تقديم به دوستان گروه گلها
پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود
خلوت فرموده بود
کودک دل مست مست
رفت و دوزانو نشست
رفت و دوزانو نشست
گفت: «تو را فرصت تعلیم هست؟»
گفت: «هست»
گفت: «هست»
گفت که «ای خستهترین رهنورد
سوخته و ساختهی گرم و سرد
چیست برازندهی بالای مرد؟»
گفت: «درد!»
سوخته و ساختهی گرم و سرد
چیست برازندهی بالای مرد؟»
گفت: «درد!»
گفت: «چه بود ای همه دانندگی
راستترین راستی زندگی؟»
راستترین راستی زندگی؟»
پیر که اسرار خرد خوانده بود
سخت در اندیشه فرو مانده بود
سخت در اندیشه فرو مانده بود
ناگه از شاخهای افتاد برگ
گفت: «مرگ!
گفت: «مرگ!
كاري از بزرگ استاد تكرار نشدني موسيقي ايران و جهان
No comments:
Post a Comment