فوتبال - اكرم احمدي - آذر اسدي كرم:
كليد خانه پشت در است. هر چند دقيقه يك نفر ميآيد داخل خانه، كاري كه دارد انجام ميدهد، بعضي مهمانها مينشينند روي مبل، بعضيها هم ميروند.
باز يكي ديگر ميآيد. فيروز كريمي بين حرفهايش افرادي را كه ميآيند و نميروند معرفي ميكند؛ «اين رضا مهاجري است؛ مربي خودمان در استقلال اهواز. اين دامادم است، مهندس اسماعيلپور.
اين طلوع است، مثل دختر خودم ميماند....» بازار معرفي داغ است. فرزانه خانم كريمي ميگويد: «كليد را پشت در خانه ميگذاريم، من دارم كارهايم را ميكنم كه همسايهها خودشان ميآيند داخل».
فيروز كريمي هميشه از جنجاليترين و موفقترين مربيهاي فوتبال ايران است. او بيان خاص خودش را دارد.
تيمش هميشه طرفدارهاي خودش را دارد؛ طرفدارهاي فيروز كريمي! كريمي از موفقترين مربيهاي فوتبال ايران است؛ كريمي اين روزها سرمربي استقلال اهواز است.هنر او پيروزكردن تيمهايي غير از استقلال و پرسپوليس است.
يكي از كساني كه او در مصاحبههايش از او زياد ياد ميكند، فرزانه خانم است؛ فرزانه خانم هم دخترعموي آقاي كريمي است، هم دخترخالهاش و هم همسرش! فيروز كريمي فوقليسانس روانشناسي است، سرهنگ پليس بوده و 20 سالي ميشود كه سرمربي تيمهاي مختلف است؛ تيمهايي كه با حضور او مطرح شدند.
بازيكنهاي او بعد از مدتي مثل اعضاي خانوادهاش ميشوند، خودش ميگويد در همه مراحل زندگي راهنماييشان ميكنند، يكي از آن بازيكنها را آنقدر راهنمايي كرد كه دامادش شد! او 3 دختر و يك پسر دارد و مهدي تاتار- بازيكن فوتبال- همسر دختر اولش است.
ميگويد: «اسم شناسنامهاي پسرم، ابوالفضل است اما ما در خانه عباس صدايش ميكنيم. ميخواستم همهجوره آقا قمر بني هاشم، مواظبش باشد». دختر ديگرش طبقه بالاي خانهشان زندگي ميكند. كوچولوهايي كه در عكس ميبينيد هم نوههايش هستند، علي و امين.
- ميدانيد آقاي حشمت مهاجراني خيلي دوست دارد با شما مصاحبه كند؟
حشمت خان؟ ميدانيد حشمت خان افسر ارشد ما بود. اوايل خدمت من هم بودند؛ من ستوان بودم و ايشان سرهنگ. يك روز كه همديگر را ديديم، به من گفت فيروز! كساني كه با تو كار كردهاند، يكبار هم پشت سر تو حرف نميزنند. گفتم من هيچوقت با بازيكنم دچار اختلاف نميشوم.
همين حالا شما ميبينيد، نيمساعت ديگر بچهها مثل سرخپوست ميريزند اينجا، از بالا و بغل و چپ و راست ميآيند و نوهها ديگر نميگذارند حرف بزنيم.
همين حالا شما ميبينيد، نيمساعت ديگر بچهها مثل سرخپوست ميريزند اينجا، از بالا و بغل و چپ و راست ميآيند و نوهها ديگر نميگذارند حرف بزنيم.
- اين مدل زندگي كه گفتيد (تا نيم ساعت ديگر بچهها مثل سرخپوستها حمله ميكنند)، مدل زندگي مورد علاقه شماست؟
بله، البته هميشه كه نه. منظورم از سرخپوستها نوهها هستند. 4تا نوه پسر دارم. وقتي وارد ميشوند، خانه را به هم ميريزند و همهجا را به آتش ميكشند. الان هم ميآيند. آنقدر شلوغ ميكنند كه بيا و ببين.
- راستي حاجخانم، كجا هستند؟
خانم كريمي: الان ميآيند. رفتهاند خريد.
