعر

 
 

Sent to you by SaeedB via Google Reader:

 
 


محمد قائد

نویسنده و روزنامه‌نگار

پاکی را نتیجۀ بیگناهی، و بیگناهی را نتیجۀ بی‌خبری از امکان انتخاب فرض ‌کرده‌اند. از همین رو، فرنگیانی بی‌اطلاعی را موهبت دانسته‌اند. چنین مطایبۀ رندانه‌ای در حکمت عامیانۀ مردم جنوب ایران هم به چشم می‌خورد: "نون جـُو، دوغ گـُو، گوش خـُو." یعنی آدمی‌ که نان جو و دوغ گاو بخورد فارغ از نیاز توجه به قیل‌وقال‌های تشویش‌آور، یحتمل بیهوده و بلکه دردسرساز اطراف خویش، گوشش در برابر سروصداها خواب خواهد بود.

تجربه‌کردن نتیجۀ حرفهایی که شخص سالها، یا شاید یک عمر، تجویز کرده از عوامل برهم‌زنندۀ آرامش درونی است. صادق هدایت وقتی نظریه‌هایی که تبلیغ کرده بود به اجرا درآمد قلم همیشه روانش از نوشتن باز ماند. در دهۀ آخر عمر جز یک نمایشنامۀ بلند و یک داستان کوتاه منتشر نکرد و گمان می‌رود آثار منتشرنشده‌اش را سوزانده باشد. نتیجۀ اقدامات گانگسترهای حزب نازی را که دید، تقلا برای توجیه نظریه‌های برتری نژادی را بیهوده یافت. و وقتی دید تهران کافه نادری ِ دهۀ ۱۳۱۰ تا ۲۰ یکشبه چه شد، تازه تفاوت حق و امتیاز را، چه در مورد شخص خویش و چه در مقیاس اجتماعی، دریافت.

نیمایوشیج و جلال آل‌احمد تحقق رؤیاهایشان را ندیده از دنیا رفتند. مهدی‌ اخوان‌ثالث تا این حد نیکبخت نبود. وقتی‌ تجویزهای او روی صحنه آمد، کم و کمتر شعر گفت. سالها نوید روزی‌ داده بود که خلق به پا خیزد و گفته بود حتی حملۀ اسکندر‌ بهتر از آن بساط است. تحقق اولی را در انقلاب شکوهمند و محاکم شرع و مصادره و اعدامهای سرپایی و سرکوبی خونین و فلاکت دید، و دومی را در یورش ارتش حزب بعث که فرمانده آن نه شاگرد ارسطو بلکه مرید میشل عفلق و تبلیغاتچیهای حزب نازی بود. دست‌وپایی زد تا توضیح بدهد که منظورش این نبود و آن بود، اما به رفع‌ و رجوع ادامه نداد، یا فرصت ادامه نیافت.

دهۀ ۳۰ دورۀ نالیدن و دهۀ ۴۰ زمان غرّیدن بود. مطلع سروده‌های حماسی اخوان معمولاً ناله و درد و آه و افسوس بر روزگار خوش بر‌بادرفته، و فرود آنها داد و هوار و نفس‌کش طلبیدن ("ما فاتحان قلعه‌های فخر تاریخیم/ یادگار عصمت غمگین اعصاریم")، اعتراض ("ای‌ گروهی برگ چرکین‌تار چرکین‌پود") و حتی نفرین بود ("به عزای عاجلت ای‌ بی‌نجابت باغ").

تسلطش به شعر قدمایی کمک می‌کرد فعانهای دردآلود را خوب به هم وصل کند. در گفتگویی طولانی با سیروس طاهباز فقید، « دیدار و شناخت م. امید»، گفت، و در جاهای دیگر با افتخار نوشت، غزل و قصیده‌سرایی را از هفده‌‌هجده سالگی شروع کرد.

