گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Saturday, May 7, 2011

Re: در خواست شعر

با درود به شما آقای  اسفندیار گفتاری ، شعری که ارسال فرمودید ،از یک شاعر نیست و هر قسمت  آن از یکی از شعرا ( عراقی - سعدی - و رهی ) میباشد اما بدلیل اینکه این نوشته متن اشعار گلهای رنگارنگ  217 ب  است و گوینده در این برنامه تنها نام رهی را اعلام میدارد ، بطور اشتباه در وبلاگها نوشته میشود و به رهی منسوب میگردد
 
به این صورت که ابیات زیر مربوط به عراقی است و در گنجور شماره 132 مباشد
 
ای مطرب دهر پرده بنواز    هان از سر درد در ده آواز
 
تا سوخته ای دمی بنالد    تا شیفته ای  شود  سر افراز 
 
و این ابیات مربوط به غزلیات سعدی است د ر گنجور شماره 375 است
 
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی بیهوده پندم
 
و این ابیات منسوب به رهی میباشد
 
همه شب نالم چون نی… که غمی دارم، که غمی دارم.
دل و جان بردی اما…نشدی یارم… یارم.
با ما بودی… بی ما رفتی چو بوی گل به کجا رفتی، تنها ماندم … تنها رفتی
چو کاروان رود، فغانم از زمین، بر آسمان رود، دور از یارم… خونین بارم فتادم از پا، ز ناتوانی … اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی از غم، نمی توانم … تو چاره ای کن، که می توانی
گر ز دل بر آرم آهی، آتش از دلم خیزد      چون ستاره از مژگانم، اشک آتشین ریزد
چو کاروان رود، فغانم از زمین، بر آسمان رود، دور از یارم… خون می بارم…
نه حبیبی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تورا جویم
ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل ما چون دل ما، سوی کجا رفتی…
تنها ماندم … تنها رفتی …
به کجایی غمگسار من، فغان زار من، بشنو، باز آی…باز آی…
از صبا حکایتی ز روزگار من، بشنو، باز آی
باز آ… سوی رهی…
چون روشنی از، دیده ما رفتی…
با قافله باد صبا، رفتی…
تنها ماندم… تنها رفتی
 


2011/5/7 Esfandiar Goftari <e_goftari@yahoo.com>
جناب دربندی،درود بر شما
شعر چهارم از زنده یاد محمد حسن معیری (رهی ) میباشد:به شرح زیر

رفتی و رفتن تو

 

 

 

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بردل

از کاروان چه  ماند جز آتشی به منزل

ای مطرب دهر پرده بنواز
هان از سر درد، در ده آواز
تا سوخته ای دمی بنالد
تا شیفته ای شود سرافراز

چنان در قید مهرت پای بندم

که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم

گهی بر حال بی سامان بخندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست

مده گر عاقلی بیهوده پندم

همه شب نالم چون نی… که غمی دارم، که غمی دارم.
دل و جان بردی اما…نشدی یارم… یارم.

با ما بودی… بی ما رفتی …
چو بوی گل به کجا رفتی، تنها ماندم … تنها رفتی …

چو کاروان رود، فغانم از زمین، بر آسمان رود، دور از یارم… خونین بارم …

فتادم از پا، ز ناتوانی … اسیر عشقم، چنان که دانی…
رهایی از غم، نمی توانم … تو چاره ای کن، که می توانی
گر ز دل بر آرم آهی، آتش از دلم خیزد      چون ستاره از مژگانم، اشک آتشین ریزد

چو کاروان رود، فغانم از زمین، بر آسمان رود، دور از یارم… خون می بارم…

نه حبیبی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تورا جویم
ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل ما چون دل ما، سوی کجا رفتی…

تنها ماندم … تنها رفتی …

به کجایی غمگسار من، فغان زار من، بشنو، باز آی…باز آی…
از صبا حکایتی ز روزگار من، بشنو، باز آی
باز آ… سوی رهی…
چون روشنی از، دیده ما رفتی…
با قافله باد صبا، رفتی…
تنها ماندم… تنها رفتی…

شاد زی
ا.گ

--- On Fri, 5/6/11, latif gachkar <latifgachkar@yahoo.com> wrote:

From: latif gachkar <latifgachkar@yahoo.com>
Subject: Re: در خواست شعر
To: rickplay_1@yahoo.com
Cc: "Golha" <Friends-of-Radio-Golha@googlegroups.com>
Date: Friday, May 6, 2011, 11:30 AM


درود بر جناب دربندی- شعر اول از سرخیل رندان جهان حافظ است با این اشاره که در بیشتر نسخه ها غزل با - سحرگه ره روی در سرزمینی- آغاز می شود:

سحرگه (شنیدم) ره روی در سرزمینی

همی گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف

که در شیشه برآرد اربعینی

خدا زان خرقه بی زار است صدبار

که صد بت باشدش در آستینی

مروت گرچه نامی بی نشان است

نیازی عرضه کن بر نازنینی

ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

نمی بینم نشاط عیش درکس

نه درمان دلی نه درد دینی

درون ها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد

چه خاصیت دهد نقش نگینی

اگرچه رسم خوبان تندخوییست

چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم

مآل خویش را از پیش بینی

نه حافظ را حضور درس خلوت

نه دانشمند را علم الیقینی


--- On Fri, 5/6/11, Rick Darbandi <rickplay_1@yahoo.com> wrote:

From: Rick Darbandi <rickplay_1@yahoo.com>
Subject: در خواست شعر
To: "friends of radio golha" <friends-of-radio-golha@googlegroups.com>
Date: Friday, May 6, 2011, 6:46 AM

با سلام مجدد و تشکر از دوستانی که دو شعر از سه شعر را پیدا کردند و فقط شعر اول که با این مطلع آغاز می شود مجهول مانده   به هر کجا گذری کوی عاشقانه ماست
حال چهار شعر دیگر انتخاب کردم که در زیر می نویسم شعر اول و دوم در گلهای رنگارنگ استفاده شده که شماره اش را به یاد ندارم و شعر سوم در رنگارنگ 142 و شعر چهارم در رنگارنگ شماره 174 آمده
1- شنیدم رهروی در سر زمینی       همی گفت این معما با قرینی
2- یک دم گمان مبر زخیال تو غافلم     بنشستم ار خموش خدا داند و دلم
3- ای دل غم آشنای تو شد دست از او مدار       هر روز با یکی نتوان آشنا شدن
4- رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل      از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
 
سر بلند باشید
ارادتمند دربندی

No comments:

آرشیو مطالب