زمزمه های شب هنگام
آتش عشق
این درد چه دردیست که درمان نتوانم
این راز چه رازیست که پنهان نتوانم
عمرم به سر آمد خدایا سببی کن
چون نزد رقیب چاک گریبان نتوانم
من دور ز آغوش پر از مهر نگارم
دیگر بخدا طاقت هجران نتوانم
گر عهد ببستم که دیگر اشک نریزم
افسوس بجا وعده و پیمان نتوانم
این درد چه دردیست که درمان نتوانم
این راز چه رازیست که پنهان نتوانم
پیمانه صبرم شده لبریز خدایا
این مشکل پیش آمده اسان نتوانم
این مشکل پیش آمده اسان نتوانم
این درد چه دردیست که درمان نتوانم
این راز چه رازیست که پنهان نتوانم
شعر از پیمانه
No comments:
Post a Comment