كريمي: خب، خداراشكر. 4تا پسر آتشپاره هستند. به محض اينكه وارد ميشوند، اين ميز را برميداريم (اشاره به ميز روبهرويش ميكند) تا زمين براي فوتبال آماده ميشود. توپ را برميدارند و بازي شروع ميشود.
من و حاجخانم هم مدارا ميكنيم. چند ساعتي بازي ميكنند. با اولين شوت، اولين گلدان ميشكند. بعد كه كمكم خانه را به هم ريختند، 3-2 بار تذكر ميدهم و آخر سر هم با چك و لگد بيرونشان ميكنم.
كريمي: خب، خداراشكر. 4تا پسر آتشپاره هستند. به محض اينكه وارد ميشوند، اين ميز را برميداريم (اشاره به ميز روبهرويش ميكند) تا زمين براي فوتبال آماده ميشود. توپ را برميدارند و بازي شروع ميشود.
من و حاجخانم هم مدارا ميكنيم. چند ساعتي بازي ميكنند. با اولين شوت، اولين گلدان ميشكند. بعد كه كمكم خانه را به هم ريختند، 3-2 بار تذكر ميدهم و آخر سر هم با چك و لگد بيرونشان ميكنم.
- فيروز كريمي چهجوري صحبت ميكند كه به ديگران برنميخورد؟ مثلا الان گفتيد با چك و لگد بيرونشان ميكنيد، شايد اگر كس ديگري بود، ناراحت ميشد ولي از حرفهاي شما ناراحت نميشوند؟
حرفها تبديل به كلمات ميشوند، اين كلمات از دل من بيرون ميآيد؛ سخني هم كه از دل برآيد، لاجرم بر دل مينشيند.
من دلي صحبت ميكنم. هيچوقت قصد و نيت و پيشزمينهاي ندارم. در هيچ مصاحبهاي پيشزمينه ندارم. يعني هيچ خبرنگاري كه به من نميگويد چه سؤالي ميخواهد بكند، سريع يك سؤالي ميكند، مخصوصا وقتي كه بعد از مسابقه باشد.
رگ لري و تركيام يكي ميشود، ديگر با دلم صحبت ميكنم. من هيچوقت نيت كنايه و تخريب شخصيت كسي را ندارم.
ببينيد آخر بازي تيم من باخته، يك خبرنگار ميآيد و ميگويد آقاي كريمي اين دفاع وسط شما سنگين نبود.
يعني آن خبرنگار ميفهمد اما من نميفهمم كه دفاع وسطم سنگين بود؟ حالا مدافع من هم داشت ميآمد. اگر ميگفتم بله سنگين بود؛ خب، بازيكنم ناراحت ميشد. گفتم نه. خبرنگار دوباره گفت چرا خيلي سنگين بود.
خب، من چه بگويم؟ بگويم بله بابا، خيلي بد بود، ولي من كه بازيكنم را خراب نميكنم. جواب دادم شما خبرنگار هستيد يا مسئول باسكول و وزنكشي؟ خودش هم خيلي درشت هيكل بود. گفتم خداوكيلي 100 كيلو از شما كمتر دارد.
در خانه هم همينطوري برخورد ميكنم. بعضي وقتها خانم و بچهها از دست من كلافه ميشوند. يك روز همسرم به من گفت ميداني از صبح تا حالا چندبار سربهسر من گذاشتي؟ گفتم نه خداوكيلي. گفت 62 بار، من هم گفتم واقعا نميدانستم. حالا بگذار تا آخر شب 10بار ديگر هم اذيتات كنم تا بشود 72بار.
خانم كريمي، شما به اينجور صحبتكردن آقاي كريمي اعتراض هم ميكنيد؟
نه، من هيچوقت ناراحت نميشوم. راستش را بخواهيد خودم هم دوست دارم سربهسرم بگذارد ولي به رويش نميآورم.
من دلي صحبت ميكنم. هيچوقت قصد و نيت و پيشزمينهاي ندارم. در هيچ مصاحبهاي پيشزمينه ندارم. يعني هيچ خبرنگاري كه به من نميگويد چه سؤالي ميخواهد بكند، سريع يك سؤالي ميكند، مخصوصا وقتي كه بعد از مسابقه باشد.
رگ لري و تركيام يكي ميشود، ديگر با دلم صحبت ميكنم. من هيچوقت نيت كنايه و تخريب شخصيت كسي را ندارم.
