گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Friday, March 20, 2009

حافظ - مولانا - سعدى - شجريان

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی
کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
حضرت حافظ
http://www.4shared.com/file/93740842/13a9e02b/MRShajarian_-_Sheydayi_iman_n21.html


به گرد دل همى‌گردى، چه خواهى کرد؟ مى دانم!
چه خواهي کرد؟ دل را خون، رخ را زرد؛ مي دانم!
يکى بازى برآوردى، که رخت دل همه بردى
چه خواهي بعد از اين بازي دگر آورد؟ مي دانم!
به يک غمزه جگر خستي، پس آتش در او بستي
بخواهي پخت، مي بينم! بخواهي خورد، مي دانم!
به حق اشک گرم من، به حق آه سرد من
که گرمم پرس چون بيني، که گرم از سرد مي دانم!
مرا دل سوزد و سينه تو را دامن، ولي فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد مي دانم
به دل گويم که چون مردان صبوري کن؛ دلم گويد
نه مردم ني زن! ار از غم ز زن تا مرد مي دانم
دلا چون گرد برخيزي ز هر بادي، نمي‌گفتي؟
که از مردي برآوردن ز دريا گرد مي دانم
جوابم داد دل کان مه چو جفت و طاق مي بازد
چو ترسا، جفت گويم گر ز جفت و فرد مي دانم
چو در شطرنج شد قايم بريزد نرد شش پنجي
بگويم مات غم باشم اگر اين نرد مى دانم
حضرت مولانا
http://www.4shared.com/file/93740840/fda78107/MRShajarian_-_Tasnif_Midanam_Molana_iman_21.html


سلسله موى دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشده پای بند گردن جان در کمند
زهره گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

شيخ سعدى
http://www.4shared.com/file/93743119/e4685987/MRShajarian_-_Selseleh_Moo_iman_n21.html

No comments:

آرشیو مطالب