این شعر را که اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)، یکصد سال پیش در وصف روحیات مردم ایران سروده ، چند بار بخوانید و قضاوت کنید ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم / افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ما باک نداریم ز دشنام و ملامت / ما میل نداریم به آثار و علامت گر باده نباشد سر وافور سلامت / از نام گذشتیم همه مایل ننگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ! گاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم / لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم شب فکر شرابیم / سحر طالب بنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ! یک روز به میخانه و یک روز به مسجد / هم طالب خرما و همی طالب سنجد هم عاشق زیتون وهمی عاشق کنجد/ با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ! اسباب ترقی همه گردید مهیا / پرواز نمودند جوانان به ثریا گردید روان کشتی علم از تلک دریا / ما غرق به دریای جهالت چو نهنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ! یا رب ز چه گردید چنین حال مسلمان ! / بهر چه گذشتند زاسلام و ز ایمان خوبان همه تصدیق نمودند به قرآن / ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ! مردم همه گویا شده مال و خموشیم / چون قاطر سرکش لگدانداز چموشیم تا گربه پدیدار شود ما همه موشیم / باطن همه چون موش به ظاهرچو پلنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ! از زهد تقدس زده صد طعنه به سامان / داریم جمیعا هوس حوری و غلمان نه گبر نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان / نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگی افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ! من در طلب دوست به هر کوچه دویدم / از مرشد و آخوند دو صد طعنه شنیدم اندر همه تهران دو نفردوست ندیدم / بر جان هم افتاده شب و روز به جنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم ! |
No comments:
Post a Comment