گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Saturday, April 25, 2009

یادشان گرامی باد-خاطره ای از استاد یاحقی و بیژن ترقی

خاطره ای از استاد یاحقی و بیژن ترقی

بیش از یکسال از خاموشی استاد پرویز یاحقی آهنگساز موسیقیدان و نوازند ویولن میگذرد. پرویز یاحقی در سیزده بهمن سال 1385 در سن هفتاد و دو سالگی در تنهایی وعزلت و به ناگهان چشم از جهان فرو بست . مرگ استاد برای بسیار ی هنوز باورکردنی نیست .او یاد ها و خاطره های ناگفته بسیاری داشت .من در این سالهای همکار ی با رادیو فردا در چند فرصت و به مناسبت گفتگویی داشتم با استاد یاحقی .این مصاحبه در سال 1384 انجام شده است . تا آنجا که به خاطر دارم در دی یا بهمن این سال بود . در این تاریخ خبر شدیم که اقای بیژن ترقی ترانه سرای نامدار و گرانمایه در بستر بیماری است . بیژن ترقی از شاعران و ترانه سرایان قدیمی در سال 1308 در تهران به دنیا آمد و خیلی زود زمانی که کمتر از بیست سال داشت ترانه سرائی را آغاز کرد. از او ترانه های ماندگاری به جا مانده که برگ خزان , آتش کاروان و تک درختی ازجمله آنهاست .از بیژن ترقی دوکتاب به چاپ رسیده که برگ ریزان و از پشت دیوارهای خاطره نام دارند ودر کتاب از پشت دیوارهای خاطره از یاد ها وخاطره های خود با چهره های سرشناس موسیق ایران همچون رهی معیری و علی تجویدی و پرویز یاحقی سخن گفته است.بیژن ترقی سالهاهاست که بیماراست و از آرتروز کمر و گرفتگی عضلات رنج میبرد .همانطور که گفتم بیژن ترقی بیمار بود و من تلاش داشتم اورا پیدا کرده ومصاحبه ای برای رادیو فردا تهیه کنم ولی موفق نشدم و لی این بخت را پیدا کردم که با مرحوم پرویز یاحقی صحبتی درباره ایشان داشته باشم.بخش هایی از این مصاحبه از رادیو فردا پخش شده است.بدون شک نه ترقی آخرین ترانه بود و نه یاحقی آخرین آرشه بر ویلن، اما جوانه ها چه وقت درختی تنومند می شوند؟ آنچه را برایتان پخش می کنم، شاید آخرین مصاحبه و گفتگوئی باشد که از یاحقی درباره بیژن ترقی مانده است. وهرچه آنچه یاحقی از بیژن ترقی می گوید، شاید ماندگار تر از هرکلامی در باره ترقی باشد. مصاحبه من با یاحقی را در باره بیژن ترقی می شنوید استاد عزیز آقای یاحقی ما امروز شنیدیم که آقای بیژن ترقی هنرمند گرانمایه بیمار هستند و من هرچه تلاش کردم نتونستم با ایشان تماس بگیرم شما از حال ایشون خبر دارید؟ عرض کنم که اگر راستش را بخواهید ما هم امروز آقای بیژن ترقی را پیدا نکردیم . به ما گفتند که در بیمارستان طوس هستند. با آنجا تماس گرفتیم و برای ایشان پزشک فرستاده بودیم که آنجا هم نبودند ولی در مجموع ایشان مدتی است که از ناحیه کمر بیمار هستند و کهولت هم که به جای خود. به هر حال ایشان شاعر هستند و حساس و اکنون بیمار هستند و ما خیلی تلاش کردیم و مدام تخفیف پیدا می کند و بهتر می شود. خانم فامیلی حقیقت را اگر بخواهید من تلاش کردم که ایشان را پیدا کنم و بگویم که چنین مصاحبه ای در راه است و از ایشان حالش را بپرسم و به شما بگویم. اما حقیقت را بگویم که موفق نشدم و در هر حال ایشان حالشان خوب نیست . حتی موسسه شعر عماد هم که خواستند یک تجلیلی از ایشان بکنند ایشان را پیدا نکردند و دست به دامن من شدند و گفتم که من هم ایشان را پیدا نکردند. باید بگویم که ایشان یکی از ترانه سراهایی است که به قول «رهی معیری» از خدا الهام می گیرد. با این ترانه هایی که در گلها برای من ساخته و دیگر آهنگسازان بزرگی که متاسفانه تعدادی از آنها اکنون در این دنیا نیستند.