ياران گرامي درود بر شما
اين هفته چكامه اي با نام داركماندار پيشكش شما گراميان مينمايم .
با پوزش از ياران گرامي و فرهيخته و آناني كه چم (معني)واژگان را ميدانند ، بايسته دانستم كه چندي از واژگان را چم بكنم ،
شيد = برابر پارسي نور ، مه شيد ،جم شيد ،فرشيد ، خور شيد ، شيدان شيد يا شيدشيدان = روشنايي روشنايي ها
امرداد = ناميرايي ( واژه مرداد به نادرستي در زبان هازماني (اجتماعي )ما پراكنده و بكار برده ميشود )
امرداد (در اوستا اِمِره تات و در پهلوي اِمُرداد يا امردات به معناي جاودانگي و ناميرايي است
اين واژه با واژگان مرگ و مرد هم خانواده ميباشد ، مانند كيومرث = گَيهَ مَرِتنَ = گَيومَرد (پهلوي) به چم زنده ميرا يا جان نيستي پذير و نام نخستين بشر آفريده اهورامزدا :
ماه پنجم يا امرداد ماه ، همچنين هزاره پنجم از هزاره هاي دوازده گانه ميباشد كه كه نشان آن شير و همچنين به كيومرث ناميده ميشود .
در كتاب اوستا ، پژوهش جليل دوستخواه –ج 2- ص 1050-1049 در ويژگي كيومرث آمده است :
"او ششمين آفريده ي استومند (مادي ) آفريدگار است ... كيومرث نخستين كسي است كه انديشيد و آموزش و منش اهورمزدا را دريافت و از اين رو ، با صفت "نخستين انديش" از وي ياد شده است . اهورا مزدا ، مردمان جهان را از تبار او پديد آورد "
(دار کماندار)
این چه فروغ است که افروخته
آتش جاوید در این سرزمین
ریشه این دار کجا تافته
چشمه زرین ز کجا یافته
خون چه کس
در رگ این پیکر است
این چه گیاهیست
که چون اخگر است
تخمهِ پاکش ز کجا بن بجست
هر چه ببرند و زبن بدروند
باز شتابانی دامان خور
هر چه بکوبند به تن باتبر
دست شکند،
پشت تبردار هم.
پشت شود تا
به زمین سرنهد
شاخه و رخساره ببوسد زمین
بوسهِ هر شاخه، درختی شود
گیسوی این دار شود جنگلی
دار کهنسال
تو آزاده ای
شید به رخسار تو رنگ می تند
باد به آوای تو خوش می وزد
پلک زنان برگ تو خنیا نواز
مهر پگاهان به تو تابد درود
سرخ، پسین گه که چه بدرود زود
دار کهن دژ تو را راز چیست ؟
راز امردادی آن شاخ و بر
راز امردادی آوند و ساق
راز امردادی این شهر پیر
راز امردادی شیر درفش
راز امردادی این آب و خاک
راز امردادی گفت دری
دار نگفتی، ولی یافتیم
نامه نیکان زتو بشکافت راز
تا که گشودیم ز هم پوسته
خوش گهری بود به ژرفا نهان
راز به روزی کهن و دور دور
جنگ میان سپه ایر و تور
جنگ سرانجام نشد کارگر
اخته همه خنجر تیغ آخته
رایزنان رای به پرتاب تیر
تیر که بنشست همان مرز شیر
رآی چو افتاد که تیر داوری
سخت جهان گشت چه کس برتری
پیرتنی بودکماندار و چُست
به ز کمانداری او کس نجست
گفت که این تیر همان جان من
تیر که پر زد ، برد جان زتن
جان کماندار همی بال تیر
تیر همی تا زِ کمان تن آرش بجست
روز پران بود و پسین پرشکست
تیر تن افتادو زِ جیحون گذشت
دار سرافراز برش باز کرد
تیر کماندار تنش را شکست
زخم تن دار بگفت ناز شست
تیر ز آرش بگرفت وام جان
دار سپس باز ستانید وام
راز فر دار همو آرش است
راز امردادی او آرش است
راز امردادی این آب و خاک
راز امردادی ایران پاک
راز امردادی ما آرش است
فرزان و فرانام و فروزنده باشيد
سيامك بديعي
No comments:
Post a Comment