گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Tuesday, May 10, 2011

شعر فرودگاه

شعر فرودگاه از گراناز موسوی
کیفم را بگردید، چه فایده؟
نه جیبم آهن پنهان است که مدام شنیده: ایست
ولم کنید
اصلا با بوته ی تمشک می خوابم و از رو نمی روم
چرا همیشه زنی را نشانه می گیرید
که دل از دیوار می کند
قلبی به پیراهنش سنجاق می کند؟
ئدر چمدانم چیزی نیست
جز گیسوانی که گناهی نکرده اند
ولم کنید
خواب دیده ام این دل را از خدا بلند کرده ام که به فردا نمی رسم
خواب دیده ام آن جا که می روم
کفش هایم به جمعه می چسبد
نکند تمام زمین خدا سرطان خون دارد؟
قاصدکی را فال می گیرم و رها می کنم به ماه:
برگرد جمعه ی روز های بچگی
بر گرد با همان پسرک که بادبادک روییده بود از دستش
و من با تمام ده انگشتی که بلد بودم
عاشقش بودم
چرا همیشه زنی را نشانه می گیرید
که قلبی به پیراهنش سنجاق کرده است؟
این جا همیشه پرواز تعطیل است
تیر و کمان کوچه های جنگ
با دامن گلدار طناب رخت
به هر حال شب پره ها پیر می شوند
دست کم کودکی ام را پس بدهید
غریب تر از بادبادکی که در گنجه ماند
مهر می خورم و دلم برای خانه تنگ می شود
آنتن های آسمان نشانه می رود، اما
بر بند رخت پیراهنم خدا را بغل گرفته است


No comments:

آرشیو مطالب