اگر این حرف را می گویم به این خاطر نیست که نود درصد از آهنگ های من ترانه های آن برای آقای ترقی است. حالا اگر سئوال خاص دیگری دارید، بفرمائید. استاد میخواستم خواهش کنم اگر میشه از اشنایی خودتون با آقای بیژن ترقی برامون بگید؟ اگر فرصت داشته باشید داستان خیلی جالبی است. ما هر دو بچه بودیم. ایشان یک منزل ییلاقی در دزاشیب در شمیران سابق داشتند. خانه ما هم در آنجا بود. من، فرض کنید 13-12 سالم بود و بعدا که آشنا شدیم معلوم شد که ایشان 3-2 سال از من بزرگتر هستند. یک روز که من در راه مدرسه که می رفتم چون کلاس استادم مرحوم حسین یاقی (مرحوم دایی جان من) و مرحوم استاد صبا در خیابان صفی علیشاه و ظهیر الاسلام آن موقع بود من به ناچار با ویولون رد می شدم. می دیدیم که از این پنجره صدای ویولون می آید . ایشان هم از آن بالا من را می دیدند که یک پسر بچه ای دارد می رود و یک ویولون در دستش است . این گذشت و یک روزی (مثلا دو سه ماه بعد) من با خواهرم می خواستیم به سینما برویم. خواهرم یک مشکل امتحانی داشت و نیامد. دیدم یک آقایی آمد جلو (آن موقع سنم کم بود) و گفت ببینم ! شما همان آقایی نیستید که هر روز از جلوی پنجره ما رد می شوید و یک ویولون نیز در دستانتان است ؟ گفتم: چرا من همان هستم. گفت: من هم همانی هستم که از پنجره صدای ویولون من را می شنوی. به نظر من چیز بسیار جالبی است و تصادف عجیب و غریبی است. ما با هم رفتیم سینما. ایشان پدرشان رئیس صنف کتاب فروشان در ایران بودند که متاسفانه فوت کردند. باید خدمت شما عرض کنم که آقای ترقی اصولا فرزند کتاب بودند و غیر از کار شعر و شاعری، دیوان صائب، فرهنگ......و بسیاری که اکنون در خاطرم نیست و آخرین کتابی که ایشان منتشر کردند که سرگذشت خودشان است. البته کتاب معروف ایشان که اکنون نایاب است «سرود برگ ریزان» است که اگر شما به خاطر داشته باشید یک ترانه ای بود که من ساخته بودم و ایشان شعر آن را گفته بودم به نام «برگ خزان» که نمی دانم به خاطر دارید و یا شنیدید یا نه (....برگ خزان.....پژمرده ز بیداد زمان) . عرض کنم که ایشان پنج یا شش ماه پیش کتابی با نام «از پشت دیوارهای خاطره» منتشر کردند که الان در دست من است و زیر آن هم نوشته شده «پنجاه سال خاطره در زمینه شعر و موسیقی از بیژن ترقی» که این با مریضی ایشان مصادف شد و کتاب دیگیر نیز دارند که به علت بیماری نیمه کاره مانده است. یعنی شما و آقای ترقی از همان زمان همکاری باهم در دنیای هنر را آغاز کردید؟ ببینید !سرکار خانم ! من آن مقدمه سینما و غیره را که برای شما گفتم اصلا نه آقای ترقی فکر می کرد که شاعر معروفی می شود و من هم در آن سن تحت تعلیم بودم و هیچ وقت فکر نمی کردم که به شهرت برسم و به هر حال به اینجا برسد. آقای ترقی به دنبال شعر و شاعری نبودند و خودشان نیز این را در کتاب نوشته اند و من یک روزی به ایشان گفتم که بیژن جان ! تو چرا خودت شعر نمیگی. گفت: آخر من تا الان شعر نساختم ولی با شعر سر و کار دارم. گفتم حالا برای امتحان شعری بگو که حاصلش شد آن ترانه «می زده شب» که اسم واقعی اش «بر تو عاشقم است» است که نمی دانم به خاطر دارید یا نه و این ترانه خیلی گل کرد و این ترانه را یکی از خوانندگان خانم خواند که متاسفانه اکنون در ایران نیست و شما حدس می زنید که من که راعرض می کنم.. بله میدانم . استاد عزیز شما کار های زیادی با آقای بیژن ترقی انجام دادید . تعدادش یادتون هست یا برجسته ترین کارهایی که خودتون هم خیلی دوست دارید میتونید بگید کدام هاست؟ دقیقا. تعداد ترانه هایی که من و آقای ترقی مشترکا کار کردیم آنقدر زیاد است که من نمی توانم الان تعدادش را برای شما بگویم و با ساختن چند ترانه از جمله «می زده شب» ، «برگ خزان» ، «اسیر» ، «آواز دل» ، «به زمانی که محبت شده افسانه» کارشان مثل بمب صدا کرد (در واقع هر دوی ما) بویژه ایشان که کار شعر و شاعری را تازه شروع کرده بودند و من حتی به خاطر دارم که یکی از ترانه های اولیه ام که خیلی نوجوان بودم و شعرش را مرحوم کریم فکور ساخت که در آن زمان هنوز آقای ترقی دست به قلم شاعری نبرده بودند ولی بعدا دیدند که کارها با استقبال مواجه شد دیگر کار را ادامه دادند تا سالهای بعد که رسیدیم به چند سال قبل از انقلاب که تعدادی ترانه گفتند که خانم حمیرا خواندند و از نظر کلام و انسجام آن بسیار زیبا بود و در گلها هم ایشان چندین ترانه ساختند و به تایید خیلی از بزرگان یکی از ترانه سرایان مشهور شدند از جمله آقای رهی معیری، که می دانید یکی از بزرگترین شعرای این مملکت بود و کارهای که در برنامه گلها انجام داد و همینطور کارهایی از ایشان که بنان خواند مثل «کاروان» اثر مرتضی محجوبی و به کوشش مرحوم پیر نیا، که سرپرست برنامه گلها بودند، می گفتند که ترانه سرایی با ابن قریحه من کمتر دیدم . ترانه صبرم عطا کن از خانم حمیرا هم شعرش رو آقای ترقی گفته آهنگ هم از شماست بله . شعرش برای بیژن ترقی است ولی آهنگ آن برای من نیست بلکه برای آقای تجویدی است که متاسفانه الان مریض هستند که حتما می دانید در بستر بیماری هستند. یکی دو تا ترانه ایشان خواندند و بعد که ازدواج کردیم ایشان ترانه های من را خواندند تا دو سه سال قبل از انقلاب که ما از هم جدا شدیم. استاد میشه حالا که این همه من وقت شما رو گرفتم یکی از خاطراتتون با آقای ترقی رو برامون تعریف کنید؟ یک خاطره است که تصور می کنم که شاید به گوش شما خورده باشد ولی خیلی زیبا است. این ترانه «به رهی دیدم برگ خزان» یک وجه تسمیه دارد و خیلی چیزها در موردش گفته اند ولی واقعیت این است که من به شما عرض می کنم. من و ایشان داشتیم به اصفهان می رفتیم و من پشت رل بودم. هر دو هم خیلی جوان بودیم و ایشان پیش من نشسته بود. پاییز هم بود. همینطور که داشتیم می رفتیم گفتم: بیژن جان ! من یک ملودی ساخته ام. برایت زمزمه می کنم ببین چطور است. گفت: بگو. همینطور که ماشین می راندم ملودی را برایش خواندم. در همین حین یک برگ پاییزی از درخ جدا شده همینطور معلق زنان آمد و به شیشه ماشین چسبید و باران هم می آمد. آقای ترقی به من گفت: یک دقیقه ترمز کن و بایست ! زدم کنار جاده و ایستادم. و همین برگ که این ترانه معروف شد به «برگ خزان» ، به ابشان برای ساختن آن ترانه معروف «به رهی دیدم برگ خزان» ایده داد و این یکی از خاطرات جالب ما است و خاطرات بسیاری ما با هم داریم که شاید الان مجالش نباشد که همه را الان بگویم.
استاد بسیار سپاسگزارم از شما.
  

No comments:

آرشیو مطالب