از زبان خودش روایت کرده‌اند وقتی قصیدۀ آبداری را که تازه سروده بود (احتمالاً "منشور فرودین چو زمان رد کند همی/ اردیبهشت‌ تکیه به مسند کند همی"، در بیست‌ویک‌سالگی) مفتخرانه نزد بهار برد، ملک‌الشعرا از بستر بیماری صدا زد: "مهرداد، بابا جان بیا دوستانت برای دیدنت آمده‌اند." بعداً متوجه شد پسر بهار آن زمان در ایران نبود و شاعر نامدار با این حرف می‌خواسته به او بفهماند: خیلی‌ مانده تا جرئت کنی قصیده‌ پیش من بیاوری؛ فعلاً بهتر است بروی توی حیاط با بچۀ من بازی‌ کنی.

به ضرورت زمان، شکلهای جدید را هم تجربه‌ کرد اما پشت آن سطرهای کوتاه و بلند،‌ پرهیب ساختار قدمایی پیدا بود. پرحجم‌ترین کتابش «ارغنون» حاوی‌ سروده‌های سبک قدیم ‌است و جا دارد کسی با کلمه‌شمار کامپیوتر حساب کند نسبت شعرهای قدمایی‌اش به سروده‌های ‌نو چقدر است. "دیدی دلا که یار نیامد/ گـَرد آمد و سوار نیامد" بهترین دریغاگویی‌‌ـ‌ ‌مرثیه‌ای است که دربارۀ محمد مصدق سروده شده. اما آنچه در شکل نو در سوگ فروغ فرخزاد ساخت (۱) در برابر سروده‌های احمد شاملو (۲) و سیاوش کسرائی (۳) در این باره خیلی کم می‌آورد. یک جا موضوع مرثیه را "دریغا آن زن ِ مردانه‌تر از هرچه مردانند" توصیف می‌کند. متوفیـّۀ صریح‌اللهجه که به زنانگی خویش مفتخر بود در زمان حیاتش چنین حرفی را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت.

احمد شاملو، به طور مکتوب، اخوان‌ثالث را "سراینده‌ای‌ روایتگر" می‌دانست و تحقیرش نسبت به او را فقط بر زبان می‌آورد. اخوان‌ هم گرچه لنترانی پورنوگرافیکش دربارۀ مصداق تخلص شاملو را برای جمع رفقا می‌گذاشت، در یادداشت‌های ادبی‌اش به "من‌نامۀ الف بامدادی" و وفور ضمیر اول شخص مفرد در شعرهای او متلک می‌پراند. در مقدمۀ «آخر شاهنامه» در پرانتزی طولانی چنین جملات غیرمنتظرۀ جاهل‌مآبانه‌ای دیده می‌شود: ". . . چون گذشته از اینکه . . . به لیتغاتور [...] چندان وارد نیستیم" ـــــ لیتراتور کومپاره، در فرانسه به معنی ادبیات تطبیقی، کنایه به ترجمه‌های شاملو از آن زبان ـــــ "احترام همۀ قدما را هم بعلت فوت نابهنگامشان همیشه نگه میداریم. چنانکه من الان چندین سال آزگار است که منتظر فاجعۀ ضایعۀ ناگهانی آقای احمدخان شام‌بیاتلو هستم تا بتوانم اولاً قصیده‌ئی در مرثیۀ او کارسازی کنم، ثانیاً مقاله‌ای در مناقبش مرتکب شوم. چون این دو کار هم برای‌ سینۀ خودم خوب است و هم فی‌الواقع برای ثبت در تاریخ ادبیات. او هم کلی بصرفه‌ش است، چون در اسرع وقت بدون خرج ایاب و ذهاب برای خودش یکپا قدما شده)." پرانتز پس از حدود ده سطر بسته، ادامۀ جملۀ قبلی.

آدمی چنان عبوس و جدی و سوگوار در شعر، در نثر شوخیهای موهن می‌کرد، مزه‌های خنک می‌پراند و حاشیه‌های نالازم می‌رفت. امان از دست این ادبا.

