با سلام
با تشکر از جناب سلیمانی بزرگوار و با امید اینکه "امید "عزیز روزهای خوبی را سپری کند.
مدتها بود که می خواستم در قالب مستزاد مشقی کنم . با عرض پوزش که اولین تجربه در این قالب به نام شما خوبان نوشته شد. امیدوارم هر جای ایران هستید بهاری باشید. شاخه های بید چه می رقصند در آب .... در فصل گلاب
نور مهتاب می تراود بر بهار ........... در شب های تار
سایه ها افتاده بر دستان خاک ............. وه چه نرمناک
سبزی آیینه ها در دشت چمن ............ بزم در جان من
جنبش زندگی بر کوپال عشق ............... یا دنبال عشق
بارش باران پژواک بالندگی .............. سبزست زندگی
رنگ نیکی بوی راستی مستی نو ........ جوش هستی تو
رمز یکتا جویی تا پیدا شدن ................ باز شیدا شدن
دوست من امید من جاوید باش ................ با امید باش
شاد زی در سرزمین اصفهان ........... در نصف جهان با احترام . هندیانی
--- On Mon, 4/5/09, mohsen soly <mohsen.soly@gmail.com> wrote:
From: mohsen soly <mohsen.soly@gmail.com>
Subject: Re: پاییز در بهار
To: omidghs@gmail.com
Date: Monday, 4 May, 2009, 9:05 AM
سلام بر دوست عزیز و نادیده امید قادری صفت دریغم آمد که دراین فضای غمناکی که ساخته ای در این هنگامه بهار بی تفاوت بگذرم بنابراین چند بیتی بحضور گرامی و پر مهرت تقدیم میدارم شاید تبسمی بر لب آوری و نشاطی در دلت ایجاد کنم چون فضای شعرت بسیار غم انگیز بود. امید است جسارتم را ببخشید. شد بهار و نوبت پاييز و باد سرد گذشت......... روزگاران نو شد وپیک بهار بر تخت نشست آن قناري ها كه گفتي، بلبلان از شوق عشق.... .... برسر شاخند و اينك ميسرايند شاد و مست طالعت گر نيك و بد گشتي كنون با غم عجين...........غم مخور دل را بشوي با باده ناب الست آه تو از باد پاييزي گرست سوزنده تر................ ابر باران زا بشويد خانه ات از پاي بست يار اگر يار تو بودي بي گمان اندر كنار..........با تومي ماندي غزلخوان بيگمان و مي بدست برگهاي تازه گر مردند ز بد عهدي، رفيق.......... نوبهاران باز رويد گل به صحن دوردست چشم اگر گریان شد ازغم این گنه ازچشم نیست......چاره غم جور دیگر زندگی را دیدنست زندگی جز جنگ خیر و شر نباشد ای شفیق .........در نبود خیرو شر این زندگی بی معنیست خوش بحال من كه دارم در هوای نوبهار..............بوستانی خوش رفیقانی همه باده پرست محسن از عزلت کشیدن سود بی حاصل مجو...........باده هستی بیاور گر به جامت اندرست
ارادتمند همه دوستان محسن سلیمانی 2009/5/4 Omid Ghaderi Sefat <omidghs@gmail.com> به نام دوست هدیه ای ناقابل تقدیم به گلهای گلها باد سردی می وزد غم از دلم لبریز شد روزگار درد آمد نوبت پاییز شد ای قناری های عاشق بلبلان شاد و مست گل کفن پوشید و دلبر از دلم برداشت دست من چه کردم ای خدایا طالعم شد اینچنین تا ز یاران جهان با درد باشم همنشین آه من از باد پاییزی چرا سوزنده تر نو بهار زندگی پاییز شد بی بار و بر بی کسی و حسرت یارم مرا نابود ساخت سنگدل دنیا به نعشم آه بی رحمانه تاخت برگهای تازه مردند از جفای روزگار نیست رسم مهر و خوبی و وفا در این دیار خوش بحال ابر چون با گریه می جوید صفا پس چرا گریه نمی دارد مرا شاد ای خدا تا که دیده بر جهان بگشود چشمم بیش و کم هیچ چیزی را ندیدست او غیر از رنج و غم روی سرخم را به ظاهر حمل بر شادی مبین آه سرد و اشک خونین و دل ریشم ببین من دگر بی یار ویاور مانده ام در این دیار پیش من بازآ که مردم در میان کار زار ای خدا با لطف خود روح مرا آرام کن ریشه ی غم را ز جانم تو بکن از بیخ وبن من به امید تو ماندم از همه یاران جدا پس کجایی ای خدایم ای خدایم ای خدا شعر:امید قادری صفت امیدوارم مورد پسند ذوق لطیفتان قرار گیرد ارادتمند قادری صفت |
Get your preferred Email name! Now you can @ymail.com and @rocketmail.com.
No comments:
Post a Comment