السلام عليک يا علي بن موسي الرضا المرتضي، حجتک علي من فوق الارض ... همراه با کبوتران حرم خورشيد، در حال غروب است و هفت ستاره روشن در آسمان، آغوش گشوده هشتمين اخترند. کبوتران بال مي زنند آسماني را که چشم هايمان سال هاست به آن دوخته شده، صداي بال کبوتران در صداي سنج عزاداران مي پيچد و خواب مسموم انگورهاي پيچيده بر خوشه هاي حادثه آشفته مي شود، خورشيد، ذره ذره در عطش چشم هايش رسوب مي کند... امام رضا عليه السلام سجده کردن بر معبود را نزديک ترين حالت بنده ميداند و می فرمايند: «نزديک ترين حالت بنده به خداوند متعال، در حال سجده است و اين همان قول خداوند تبارک و تعالی است که فرمود: سجده کن و نزديک شو. » هشتمين پيشواي شيعيان امام علي بن موسي الرضا عليه السلام در مدينه ديده به جهان گشود.. مشهورترين لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اين لقب گفته اند: «او از آن روي رضا خوانده شد كه در آسمان خوشايند و در زمين مورد خشنودي پيامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنين گفته شده: از آن روي كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند.»
هواي صحن و سراي تو، پُر از زمزمه است و آسمان آکنده از ذرات لطيف حضوري است که چهره زائران خسته را مي نوازد. در بارگاه تو، هيچ کس غريب نيست. سلام بر تو اي آشناي غريب! سلام بر تو، که توس، با آمدنت مدينه ايمان شد. و ما هر روز، در «مشهد» عاشقان، نگاهمان را به نگاه تو پيوند مي زنيم. هر سحر، به کوچه هاي ايوان نگاه روشنت کوچ مي کنيم و چون پرنده اي غريب، به گوشه حَرَمت پناه مي بريم. هر روز، در سايه سار مزارت مويه کنان، شانه هاي خسته مان را مي لرزانيم. هر شب، فانوس اشک هامان را روشن مي کنيم و دست هاي عاطفه مان را به دامان پر مهر و محبت تو مي آويزيم. و انگور، زهر آگين است ... مقابل هم نشسته اند؛ يک سو نهايت نفرت و ديگر سوي، نهايت مهرباني! مأمون، سرا پا کينه و امام سرا پا کَرم. برقي شوم، در نگاه مأمون موج مي زند و چشم هاي گستاخش، پرده از راز مخوف درونش بر مي دارند! و چشم هاي نجيب امام، سر به زير و محجوب و آگاه از اسرار نهاني مأمون! مقابل هم نشسته اند؛ يکي از تبار پست ترين زمينيان و ديگري از نسل پاک ترينِ آسمانيان. مقابل هم نشسته اند؛ يکي بنده بي چون و چراي شيطان و ديگري همسايه ديوار به ديوار خدا. ثانيه ها، لنگ لنگان قدم بر مي دارند، ضربان زمان، کند شده و نفس هايش به شماره افتاده؛ حتّي هوا هم احساس خفگي مي کند. دستی پيش ميرود. دستی که قرار است روسياهی خود را بر اوراق تاريخ بنگارد. دست خوب می داند که انگور، زهرآگين است. نگاه امام گذشته ها را مرور ميکند ... نگاه امام عليه السلام زاير کوچه پس کوچه های مدينه ميشود. نگاه امام، به طواف يک در سوخته ميرود. نگاه امام، به در خانه کريم اهل بيت عليه السلام ميرود. نگاه امام در غربت، مدينه را ميجويد. و امام همچنان آرام است. لحظه ها می ايستند. صدای مويه ملايک بلندتر می شود. دست، خوشه انگور را به سمت امام درار ميکند. دست بی شرمانه مرگ را به امام تعارف می کند: "بفرماييد ... يابن الحسن از اين انگور ميل کنيد." و رضا (ع) تبسمی تلخ بر لب می نشاند و ... شبکه امام رضا عليه السلام: http://www.imamreza.net/per/index.php |
__._,_.___
No comments:
Post a Comment