گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Wednesday, May 20, 2009

Fw: Re: ديوان بلخ



--- On Thu, 5/14/09, Hooman F. <tohooman@yahoo.com> wrote:
بعضی از شوخی ها یا مثل ها را باید در جمع دوستان و خودمانی ها گفت و بعضی را هم در مجامع عمومی.
ماجرای گفته شده را حقیر مناسب دوستان فرهیخته و بزرگوارانی که عضو چنین سایتی هستند و کوشش به بالا بردن فرهنگ  عمومی دوستان دارند مناسب نمیدانم ولی چون جنابعالی را مورد وثوق بزرگان این جمع فرهنگی میدانم لذا امتثال امر میکنم و جسارت میورزم و قبلا هم عذرخواهی میکنم.
ارادتمند همه - صادق زاده 
From: Hooman F. <tohooman@yahoo.com>
Subject: Re: ديوان بلخ
To: "mohammad sadeghzadeh" <sadeghzadeh1320@yahoo.com>
Date: Thursday, May 14, 2009, 1:28 PM

خواهش میکنم. ممنونم از توضیحات شما. ای کاش به گروه گلها هم بفرستید.

هومن

--- On Thu, 5/14/09, mohammad sadeghzadeh <sadeghzadeh1320@yahoo.com> wrote:

From: mohammad sadeghzadeh <sadeghzadeh1320@yahoo.com>
Subject: Re: ديوان بلخ
To: ToHooman@yahoo.com
Date: Thursday, May 14, 2009, 4:15 AM