می‌گویند در سال ۳۲ مأموران فرمانداری نظامی ابیات هجوآمیز بی‌امضایی نزد نیمایوشیج بردند و او تشخیص داد باید کار اخوان باشد که به زندان افتاد و در محبس سرود: "مرا نیمای [...] لو داد/ مرا لو پیشوای شعر نو داد." در جامعۀ پررودربایستی ایران انگار روایتی مکتوب از ماجرا همراه با اصل شعر مورد مناقشه وجود ندارد. در موردی دیگر که باز به زندان افتاد میل نداشت زیر بار اصل اتهام که شاکی خصوصی داشت برود: "سیاست‌دان نکو داند که زندان و سیاست چیست/ به ظاهر گرچه تهمت ز افترای دیگری دارم".

در دهۀ ۵۰ مجموعه‌ای ۱۲۰ صفحه‌ای از چهار داستان کوتاه با عنوان «مرد جن‌زده»، با طرحهای مرتضی ممیز، منتشر کرد که فراموش شده است.

در همان زمان، ظاهراً وقتی از اغلاط چاپی شعرهایش سخت بی‌حوصله شد و رعایت اِعراب در جای صحیح را عملاً ناممکن دید، ترتیبی داد عین صفحات حروفچینی و تصحیح‌شده و اِعراب‌گذاری‌شده‌ با حاشیه‌هایی به خط خودش کلیشه و چاپ شود. احتمال دارد روزی در حراج عجیب‌ترین کتابها چاپ دوم «بهترین امید: برگزیدۀ عقیده و نثر و شعر» هم که در تاریخ نشر بی‌نظیر است دیده شود.

در آن سالها شاید ده‌بیست هزار نفر برای نشریات ایران شعر نو می‌فرستادند و تقریباً تمام نشریات، حتی روزنامه‌ها،‌ ستون یا صفحه‌ای برای راضی‌ نگه‌داشتن این خیل عظیم راه انداخته بودند. بسیاری از ذوق‌ورزها، و نیز اکثریت منتقدان و مفسران شعر نو، اخوان ثالث را به‌عنوان یکی از اقطاب شعر نو قبول داشتند. اما کمتر کسی ‌از آن میان ‌کوشید پا جای‌ پای او بگذارد، شاید چون سبک او به اندازۀ کافی نو تلقی نمی‌شد. زبان آل‌احمد هم حتی در اوج محبوبیتش تقریباً مقلـّّد نداشت، شاید چون زیادی تابلو بود یا بیش از حد زورگویانه بود، برخلاف سبک شاملو که در زمان حیاتش کم‌مانده بود نمونۀ اصلی در سیل تقلیدها گم شود،‌ و سبک هدایت که انگار مال همۀ زمانهاست.

اخوان ثالث زبان گویای جمعی بزرگ بود. جامعۀ جوانان درس‌خواندۀ ایران از آن نوع سرایش به‌ گرمی استقبال می‌کرد و شعرهای او را هم روی سر و چشم می‌گذاشت. جایی‌ که دانشجوی دانشکدۀ فنی نابودکردن سیستم در اسرع‌ وقت را مقدم بر ساختن پل و راه و کارخانه بداند جای تعجب نیست که شاعر برای سلیقۀ این نوع مصرف‌کننده تولید کند. "مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید/ پروردۀ این باغ نه پروردۀ خویشم."