ببينيد آخر بازي تيم من باخته، يك خبرنگار ميآيد و ميگويد آقاي كريمي اين دفاع وسط شما سنگين نبود.
يعني آن خبرنگار ميفهمد اما من نميفهمم كه دفاع وسطم سنگين بود؟ حالا مدافع من هم داشت ميآمد. اگر ميگفتم بله سنگين بود؛ خب، بازيكنم ناراحت ميشد. گفتم نه. خبرنگار دوباره گفت چرا خيلي سنگين بود.
خب، من چه بگويم؟ بگويم بله بابا، خيلي بد بود، ولي من كه بازيكنم را خراب نميكنم. جواب دادم شما خبرنگار هستيد يا مسئول باسكول و وزنكشي؟ خودش هم خيلي درشت هيكل بود. گفتم خداوكيلي 100 كيلو از شما كمتر دارد.
در خانه هم همينطوري برخورد ميكنم. بعضي وقتها خانم و بچهها از دست من كلافه ميشوند. يك روز همسرم به من گفت ميداني از صبح تا حالا چندبار سربهسر من گذاشتي؟ گفتم نه خداوكيلي. گفت 62 بار، من هم گفتم واقعا نميدانستم. حالا بگذار تا آخر شب 10بار ديگر هم اذيتات كنم تا بشود 72بار.
خانم كريمي، شما به اينجور صحبتكردن آقاي كريمي اعتراض هم ميكنيد؟
نه، من هيچوقت ناراحت نميشوم. راستش را بخواهيد خودم هم دوست دارم سربهسرم بگذارد ولي به رويش نميآورم.
- تا حالا شده جوري جوابشان را بدهيد كه كمبياورند؟
نه، تا حالا نشده.
فيروز كريمي: نه عمرا نشده. اصلا خلق و خوي خانم اينطوري نيست.
فرزانه كريمي: آخر حرف بدي نميزند كه، خيلي هم خوب است.
كريمي: ببينيد من ذاتم اينجوري است. با بچههاي تيم هم همينطوري هستم. موقعي كه تمرين داريم به بچهها ميگويم مثلا فردا ساعت 4 تمرين داريم، سر ساعت 4 سوت را ميزنم. ولي من خودم زودتر ميروم. ساعت 3 ميروم، بچهها هستند، يكربع به 3 ميروم، آنها هم ميآيند، اين يك ساعت مانده تا تمرين را آنقدر با بچهها ميگوييم و ميخنديم كه خودمان خسته ميشويم.
رويه من اينجوري است ولي ساعت تمرين كه ميشود، همهچيز عوض ميشود، سوت را كه ميزنم، بچهها هم حساب كار ميآيد دستشان. ذات من اينجوري است. در قالب الفاظ طنز ولي توأم با منطق و در جاي خودش حرف ميزنم. هيچوقت دلم نميخواهد كسي را دست بيندازم.- براي همين هم هست كه بيشتر بازيكنان شما دوست دارند در تيم شما بازي كنند؟
بله، بچهها دوست دارند با خودم كار كنند، چراكه من در تمام ابعاد زندگيشان دخالت مثبت دارم؛ چون ماحصل يك عمر زندگي و كار و تجربه را در خدمتشان ميگذارم.
فوتباليستهاي من را ببينيد تا 38 - 37 سالگي بازي ميكنند. همه هم از صدقهسري امام زمان به بار نشستهاند. حتي يكي از آنها هم مشكل و معضل اجتماعي نداشتهاست؛ بهزاد غلامپور، ماركار آقاجانيان، خاكپور، استيلي، رضاييمنش، گروسي، مديرروستا. حتييكي از آنها هم قرتيبازي درنياورد؛ اينكه موهايش بلند باشد، تيپ عجيب و غريب بزند و... هيچكدام از بازيكنان من عجيب و غريب نشدند.
فوتباليستهاي من را ببينيد تا 38 - 37 سالگي بازي ميكنند. همه هم از صدقهسري امام زمان به بار نشستهاند. حتي يكي از آنها هم مشكل و معضل اجتماعي نداشتهاست؛ بهزاد غلامپور، ماركار آقاجانيان، خاكپور، استيلي، رضاييمنش، گروسي، مديرروستا. حتييكي از آنها هم قرتيبازي درنياورد؛ اينكه موهايش بلند باشد، تيپ عجيب و غريب بزند و... هيچكدام از بازيكنان من عجيب و غريب نشدند.
