گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Monday, August 6, 2012

دروغي بزرگ درباره‌ي فردوسي و شاهنامه


سخني كوتاه پيرامون كتابي ناياب
دروغي بزرگ درباره‌ي فردوسي و شاهنامه



گروه شاهنامه :
فردوسي در دربار شاه محموددر نيمه نخست سال ١٣٥٦ جستارهاي پيوسته‌اي از ابوالقاسم پرتو(اعظم) درباره‌ي فردوسي و شاهنامه، در يكي از روزنامه‌هاي آن زمان چاپ شد. پرتو يك‌سال پس از آن(خورداد ١٣٥٧) جستارهاي خود را در كتابي به نام «دروغي بزرگ درباره‌ي فردوسي و شاهنامه» گردآورد و چاپ كرد. كتاب پرتو دربردارنده‌ي سخناني درخور توجه، اما بسيار چالش‌برانگيز، درباره‌ي فردوسي و شاهنامه بود و با ديدگاه بسياري از شاهنامه‌شناسان همخواني نداشت. اين كتاب كم‌برگ ١٤٧ رويه‌اي، كه با حروفي نامناسب چاپ شده بود، اكنون ناياب است. از اين‌رو، در اين‌جا چكيده‌اي كوتاه از آن كتاب فراموش شده، آورده شده است؛ با اين يادآوري كه نويسنده‌ي اثر، ابوالقاسم پرتو(اعظم)، زاده‌ي سال ١٣٠٢ در شهر تهران، زماني سردبير مجله‌ي پُرآوازه‌ي «خواندني‌ها» بوده است. از او افزون‌بر كتاب‌هايي در زمينه‌ي زبان، ادبيات و تاريخ ايران، مجموعه داستان‌هايي نيز چاپ شده است. همانند: «كاج كج»(١٣٢٥)، «آدم‌هاي ما»(١٣٢٧) و «سنگ روي يخ»(١٣٥٢).
«پرتو» را مي‌توان نخستين كسي دانست كه با پژوهش بر روي شاهنامه، بسياري از روايت‌هايي را كه در ميان مردم و حتا شاهنامه‌شناسان، درباره‌ي شاهنامه و فردوسي وجود داشت، ناروا و ناراست دانست، روايت‌هايي همچون هم‌زماني فردوسي با غزنويان.
آن‌چه در زير مي‌خوانيد، چكيده‌اي از اشاره‌هاي پرتو به اين گونه ناراستي‌هاست:
در اين پژوهش، كوشش من آن است كه از رازهاي پنهان در داستان فردوسي و محمود غزنوي كه گفت‌وگو برانگيز است، پرده بردارم. آماج من در اين كوشش، نماياندن چهره‌ي راستين فردوسي نيز هست. زيرا از هنگامي كه به گنجينه‌ي ورجاوند شاهنامه دست يافته‌ام، همواره از خويشتن پرسيده‌ام اين داستان‌سراي پير و اين دهگان آزاده، كه ٣٠ سال در زنده كردن زبان پارسي كوشيده، چگونه روا داشته كه خود را، يا شاهنامه را، به درهم و دينار بفروشد؟ آن فردوسي كه من شناخته‌ام، نمي‌تواند همانند چكامه‌سرايان دربار محمود غزنوي، دريوزه‌ي خوان خان تركي بوده باشد كه ناز خليفگان بغداد را مي‌كشيد.
افسانه‌هايي كه درباره‌ي فردوسي ساخته‌اند، همگي از يك رويداد سخن مي‌گويند: برانگيختن محمود غزنوي فردوسي را به سرودن شاهنامه، ندادن پاداش، رنجش فردوسي و آفرينش يك سرزنش‌نامه. ناگفته نماند كه اين داستان‌ها تا ١٥٠ سال پس از آفرينش شاهنامه، جايي نوشته نشده است. درباره‌ي فردوسي تنها اين داستان‌ها را در «چهارمقاله» نظامي عروضي(١٥٠ سال پس از فردوسي) مي‌توان يافت.
