گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Saturday, November 21, 2009

گفت وگوی شهزاده با دلشاد فرهادزاد شاعره‌ی سمرقندی--- رادیو زمانه

با همسایگان

«از فروغ آموختم»

شهزاده سمرقندی
shahzoda@radiozamaneh.com

در برنامه‏ی پیشین همسایگان، به شما قول داده بودم که این بار از همسایگان تاجیک بگویم و میهمانی از آن سرزمین داشته باشم. به همین خاطر سراغ شاعره‏ی جوان سمرقندی رفتم: دلشاد فرهادزاد.
دلشاد فرهادزاد به تازگی مجموعه شعر خود را در سمرقند به چاپ رسانده است و باید گفت این اولین مجموعه‏ی شعر او نیست.

Download it Here!

دلشاد فرهادزاد در سال ۱۹۷۵ در سمرقند به دنیا آمد و از زادروز تاکنون در این شهر به سر برده است. وی در عین حال، استاد ادبیات معاصر فارسی در دانشگاه دولتی سمرقند است.

دلشاد فرهادزاد صحبت را از دوران شوروی شروع کرد. وی معتقد است که در دوران شوروی کتاب‏‏های فارسی تاجیکی در سمرقند مهیاتر و بیشتر در دست‏رس بود.

این شاعره‏ی جوان، هم‏چنین از شاعران ایرانی می‏گوید که روی کارهای او تاثیر گذاشته‏اند. به ویژه از توجه خود به اشعار فروغ فرخزاد می‏گوید. اما در عین حال اشاره می‏کند که با این همه علاقه‏مندی، نمی‏خواهد مانند فروغ مأیوس و غمگین شعر بگوید:

ما چو ماه نزدیک به زمینیم،
سرد و سیاه
چه می‏شد اگر دل آفتاب نمی‏تپید؟
چه می‏شد اگر به ماه نمی‏تابید؟
چه می‏شد اگر کسی نمی‏گفت:
دوستت دارم

هرچند آن زمان‏ها آثار شاعران فارسی کم‏تر در دست‏رس بودند، اما تعداد کتاب‏های تاجیکی عموما آن زمان بیشتر بود. متاسفانه امروز کم‏تر شده است.

بیشتر به شعرهای فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و نادر نادرپور توجه داشته‏ایم. من به خواندن شعرهای فروغ خیلی علاقه داشتم. گرچه شعرهای بسیار غم‏انگیزی بودند.


مجموعه شعر دلشاد فرهادزار ، «یک قلم روشنایی»

فروغ در شاعران نسل ما تاثیر بسیار گذاشته است. من هم از فروغ بسیار آموخته‏ام. از فروع بیشتر جاری کردن تجربه‏ی زندگی خود در شعر را یاد گرفته‏ام. یعنی هرچه در سرنوشت من است، همان در شعر من انعکاس پیدا می‏کند و درد من در شعرمن جاری می‏شود و این را از فروغ آموخته‏ام. همین‏طور صمیمت در سخن را نیز از او یاد گرفته‏ام.

در عین حال از یأس و اندوهی که در اشعار فروغ است، پرهیز می‏کنم. چون او زنی بسیار پردرد است. من نمی‏خواهم مانند فروغ تا این حد مأیوس زندگی کنم.

دلشاد فرهادزاد در حال نوشتن رساله‏ی علمی خود در باره‏ی اشعار فرزانه‏ خُجندی است و می‏گوید از اشعار فرزانه نیز بهره‏های فراوان برده است. وی از فرزانه‏ خجندی به عنوان شاعره‏ی خوش‏بین نام می‏برد:

شعرهای فرزانه را بسیار می‏پسندم. چون با وجودی که زنی دردمند است، اما بسیار نیک‏بین است و زندگی را دوست دارد. من هم می‏خواهم زندگی را این‏گونه دوست بدارم و نسبت به آینده نیک‏بین باشم.

دلشاد فرهادزاد از سفر خود به ایران و از حیرت فراوانش از کتاب‏فروشی‏هایی که در تهران دیده است، می‏گوید:

اولین بار در سال ۲۰۰۴ برای شرکت در نخستین همایش شاعران پارسی‏زبان به ایران سفر کردم. تفاوت بسیاری حس کردم و این جدایی و دورماندگی‏ ما از هم‏زبانان فارسی‏ زبان‏مان برای من سخت دردناک بود. حس کردم از هم بسیار کم‏بهره و یا بی‏بهره هستیم و ما در زمان سیاست شوروی بسیار چیزها را باخته‏ایم.

یادت می‏آید، اولین چیزی که در ایران توجه تو را جلب کرد، چه بود؟

قطار مغازه‏های کتاب‏فروشی که در مسافتی طولانی در کنار هم جای‏گیر شده بودند، باعث حیرت من شده بود. فراوانی کتاب‏ها و کتاب‏فروشی‏ها برایم تعجب‏آور بود.

هرچند جای تعجب هم نیست، چون وقتی با برخی از دوستان و آشنایان ایرانی هم‏صحبت می‏شوم، از گفتارشان معلوم است که انسان‏هایی فرهنگی هستند، بسیار به کتاب و شعر و ادبیات علاقه‏مندند.