- يعني شما با آنها برخورد ميكنيد؟
بله. يك بازيكن پارسال آمد به تيم من با موهاي بلند و گيسكرده. گفتم عزيزم، شما با من صحبت كردي مرد بودي، حالا چرا بانو شدي؟! بعدازظهر همان روز رفت موهايش را كوتاه كرد.
گفتم ممكن است يكي سر تمرين بيايد تو را براي مهدي حيدري خواستگاري كند! بعد از تمرين سوار ماشين شد و رفت؛ وقتي برگشت موهايش را كوتاه كرده بود.
سال پيش در استقلال اهواز يك بازيكني با تيم قرارداد بست؛ روز اول تمرين وقتي ديدمش تعجب كردم؛ موهاي بلندي داشت. به او گفتم از امروز تو را چهلگيس صدا ميكنم؛ پس تو كي هستي؟ گفت چهلگيس. فرداي آن روز كه آمد سر تمرين ديدم موهايش را كوتاه كرده.
چند نفر هم آمده بودند. پدرش يكي از مسئولان شهر اهواز بود؛ آمد پيش من و گفت آقاي كريمي شما هستي؟ گفتم بله. گفت من ميخواستم از شما تشكر كنم؛ كاري كه من نتوانستم انجام بدهم، شما انجام دادي. شما چه كار كرديد؟ گفتم من فقط براي او يك اسم گذاشتم. گفت من 5 سال است حريف اين پسر نشدهام.
گفتم ممكن است يكي سر تمرين بيايد تو را براي مهدي حيدري خواستگاري كند! بعد از تمرين سوار ماشين شد و رفت؛ وقتي برگشت موهايش را كوتاه كرده بود.
سال پيش در استقلال اهواز يك بازيكني با تيم قرارداد بست؛ روز اول تمرين وقتي ديدمش تعجب كردم؛ موهاي بلندي داشت. به او گفتم از امروز تو را چهلگيس صدا ميكنم؛ پس تو كي هستي؟ گفت چهلگيس. فرداي آن روز كه آمد سر تمرين ديدم موهايش را كوتاه كرده.
چند نفر هم آمده بودند. پدرش يكي از مسئولان شهر اهواز بود؛ آمد پيش من و گفت آقاي كريمي شما هستي؟ گفتم بله. گفت من ميخواستم از شما تشكر كنم؛ كاري كه من نتوانستم انجام بدهم، شما انجام دادي. شما چه كار كرديد؟ گفتم من فقط براي او يك اسم گذاشتم. گفت من 5 سال است حريف اين پسر نشدهام.
- در خانه هم يك روي جدي ديگر داريد؟
نه، ديگر الان ندارم. همه رفتهاند؛ علي مانده و حوضش (به همسرش اشاره ميكند). دخترها كه بودند بعضي وقتها روي ديگر را نشان ميدادم. البته فقط گاهي تشر ميزدم. خب، دختر بودند. همين تشر كافي بود، ديگر حساب كار دستشان ميآمد. - خانم كريمي، شما از نظر اخلاقي چقدر با هم فرق داريد؟
خدا شاهد است خيلي شبيه هم شدهايم. خيلي با هم جور هستيم؛ حرف دلمان ديگر يكي شده است. بعضيوقتها حرفهايمان يكي ميشود. تا من ميخواهم يك حرفي را بزنم، همسرم همان را ميگويد.
كريمي: ببينيد، من الان ميخواستم به حاجخانم بگويم نبات داريم؛ ايشان همزمان به من گفت نبات ميخواهي؟ ديگر دلي شدهايم. تفاهم را ميبينيد؟ ديگر ميدانيم هر دو چه ميخواهيم.
كريمي: ببينيد، من الان ميخواستم به حاجخانم بگويم نبات داريم؛ ايشان همزمان به من گفت نبات ميخواهي؟ ديگر دلي شدهايم. تفاهم را ميبينيد؟ ديگر ميدانيم هر دو چه ميخواهيم.
- چند سال است با هم زندگي ميكنيد؟
32 سال است.