دادن اختیار عواطف به دست آدمی در حد مهدی ‌اخوان‌ثالث شاید توجیه‌پذیر باشد، اختیار عقل هرگز. اما انقلاب شکوهمند از نوع ایرانی لاجرم بیشتر عاطفی است تا عقلی. زمانی که امیرحسین آریانپور فقید، مترجم‌ـ مؤلف پرخواننده‌ترین کتاب جامعه‏شناسی ایران، در نوعی ماتریالیسم ِ عرفونى می‌سرود

سیر ما سازندۀ تاریخ ِ ماست‏
سیر تاریخى کجا از ما جداست‏
پس اگر با شوق و آگاهى رویم‏
راه تاریخی ِ خود کوته کنیم

مهدی اخوان‌ثالث هم در جمعه‌بازار شعر نو مدتی مکتبی عـَلـَم ‌کرد با عنوان "مزدشت"، ترکیب نام مزدک و زردشت. خرده‌گیران گفتند با توجه به تقدم زمانی ِ زردشت، بهتر است اسم آئینش را "زردک" بگذارد.

تقابل در طبیعت بشر و جهان است. زمانی به جوانها می‌گفتند بخورید و بیاشامید و اسراف کنید، اما آداب و آئین روشنفکری حکم می‌کرد آدم چیزفهم، همصدا با مهدی‌ اخوان‌ثالث، در سوز و سرمای زمستان از نامرادی بنالد، که در نیرنگستان آریایی‌ـ‌اسلامی "هرکه آمد بار خود را بست و رفت/ما همان بدبخت و خوار و بی‌نصیب"، "ابرهای همه عالم شب و روز/در دلم می‌گریند"، و "خوشا با خود نشستن نرم‌نرمک اشکی‌افشاندن/خوشا پیمانه‌ای دور از حریفان گرانجانی" ــــ مصداق افسردگی ِ مالیخولیایی که درمانش نیاز به روانپزشک دارد. امروز مثل فیلبان با چکش در کلۀ جماعت می‌کوبند که انسان برای عزاداری ِ دائمی و پرسروصدا آفریده شده، اما نسل جوان معقول‌تر می‌بیند نه از طریق مرگ،‌ بلکه از راه معرفت جسم به تعالی‌ روح برسد.

شعر نو رسالتش در نفی وضع موجود را به انجام رساند و خوشبختانه نوپردازهای بعدی چسبیدن به مرثیۀ دائمی و به هر بهانه‌ای غصه‌خوردن را ادامه نداده‌اند. جانشینان امروزی‌ او شاید صاحب پوستین و خرقه نباشند اما در عین غم‌آگاهی و غمخواری، بد دانستن تقیه و شجاعت در اعتراض، انسانهایی‌ باسوادتر، شاداب‌تر و آگاه‌تر به نظر می‌رسند که نه ادعای هدایت جامعه دارند و نه چنین ادعایی ‌را از یک یا چند نفر در هر ساحتی، چه ادبیات یا غیر آن، می‌پذیرند.

در صدر اسلام، در گرماگرم رقابت شدید شاعران مکه، آیه رسید که فقط "گمراهان از شاعران پیروی‌ ‌می‌کنند." درهرحال، هرکس میل داشته باشد به هر دلیل در خلوت خویش اشک حسرتی‌ بیفشاند می‌تواند از سروده‌های پردرد اخوان برای ترکاندن بغض‌ درگلومانده استفاده کند اما لزومی ندارد به تولید مشابه آنها بپردازد یا پیرو شاعرها شود.

گرچه زمانی به او لقب چاوُشی‌خوان شکست دادند، سروده‌هایش سراسر محنت‌آلود نیست. چنین نمونه‌هایی یادآور رگبار بداهه‌سرایی ِ مولوی در قالبی نو است:

ای تکیه‌گاه و پناهِ
. . . . . . . . . . . . زیباترین لحظه‌های
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . پرعصمت و پرشکوه
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تنهایی و خلوت من!
ای شط شیرین پرشوکت من!

و الی‌آخر.


۱ - در سوگ فروغ فرخزاد- سروده اخوان ثالث

۲ - در سوگ فروغ فرخزاد- سروده احمد شاملو

۳ - در سوگ فروغ فرخزاد- سروده سیاوش کسرائی


 
 

Things you can do from here:

 
 

No comments:

آرشیو مطالب