این شاعره‏ی جوان، مدتی است که وبلاگ نیز می‏نویسد. او در این وبلاگ از شاعران جوان سمرقندی می‏نویسد و هم‏چنین پاره‏هایی از رساله‏ی علمی خود را نیز منتشر می‏کند.
چندی پیش با تلاش دوستان ایرانی، از تمام نقاط دنیا به آدرس او کتاب‏هایی فرستاده شده است. او از این اقدام ابراز خشنودی می‏کند و دوست دارد که این کار خیر ادامه پیدا کند:

ما خیلی خوشحال و خرسند هستیم و منت‏دار کسانی هستیم که این‏قدر همت کرده‏اند و برایمان کتاب فرستاده‏اند. امیدواریم این اقدام نیک بازهم ادامه یابد.


دلشاد فرهادزاد، شاعره‌ی اهل سمرقند می‌گوید: «مردم سمرقند شعرهایم را نمی‌فهمند»

مطمئن هستم که دوستان فارسی زبان دیگر، حتما دوست دارند نمونه‏ای از شعر تو را بشنوند. می‏توانی یکی از آن‏ها را برایمان بخوانی؟

در زمان دانشجویی، در فصل پنبه‏چینی به پخته‏زار (پنبه‏زار) می‏رفتیم. رفتن به مزرعه‏ی پنبه و پنبه‏چینی از یک سو برای دانشجویان ناگوار است. چون هوا سرد است و زمین هم خیس و سرد. اما از سوی دیگر، چیزهایی هم برای به یاد آوردن باقی می‏ماند. خاطره‏های نیک هم از آن دوران برایمان باقی مانده است.
شعری دارم با نام « درپخته‏زاران» (در پنبه‏زار):

تجربه‏ی صوفیانه در پخته‏زاران
صافی است
وقتی دانشجوییانه
جسمت را به ریاضت می‏کشی
در دامن صحرا،
دامن دامن عطش را بر طاقت فرسا می‏کشی
و در سایه‏ی حلاوت
یک کاسه‏ی نیلابی آسمان را می‏نوشی
سپس
در غروب آرامش
ته یک ترانه از دل‏جوشی
چرخ می‏زنی، چرخ می‏زنی، چرخ
خداوند شب را سپید نکرد
تا حقیقت روز روشن باشد
تنها چراغ حکمت ماه را
بر ظلمت آن آویخت
تا بدانیم بدر و هلال تجلی
در حرکت ما
ما چو ماه نزدیک به زمینیم،
سرد و سیاه
چه می‏شد اگر دل آفتاب نمی‏تپید؟
چه می‏شد اگر به ماه نمی‏تابید؟
چه می‏شد اگر کسی نمی‏گفت:
دوستت دارم

دلشاد فرهادزاد از شعرهایش می‏گوید و از این که مردم سمرقند با این که به شاعر احترام و توجه ویژه‏ای دارند، اما زبان شعرهای او را نمی‏فهمند:

در سمرقند به هرحال به شاعران توجه دارند. در مراسم‏‏ها و برنامه‏های مختلف، به شاعر‏ احترام می‏گذارند. یعنی شعرش را گوش می‏کنند، حتی اگر آن را نفهمند. اگر شعر خوبی باشد، خیلی تحسین می‏کنند یا خرسند می‏شوند.

اما در خانه، مثلا در خانه‏ی خود من، مادرم و یا نزدیکان‏ام شعر مرا نمی‏فهمند و من حس می‏کنم که هنوز شاعر خوبی نیستم. یا این که شعر من، شعر خوبی نیست. چون مردم شعرهای شاعران بزرگ مانند فرزانه خجندی را می‏فهمند.

شاید علت‏اش این باشد که من خیلی به شعر ساده‏تر گفتن و ساده‏گویی میل ندارم. پیش از هرچیز احساس می‏کنم که من باید دردهای خود را بگویم، مقصد من بیان کردن راز خودم، به صورتی جذاب است. این برای من مقدم‏تر است. حس می‏کنم برای مردم هم شعر گفتن لازیم است.

آن‏هایی که با فضای فرهنگی تاجیکان ازبکستان آشنایی دارند، می‏توانند حدس بزنند که دلشاد فرهادزاد از معدود شاعران جوان است که هنوز شعر می‏گوید.

در شهری که فضای شعر و شاعری سال‏ها است وجود ندارد و محفل‏های ادبی نیز دیگر به آن شیوه‏ای که در مراکز ادبی فارسی زبانان در شهرهای دیگر مشاهده می‏کنیم، برگزار نمی‏شود و سالی تنها یک و یا دو کتاب‏ تاجیکی به چاپ می‏رسد. آن‏ هم کتاب کوچک جیبی که معمولا مجموعه شعرهای شاعران جوان است.

دلم می‏خواهد در پایان از آن بگویم که دلشاد فرهادزاد با دو پسر خود در خانه‏ی مادری‏اش زندگی می‏کند و سال‏هاست از همسر خود که مخالف شعر سرودن‏های او بود، جدا شده است. همسری که بهترین عکس‏های جوانی و اشعار دوران دانشجویی او را به کام آتش سپرده است.

امیدوارم این برنامه‏‏ی «همسایگان» که به شاعر جوان سمرقندی اختصاص داشت، فضای ادبی سمرقند را منتقل کرده باشد. فضای ادبی شهری که قرن‏ها گهواره‏ی ادبیات و شعر کلاسیک پارسی بوده است.

No comments:

آرشیو مطالب