گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Thursday, January 27, 2011

Re: Fw: این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

دوست عزیزم آقای مهرداد نائمی
از اینکه این شعر را روی این وب سایت قرار دادید تا بدست منهم برسد، از شما بسیار سپاسگزارم. چه بینش زیبا، متفاوت و تازه ای را به ذهن انسان متبادر میکند.
به نظرم آمد که:
به گونه ای دیگر نیز میتوان به قضاوتهای شخصی، نگاه کرد. آنگاه میتوان منتظر بود تا پرده به کناری رود و حقیقت آشکار گردد.
وقوع یک حادثه از دیدگاه سه نفر که هرسه بازیگران یک نمایش در صحنه زندگی هستند، تا چه حد میتواند متفاوت باشد.

با عشق و احترام

شادی دری

2011/1/24 Mehrdad Naeemi <mehrdad.naeemi@yahoo.com>



Subject: Fw: این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت












 



دوتا شعر اول رو احتمالا خوندید، اولی رو حمید مصدق گفته و دومی رو فروغ
در جواب اون .

اما شعر سوم رو یکی دیگه از زبان سیب گفته که خیلی قشنگه....






مصدق :


تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت





فروغ فرخ زاد:


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت





شعر سوم



دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود…
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
....................................................................

__._,_.___
Recent Activity:
    .

    __,_._,___



    No comments:

    آرشیو مطالب