با عذر خواهی از جسارت نسبت به دانش و بینش شما اجازه میخواهم عرض کنم که من فکر میکنم دیوان بلخ داستان جداگانه ای دارد و این قصه که جنابعالی ذکر فرمودید مربوط به شهری است به نام حمص در شام یعنی سوریه امروز که بر سر راه کاروانیان قرار داشت و هنوز هم پا بر جاست.
زائری که قصد زیارت حج داشت  وقتی به نزدیکی دروازه شهر حمص رسید صدای اذان شنید  که مؤذن میگفت: من قول اهالی مدینه الحمص  اشهد ان محمد رسول الله.  او تعجب میکند که چگونه اذانی است.  وارد شهر میشود و برای ادای نماز به مسجد جامع شهر میرود مشاهده میکند عده ای خمره های بزرگ شراب را در راهروی مسجد قرار داده و بالای طاقچه ها  هم  یک قرآن گذاشته اند و برای مشتریان به قرآن قسم میخورند که این شراب ها از فلان تاکستان حاصل شده و خالص و ناب است. بیشتر تعجب میکند و قصد سئوال از امام جماعت مسجد میکند ولی میبیند که پیشنماز هنگام خواندن نماز یک پایش را بالا گرفته به نماز ادامه میدهد.  از مسجد بیرون میآید که موضوع را از داروغه سؤال کند میبیند  جمعیت زیادی دور یک زن و مرد که لخت و عریان مشغول کار خود هستند به تماشا ایستاده اند و داروغه هم یک نخ بدست گرفته  میخواهد از بین آن زن و مرد  رد کند تا مطمئن شود دخول انجام گرفته یا خیر. از اینها نا امید میشود سراغ قاضی میرود که در راه مشاهده میکند عده ای یک تابوت را طرف قبرستان میبرند و داخل تابوت مردی فریاد میزند که یا ایهالناس من نمرده ام و زنده هستم ولی کسی گوش به حرف او نمیدهد و همانطور زنده او را دفن میکنند. از آنجا سراغ قاضی القضات میرود تا ماجرا را از او بپرسد. اتاق قاضی القضات درش باز بود و او میبیند که جوانکی بروی قاضی القضات افتاده و مشغول ... است.  با نا امیدی قصد مراجعت میکند که این چه شهری است با این همه خلاف شرع و فعل حرام  هیچ آب از آب تکان نمیخورد و بر سر مردم آن خراب نمیشود.
قاضی القضات متوجه میشود و او را صدا میکند که چه شده و چه میخواهی . او هم ماجرا را از اول شرح میدهد که وقتی نزدیک دروازه شهر رسیدم مؤذن چنین اذان میگفت که از قول اهال ای شهر شهادت میدهم  محمد رسول خدا است.  قاضی گفت درست است  چون چندی پیش مؤذن قبلی که مرد خیر و شریفی بود فوت کرد و ما کسی را پیدا نکردیم با شرایط او جایگزینش کنیم. تنها همین مرد راضی شد که با پول کمی برای مردم اذان بگوید منتت که او مسلمان نیست و یهودی است. بنا بر این اینطور اذان میگوید که دین خودش را هم حفظ کرده باشد  آیا اشکالی دارد؟
گفت در راهرو های مسجد شراب میفروختند و به قرآن هم قسم میخوردند که این شرابها چنین و چنان هستند. قاضی گفت  آری چنین است.  تنها موقوه این مسجد باغها و تاکستانی است که در اطراف شهر واقع و دارای انگورهای خوبی هستند که فقط بدرد شراب کشی میخورند و آنها را خوب میخرند. ما از پول فروش آ> مخارج مسجد و دیگر امور شرعیه را تامین میکنیم. متهی چون مردم اینجا افراد دیر باوری هستند لذا به قرآن قسم میخورند تا باور کنند که شراب ها خالص و مرغوب هستند. آیا اشکالی دارد؟
پرسید که چرا پیشنماز مسجد یک پایش را بالا میگرفت؟  قاضی گفت او مرد بسیار احتیتط کاری است و موقع ورود به مسجد یکی از موزائیک ها که لق بود زیر پای او لغزید و مقداری آب ترشح کرد و پیشنماز برای احتیاط که مبادا پایش نجس شده باشد آن را بالا گرفت تا مسجد را آلوده نسازد  آیا اشکالی دارد؟
گفت داروغه را دیدم که میان جمعیت در وسط شهرایستاده ناظر آمیزش  زن و مردی لخت بود و با نخی که در دست داشت  دخول را تائید و یا تکذیب میکرد.  قاضی القضات گفت آری هیمنطور است. زیرا  شوهر آن زن او را تاکنون 3 بار طلاق داده و باز هم قصد رجوع دارد.  چاره کار محلل است و برای صحت عمل محلل  حتما باید دخول انجام گیرد. برای اینکه تقلبی صورت نگیرد  داروغه را مامور کردم تا در حضور شاهد عمل محلل تحقفق یابد. و نکاح مجدد خالی از اشکال شرعی باشد.
مرد پرسید در راه منزل قاضی  عده ای را دیدم که تابوتی را به گورستان میبردند هر چه  میت داد میزد که آی مردم من نمرده ام و زنده هستم کسی توجه بهن حرف او نکرد و او را زنده دفن کردند و بسلامت برگشتند.
قاضی القضات گفت آری آن مرد از ثروتمندان این شهر بود که چند سالی خبری از او نبود. با شکایت همسرش او را مرده اعلام کردیم و فرزندانش اموال او را تقسیم کردند و همسرش را هم یکی از سران قبایل دیگر به زنی گرفت. حالا این مرد پیدایش شده و ادعای اموال و همسر خود را میکند. اگر حرف او را میپذیرفتم  فتنه ها بپا میشد. زیرا پسران او همه از اشرار و گردن کلفتهای شهر هستند و شوهر زنش هم از بزرگان قبیله دیگر است لذا برای جلوگیری از آشوب و بهم ریختگی و رفع اختلاف دحکم به دفن او دادم تا غائله تمام شود. بنظر شما اشکالی دارد؟
آن مرد پرسید  خود جنابعالی هم که با این جوانک مشغول فعل حرام بودید. این را چه جوابی دارید.
قاضی القضات گفت پدر این جوان از دوستان قدیمی من بود که ثروت زیادی داشت. قبل از فوت وصیت کرد و مرا وصی خود نمود که اموال او را به این پسر تا وقتی که بالغ نشده تحویل ندهم.
حالا این جوان ادعا میکند که بالغ شده و ارثیه خود را طلب میکند.
لذا باید به من ثابت میشد که او راست میگوید. چگونه میتوانستم بفهمم که بالغ شده یا نه.
حالا فهمیدم که راست میگوید و بالغ شده است.
آیا بنظر شما اشکالی دارد؟
 
مجددا از جسارت عذرخواهی میکنم
قربان شما 
 
 
 
--- On Tue, 5/12/09, Hooman F. <tohooman@yahoo.com> wrote:

From: Hooman F. <tohooman@yahoo.com>
Subject: ديوان بلخ
To: "Golha Group" <friends-of-radio-golha@googlegroups.com>
Date: Tuesday, May 12, 2009, 10:04 PM



 








---


---










دیوان بلخ

دیوان بلخ کنایه از هر محضر یا مرجعی است که قضاوتش از روی منطق و عقل و در نتیجه بر اساس حق و عدالت نباشد.جمله ی «مگر اینجا شهر بلخ است؟» درست هم معنی با این عبارت است که می گویند: «مگر اینجا شهر هرت است؟» و چرا راه دور برویم، حتما ً همه ی ما این شعر را شنیده ایم که می گوید: گنه کرد دربلخ آهنگری/ به ششتر زدند گردن مسگری

ازدیوان بلخ حکایت های مختلفی نقل کرده اند که همه خواندنی هستند از این قبیل:

حکایت :

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می گیرد که « والله، بالله من زنده ام! چطور می خواهید مرا به خاک بسپارید؟»

اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می
گوید. مُرده !»

مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می
بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جایز نیست!» 

کتاب کوچه /ب2/ص1463

 

 










__._,_.___
 
.

__,_._,___




No comments:

آرشیو مطالب