بر گزیده ای از غزلیات سعدی
تقدیم به دوستان عزیز گلها
تقدیم به دوستان عزیز گلها
هر کس به تماشایی رفتهست به صحرایی
ما را که تو «منظوری» خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
...
دیوانهی عشقت را جایی نظر افتادهست
کان جا نتواند رفت اندیشهی دانایی
امّید تو بیرون برد از دل همه امّیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری؟
گویم که سری دارم در باخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیر ترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حُسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الّا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنّایی از دوست بکن «سعدی»
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنّایی
ما را که تو «منظوری» خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
...
دیوانهی عشقت را جایی نظر افتادهست
کان جا نتواند رفت اندیشهی دانایی
امّید تو بیرون برد از دل همه امّیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری؟
گویم که سری دارم در باخته در پایی
زنهار نمیخواهم کز کشتن امانم ده
تا سیر ترت بینم یک لحظه مدارایی
در پارس که تا بودهست از ولوله آسودهست
بیم است که برخیزد از حُسن تو غوغایی
من دست نخواهم برد الّا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنّایی از دوست بکن «سعدی»
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنّایی
بامهر
سهیلا مقدم
سهیلا مقدم
No comments:
Post a Comment