نخست بگويم كه برپايه‌ي دستنويس شاهنامه‌اي كه در كتابخانه‌ي قاهره نگهداري مي‌شود، شاهنامه‌ي فردوسي روز ٢٥ اسفندماه ٣٨٤ مهي به پايان رسيده است. از سويي مي‌دانيم كه سبكتكين(پدر محمود غزنوي) در سال ٣٨٧ درگذشته  و محمود غزنوي، پس از درگيري با برادرش، در سال ٣٨٩ مهي جانشين او مي‌شود و از خليفه فرمان سلطنت مي‌گيرد. از اين‌رو، شاهنامه ٢ سال پيش از مرگ سبكتكين، در ٧١ سالگي فردوسي، به پايان رسيده. پس چگونه شاهنامه بايد به نام محمود غزنوي بشود كه پادشاهي او از ٣٨٩ آغاز شده است؟
دختر فردوسي و افسانه‌ي فراهم كردن جهاز براي او
نظامي عروضي در ٢ جاي نوشتار خود، فردوسي را دارنده ي دختري مي‌داند و مي‌نويسد كه همه‌ي اميد فردوسي  آن بود كه از صله‌ي شاهنامه، جهاز آن دختر را فراهم كند!؟ همين نظامي عروضي نوشته است كه فردوسي مردي «دارنده و بي‌نياز» بوده. اگر چنين است، چرا او بايد براي فراهم كردن جهاز دختر خويش، شاهنامه را بسرايد؟ مگر مردي «دارنده و بي‌نياز» نمي‌تواند جهاز دختر خود را روبه‌راه كند؟ از سوي ديگر، كجاي شاهنامه از اين اميد فردوسي سخني به ميان آمده است؟ فردوسي اگر دختري داشت كه براي دست و پا كردن جهاز او شاهنامه را به نام محمود غزنوي مي‌كرد، ناگزير در جايي از شاهنامه بايد از دختر خود نامي به ميان مي‌آورد و اين آماج خود را از سرودن شاهنامه بازمي‌گفت. مگر فردوسي از پسر خود ياد نكرده و در مرگ اونناليده است؟ پس مي‌توانست كه در بي‌چيزي و از اين‌كه دخترش بي‌جهاز در خانه مانده، نيز اندوهگنانه چيزي بسرايد.
ميمندي، وزير سلطان محمود، دشمن زبان فارسي و شاهنامه بود
باز گفته‌اند كه تا فردوسي شنيد كه احمد حسن ميمندي به وزيري سلطان محمود رسيده، بار خود را بست و دستور داد شاهنامه را رونويسي كنند تا در خور پيشكش به چنان وزيري، يا پادشاهي چون محمود غزنوي، باشد. مي‌دانيم كه فردوسي در آغاز وزيري احمد حسن ميمندي، درست ٨٩ سال داشته است. چگونه مي توان پذيرفت كه مردي ٨٩ ساله ناگاه انديشه‌ي گنج و دينار در سر بپروراند و از توس راه غزنين را درپيش بگيرد؟ آيا آن فردوسي بيدار و بخرد، يك‌باره در ٩٠ سالگي ديوانه مي‌شود و به اين انديشه مي‌افتد كه بدهد شاهنامه را از نو بنويسند و لا به لاي چامه‌ها در ستايش محمود غزنوي چيزهايي ببافد و به پيشگاه احمد حسن ميمندي راه يابد و با كمك او شاه را پذيراي شاهنامه‌ي خود كند؟ مگر فردوسي نمي‌دانسته، يا نشنيده كه اين احمد حسن ميمندي چگونه آدمي است؟ مگر فردوسي نمي‌دانست كه اين خواجه‌ي بزرگ تا بر كرسي وزيري مي‌نشيند، دستور مي‌دهد كه نامه‌نويسي دربار و ديوان را كه به زبان پارسي بوده‏، به زبان تازي برگردانند؟ چگونه اين فردوسي پاكدل كه با شاهنامه‌ي خود كوشيده زبان فارسي را زنده كند و تا آن‌جا كه شدني بوده از كاربرد واژه‌هاي تازي پرهيز كرده، همين كه چنين وزيري را مي‌بيند كه دشمن زبان فارسي است، سر از پا نمي‌شناسد و مي‌گويد شاهنامه را دوباره‌نويسي كنند و آن را با ستايش محمود ترك نژاد بيارايند و رنج راه دراز توس تا غزنين را برخود هموار مي‌كند، تا شاهنامه‌ي فارسي را به آن وزير تازي پسند برساند؟
