مرا با سوزِ جان بگذار و بگذر اسیر و ناتوان بگذارو بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغَ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نا مهربان بگذار و بگذر
دو چشمی را که مفتونِ رخت بود
کنون گوهر فشان بگذار و بگذر
مرا با سوز جان بگذار و بگذر
تو ای نا مهربان بگذار و بگذر
دو چشمی را که مفتونِ رخت بود
کنون گوهر فشان بگذار و بگذر
در افتادم به گردابِ غم عشق
در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر
مرا در ای میان ، بگذارو بگذر
No comments:
Post a Comment