[erfanISLAMI] نامه یک دوست
"سلام ...
اين روزها عطف شده ام به مردمان وطنم. نه اينکه فکر کني از طرفداران موسوي هستم و يا احمدي نژاد و يا اين و آن. اين روزها در عزاي انسانيتي به سر مي برم که او را به مسلخ قدرت مي برند و گوسفند را که سر مي برند، هيچگاه از او نمي پرسند که او در انديشه آسمان آبي، در انديشه کفشدوزک ها در ميان علفها ، در انديشه آخرين جرعه آبي که مي نوشد، چقدر ساده و صادقانه فکر مي کند. اين روزها عزادار وطنم هستم. ..."
احساس خوبي از اين همه دروغ و نفرت که آسمان سربي شهر من را پر کرده است ندارم. گلويم پر از بغض است. نه از براي فاجعه انتخابات به تنهايي، دلم پر غم است براي آن دانشجويي که امروز کتک مي خورد و فرياد مي کند و زندان مي رود .... و سالياني ديگر يا در اين اداره و آن سازمان فسيل مي شود و گرفتار غم نان و يا رخت سفر مي پوشد و همنشين غم غربت. باري بغض من براي مردماني است که يا قربانيند و يا جنايتکار و از اين سرنوشت محتوم براي اطرافيانم، براي خودم، براي انسانيت پيرامونم سخت پر بغضم. دلم براي آن مادري پرپر مي زند که جگر گوشه اش را به سادگي چون بره اي سر مي برند، چه براي جشن انتخاب شدن احمدي نژاد باشد و چه براي عزاي انتخاب نشدن موسوي. اين روزها آن عشق ناب که هميشه در ذهنم بود، آن عشق سيال به خدا و آسمان و انسان در دلم فوران مي کند و فرياد خفته ام را به خون دل مينشانم و آهسته با خود مي گريم. براي وطنم، براي مردمان وطنم.
|
__._,_.___
__,_._,___
No comments:
Post a Comment