به‌گفته‌ي نظامي عروضي، فردوسي در ٨٠ و چند سالگي و يا در ٩٠ سالگي، پس از نويساندن شاهنامه، از توس به غزنين مي‌رويد. كدام فردوسي؟ آن فردوسي كه در ٦٥ سالگي نه چشمش مي‌ديد و نه نيروي راه رفتن داشت؟: «ز سستي خم آورد بالاي راست/ هم از نرگسان روشنايي بكاست». چگونه مي‌توان باور داشت كه چنين سالخورده مردي، پس از گذشت ٢٠ سال، به هوس بيفتد كه از توس به غزنين برود و شاهنامه را به پيشگاه احمد حسن ميمندي ارمغان برد؟ پس آن‌چه نظامي عروضي درباره‌ي فردوسي نوشته، از سر تا بُن نادرست است و شگفت آن كه هركس درباره‌ي فردوسي سخن گفته و يا سخن نوشته، اين لغزش‌هاي نظامي عروضي را در بازگفت يك افسانه، ناديده گرفته است.
در تاريخ‌نامه‌هاي روزگار غزنويان، نام و نشاني از فردوسي نيست
سه تاريخ‌نامه در دست هست كه هر ٣ در زمان غزنويان نوشته شده. يكي «تاريخ يميني» است كه كتابش را به تازي نوشته و به احمد حسن ميمندي تازي‌دوست ارمغان كرده است. در اين تاريخ، نام و نشاني از فردوسي و شاهنامه ديده نمي‌شود. تاريخ‌نامه‌ي ديگر «تاريخ مسعودي» است كه «تاريخ بيهقي» نيز ناميده مي‌شود. نويسنده اين تاريخ‌نامه ابوالفضل محمد بن حسن بيهقي است. در اين تاريخ‌نامه چيزي از فردوسي ديده نمي‌شود. سومين تاريخ‌نامه «زين الاخبار» نوشته‌ي ابوسعيد عبدالحي بن ضحاك گرديزي است كه تاريخ غزنويان را تا سال ٤٢٣ مهي به‌دست مي‌دهد. در اين كتاب هم نامي از فردوسي و شاهنامه نيست و هيچ نشانه‌اي به‌دست نمي‌آيد كه گرديزي از شاهنامه‌ي فردوسي بهره گرفته باشد و يا آن را ديده باشد. پس درمي‌يابيم كه چنين داستاني در كار نبوده و شاهنامه‌اي به نام محمود غزنوي نشده و سخن‌سرايي به نام فردوسي محمود غزنوي را نستوده. اگر چنين بود، نامي از آن در تاريخ‌نامه‌هاي غزنويان مي‌آمد.
محمود غزنوي از آن‌چه در شاهنامه آمده‌، خورسند نبود
به‌راستي محمود غزنوي در شاهنامه چه مي‌يافته كه بخواهد بدان دل ببندد و آرزو كند كه آن را به چامه بياورد؟ آيا محمود غزنوي از آن نكوهش‌ها كه ايرانيان از تركان و تورانيان مي‌كرده‌اند، دلخوش بوده و از شكست افراسياب خورسند مي‌شده؟ و از كشتن دلاوران توراني، كه به‌دست دليران ايران يكي پس از ديگري از پاي درمي‌آمده‌اند، شادي مي كرده؟ من از كساني كه هنوز مي‌پندارند فردوسي زبان به ستايش محمود غزنوي گشوده وشاهنامه را به اين پادشاه ترك نژاد ارمغان مي‌كرده، مي‌پرسم: آيا اين بيت فردوسي را، آن هم در واپسين بخش‌هاي شاهنامه كه سخن درباره‌ي پادشاهان ساساني است، نخوانده‌اند: «سخن بس كن از هرمز ترك زاد/ كه اندر زمانه مباد آن نژاد». آيا مي‌شود چكامه‌سرايي با چنين چامه‌هايي، دنبال آن باشد كه از محمود غزنوي، كه از نژاد ترك بوده و زبان فارسي را درست نمي فهميده، بخواهد كه پذيراي شاهنامه باشد و به او ١٠٠ يا ٦٠ هزار دينار پاداش بدهد؟
