2011/1/22 shahna sharafi <shahnasharafi@gmail.com>
از سالی که صدای گرم و دلپذیرش او را به شهرت رساند تحصیل را رها ساخت. به صدا و شیوه خوانندگی بدیع زاده به خصوص گشاده رویی و مهربانی او علاقه بسیار داشت و بدیع زاده هم بقدری او را دوست داشت که داریوش در واقع جزء افراد خانواده او در آمده بود."قصه شمع، ص 478" . کم کم پایش به میهمانی های شبانه باز شد. ناگهان سر از محفل رندان در آوردو در زندان فریبکاران و آدمی رویان دیو سیرت اسیر شد .(همان، صفحه 471) ."عصبانی شد... سیلی محکمی به گوش برادرش زد و فریاد کشید: اگر من معتاد شده و به این روز افتاده ام،مثلا هنرمندم، توی فلان فلان شده دیگر چرا معتاد شده ای؟" حرکت آنروز داریوش که همراه دنیایی دلسوزی در حق برادرش بود، مبین این حقیقت بود که او خود می داند که اعتیاد چه به روز او آورده، آن جوان خوش اندام و آزاده ومردم دوست از زندگی پریشان خود به عذاب آمده بود وبه راستی در اواخر زندگی کوتاهش تحمل فرو ریختن شخصیتش را نداشت." (همان، صفحه 471) . بهمن 1337 بود. تهران زمستان سختی رامی گذراند. برف زیادی باریده بود...آقای دکتر "ق" بیماری او را قولنج تشخیص داد .نسخه ای نوشت و پرویز یاحقی به سرعت به دواخانه عدالت رفت، دوا را گرفت و بازگشت ولی اظهار داشت: آقای لاریجانی مدیر دواخانه که از وضع داریوش خبر دارد، به من گفت نکند رفیعی کزاز گرقته باشد. درین صورت باید واکسن کزاز بزند. آقای دکتر جواب داد: من دکترم یا او؟... ای کاش بر حسب تصادف این آقای دکتر را به همراه نمی بردیم. زیرا ممکن بود با همه تاخیرها واکسن ضد کزاز در بیمار جوان و نازنین ما تاثیر بگذارد. (قصه شمع، ص478). روزی که او را بیمارستان ... می بردیم در جاده کرج برف می بارید. جاده خلوت بود. کلاغ ها سر وصدای غریبی راه انداخته بودند. به یاد دارم که به من گفت (به طور اشاره) : مرا بلند کن می خواهم منظره زمستان وبرف را یکبار دیگر ببینم. (هنر موسیقی، خاطراتی از هنرمندان، به قلم بیژن ترقی،شماره 5،ص45).او که در سال 1306 در بم به دنیا آمد، درسال 1337 در تهران به طرزی تاثر انگیز در گذشت.عمرش خیلی کوتاه بود. یادش گرامی باداکنون به یکی از آهنگ های زیبایش به نام "دگر خزان گشته بهارم" گوش می دهیم. ارادتمند- شرفی
No comments:
Post a Comment