و باز جمعه اي ديگر من طعم جمعه ها را دوست مي دارم . هر جمعه بر فراز بلندترين قله ها ، غروب جمعه و غروب انتظاري ديگر را به نظاره مي نشينم . دلهايمان غرق انتظار است ، چشمهايمان گريان از آمدن جمعه اي ديگر و در نيامدنت ، پاهايمان ناي رفتن به شنبه را ندارد . يا مهدي جان ؛ جايگاهت در قلبهاي ماست و دلهايمان خانه عشقت . وقتي بيايي ، كبوتران سپيد بال انتظارمان را در آبي آسمان ظهورت به پرواز در خواهيم آورد و درخت تنومند منتظران به ثمر خواهد نشست ! يا مهدي ، از مرحم دلهاي شكسته ، بيا ، بيا و با آمدنت زخمهاي بدمان را درمان كن . يا مهدي ، ديده ام ، همراه با حنجره تاول زده سرود ظهورت را زمزمه مي كند و اجابتت را التماس . و باز جمعه اي ديگر … در انتهاي كوچه پس كوچه هاي غربت زده ، دلم در انتظار تو اي غريب آشنا ، بي تابم . نوروزها ، عاشوراها و جمعه ها در پي هم گذشتند و مي گذرند ولي ، هيهات ! كاش عجل مهلتي مي داد تا شاهد حضور سبزت باشم و اگر نه ، حتي شاخه اي گل ، در زير پاي مباركت باشم تا نشاني از انتظار كشيدنمان باشد . شب جمعه و بی تابی دل امشب چه غوغا کرده ای طو فان چه بر پا کرده ای
"The most important thing in life is to learn how to give out love, and to let it come in." |
__._,_.___
No comments:
Post a Comment