ستايش‌نامه‌ها از محمود غزنوي در شاهنامه، سروده‌ي فردوسي نيست
برخي اين پرسش را پيش مي‌كشند كه پس اين همه ستايش‌ها كه از محمود غزنوي و برادرش نصر در شاهنامه آمده، چيست؟ اين ستايش‌نامه‌ها كه محمود غزنوي را به فراز آسمان مي‌رساند، از كجا آمده و اگر اين‌ها كار فردوسي نيست، كار كيست؟
پاسخ من اين است: شاهنامه را در پادشاهي محمود غزنوي و به فرمان او گردآوري كرده و رونوشت ويژه‌اي براي او، كه به چامه‌سرايان مهر مي‌ورزيده، فراهم آورده‌اند. آن كس كه اين رونوشت ويژه را براي محمود غزنوي پرداخته، در چامه سرايي دست داشته و دريغش آمده كه رونوشت ويژه‌ي شاه را از ستايش او تهي گذارد!
يكي از چهره‌هاي ناشناس مانده كه از چامه‌سرايان دربار محمود غزنوي است، «عيوقي» نام دارد كه ميانه‌ي سال‌هاي ٣٧٨ تا ٤٢١ مهي مي‌زيسته. از اين چامه‌سرا مثنوي «وامق و گلشاه» بازمانده. ميان چامه‌هاي عيوقي و فردوسي همانندي بسيار به‌چشم مي‌خورد. عيوقي نيز كوشيده است كه از كاربرد واژه‌هاي تازي در چامه‌هاي خود دوري گزيند. پس آن رونويس شاهنامه كه در زمان محمود غزنوي و براي خواندن او آماده مي‌شده، مي‌توانسته است كه با كمك چامه‌سرايي چون عيوقي، و يا چون عنصري( كه او نيز مثنوي «وامق و عذرا» را ساخته)، از نام و ستايش محمود غزنوي بهره گيرد. اين كار دشوار نمي‌نماياند.
داستان بخشش محمود غزنوي به فردوسي، افسانه است
سخن را كوتاه كنم. ميان فردوسي و محمود غزنوي هيچ‌گونه بستگي در كار نبوده. اين همه افسانه‌هاي درهم و برهم و سرشار از دروغ، از آن‌جا سرچشمه گرفته كه در زمان پادشاهي محمود غزنوي، شايد به دستور او و شايد براي بهره‌گيري از مهر و بخشش او، گردآورنده‌اي كه چامه سرا بوده، داستان‌هاي پراكنده‌اي را كه فردوسي ساخته بوده و رونوشت‌هاي گوناگون آن در دست مردم بوده‏، به‌هم مي‌پيوندد و جابه‌جا با دست‌كاري شتابزده‌اي، ستايش‌نامه‌هايي را كه به نام محمود غزنوي سروده بوده، در شاهنامه مي‌نويساند و سپس از روي آن، رونوشت‌هاي ديگري برداشته مي‌‌شود و چون در داستان‌هاي بخشش محمود غزنوي به جامه سرايان، نامي از فردوسي ديده نمي‌شده، افسانه‌ي خشم سلطان و فرستادن درهم به‌جاي دينار و آن شاخ و برگ‌هاي پوسيده و بي‌پايه، نيرو مي‌گيرد.
 



--

بهترین درودهایم نثار آنانی باد که کاستی هایم را میدانند و باز هم دوستم دارند


No comments:

آرشیو مطالب