گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Saturday, February 27, 2010

[yaghin] مسلمانی و داستانی از جناب مولانا



بود گبری در زمان بایزید
 گفت او را یک مسلمان سعید
که چه باشد گر تو اسلام آوری
 تا بیابی صد نجات و سروری
گفت این ایمان اگر هست ای مرید
 آنک دارد شیخ عالم بایزید
من ندارم طاقت آن تاب آن
کان فزون آمد ز کوششهای جان
گرچه در ایمان و دین ناموقنم
 لیک در ایمان او بس مومنم
دارم ایمان که آن ز جمله برترست
بس لطیف و با فروغ و با فرست
مومن ایمان اویم در نهان
 گرچه مهرم هست محکم بر دهان
باز ایمان خود گر ایمان شماست
نه بدان میلستم و نه مشتهاست
آنک صد میلش سوی ایمان بود
 چون شما را دید آن فاتر شود
زانک نامی بیند و معنیش نی
چون بیابان را مفازه گفتنی
عشق او ز آورد ایمان بفسرد
 چون به ایمان شما او بنگرد


*در زمان بایزید بسطامی ,کافری در شهری می زیست.همسایگان وی,پیوسته او را
به اسلام دعوت می کردند و او همچنان بر ایین خود پای می فشرد..روزی
همسایگان همگی گرد او جمع شدند و گفتند:"بر ماست که خیر تو گوییم و برای
تو خیر خواهیم.بدان که اسلام اخرین دین است و هر که نه بر این ایین است
گمراه است.تورا چه می شود که دعوت ما را پاسخ نمی گویی و بردین خود مانده
ای؟"
گفت:"بارها اندیشیدم که به دین شما روی اورم ولی هر بار که چنین قصدی می
کنم,باز پشیمان می شوم"
گفتند:"چیست که تو را از ان نیت خیر باز می گرداند؟"
گفت:"هر بار پیش خود می گوییم اگر مسلمانی ان است که با یزید دارد,من
نتوانم و اگر ان است که شما دارید,نخواهم"




__._,_.___


www.yaghin.com
www.yaghin.blogspot.com




Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

آرشیو مطالب