ای دل به راه عشق غم هست و نیست نیست
هستی و نیستی به بر عاشقان یکی است
امشب ز باده آتش دل باد می زنم
دیوانه می شوم به خدا داد می زنم
ای اوستاد . رهبر مستان هوشیار
برخیز می خوریم علی رغم روزگار
برخیز باده دارم و این باغ خلوت است
ای میزبان مخواب که دور از فتوت است
برخیزبا سیامک دمی هم پیاله شو
وز سیر گشت مبهم گردون به ناله شو
من یک غزل بخوانم از آن عاشقانه ها
تو یک ترانه سرکنی از آن ترانه ها
گاه از گلوی شیشه برآریم ناله ای
گاهی کشیم ناله وگاهی پیاله ای
با هم نوای عشق و جنون ساز می کنیم
می می خوریم و مشت فلک باز می کنیم
آنقدر در میان قفس داد می زنیم
کاتش در آشیانۀ صیاد می زنیم
پروانه وار سوخته شب را سحر کنیم
با بالهای سوخته با هم سفر کنیم
به بهانه در گذشت سیامک پورزند
همسر خانم مهرانگیزکار که بعد از
یک حبس طولانی نتوانست علیرغم
نامه نگاریهای زیاد خود را به بستگانش
که در تبعید نا خواسته هستند برساند
و از التماس کردن خسته شده بود
رهایی را در مرگ دید و به این
نتیجه رسید حالا که جسمش در بند
است حداقل روحش را آزاد کند و
روز جمعه ساعت دو خود را از طبقۀ
ششم محل سکونتش به پایین پرت کرد تا
ثابت کند که نمی شود روح و اندیشۀ
یک انسان را به بند کشید..یادش گرامی
هستی و نیستی به بر عاشقان یکی است
امشب ز باده آتش دل باد می زنم
دیوانه می شوم به خدا داد می زنم
ای اوستاد . رهبر مستان هوشیار
برخیز می خوریم علی رغم روزگار
برخیز باده دارم و این باغ خلوت است
ای میزبان مخواب که دور از فتوت است
برخیزبا سیامک دمی هم پیاله شو
وز سیر گشت مبهم گردون به ناله شو
من یک غزل بخوانم از آن عاشقانه ها
تو یک ترانه سرکنی از آن ترانه ها
گاه از گلوی شیشه برآریم ناله ای
گاهی کشیم ناله وگاهی پیاله ای
با هم نوای عشق و جنون ساز می کنیم
می می خوریم و مشت فلک باز می کنیم
آنقدر در میان قفس داد می زنیم
کاتش در آشیانۀ صیاد می زنیم
پروانه وار سوخته شب را سحر کنیم
با بالهای سوخته با هم سفر کنیم
به بهانه در گذشت سیامک پورزند
همسر خانم مهرانگیزکار که بعد از
یک حبس طولانی نتوانست علیرغم
نامه نگاریهای زیاد خود را به بستگانش
که در تبعید نا خواسته هستند برساند
و از التماس کردن خسته شده بود
رهایی را در مرگ دید و به این
نتیجه رسید حالا که جسمش در بند
است حداقل روحش را آزاد کند و
روز جمعه ساعت دو خود را از طبقۀ
ششم محل سکونتش به پایین پرت کرد تا
ثابت کند که نمی شود روح و اندیشۀ
یک انسان را به بند کشید..یادش گرامی
No comments:
Post a Comment