- آقاي كريمي، شما خودتان را چطوري تعريف ميكنيد؟
من آدم رك و روراستي هستم؛ اصلا پيچيده نيستم. وحشتناك شجاعت دارم. به همين دليل هم اگر اشتباه كنم، امكان ندارد به گردن نگيرم. من آدم پيچيدهاي نيستم، اصلا هم بدكينه نيستم.
- آخرين اشتباهي كه كرديد چه بود؟
3-2 روز پيش بود كه رفتم انجمن اولياي مدرسه. آقاي صافي كه از پيشكسوتان آموزش و پرورش هستند، سخنراني كردند. آن روز وقت هم نداشتم. به مدير مدرسه گفتم من 10 دقيقه مينشينم و ميروم ولي باورتان نميشود، 2 ساعت نشستم. آن روز پرواز هم داشتم ولي صحبتهايش خيلي جالب بود؛ درباره زندگي و درباره نوع برخورد خانواده با دانشآموز.
آمدم به حاجخانم گفتم من را حلال كن؛ من خيلي از راه و روشهاي زندگي را نميدانستم، تازه يك چيزهايي را امروز ياد گرفتم. آخر من خيلي وقتها خانه نبودم.
آمدم به حاجخانم گفتم من را حلال كن؛ من خيلي از راه و روشهاي زندگي را نميدانستم، تازه يك چيزهايي را امروز ياد گرفتم. آخر من خيلي وقتها خانه نبودم.
- نبودن شما در خانه خيلي احساس ميشود؟
بله، حتما ميشود.
- مثلا در چه مواردي؟
خيلي از موارد. خب، حاجخانم همه كارها را به تنهايي انجام ميداد؛ مثلا اين دامادها را به ما انداخت ديگر؛ مهندس و فوتباليست.
- فوتباليست را خودتان پيدا نكرديد؟
نه، مادر مهدي تاتار در يكي از اعياد از حاج خانم، شهلا
- دختر بزرگم - را خواستگاري كرد. روز تولد امام زمان بود كه مادر بچههاي تيم را دعوت كرده بودم خانه. در آن مجلس دختر بزرگم خواستگارهاي زيادي داشت. خودش از بين آنها مهدي تاتار را انتخاب كرد. تاتار هم از 13سالگي زير دست خودم بزرگ شده بود.
- دختر بزرگم - را خواستگاري كرد. روز تولد امام زمان بود كه مادر بچههاي تيم را دعوت كرده بودم خانه. در آن مجلس دختر بزرگم خواستگارهاي زيادي داشت. خودش از بين آنها مهدي تاتار را انتخاب كرد. تاتار هم از 13سالگي زير دست خودم بزرگ شده بود.
- آقاي كريمي، شما خودتان را تعريف كرديد، حالا از همسرتان بگوييد؟
به جزمعصومين، هيچ موجودي را صادقتر از حاج خانم نديدهام.
خانم كريمي: وقتي شما چنين حرفي ميزنيد من ديگر چه بگويم.
كريمي: نه، من در اين 32 سال زندگي هيچ بدياي از ايشان نديدهام؛ فقط يك بار آن هم عيد 3سال پيش بود كه از ايشان ناراحت شدم ولي ديگر هيچ چيزي نبوده. هيچ زوجي مثل ما بيحاشيه نيست و مثل ما خوب زندگي نكردهاند.
خانم كريمي: وقتي شما چنين حرفي ميزنيد من ديگر چه بگويم.
كريمي: نه، من در اين 32 سال زندگي هيچ بدياي از ايشان نديدهام؛ فقط يك بار آن هم عيد 3سال پيش بود كه از ايشان ناراحت شدم ولي ديگر هيچ چيزي نبوده. هيچ زوجي مثل ما بيحاشيه نيست و مثل ما خوب زندگي نكردهاند.
- شما آن روز چه كار كرديد خانم كريمي؟
هيچي ديگر، اشتباه از من بود، قبول كردم.
فيروز كريمي: داشتم ميگفتم... اول صداقت، دوم صفا؛ عشق و وفا و صدق و صفا. خيلي هم قانع است. هيچ زني را در تاريخ دنيا مثل ايشان پيدا نميكنيد.
ما كيش زياد ميرويم. هر دفعه هم بيشتر از 2ميليون خريد ميكنيم. هر بار هم من مثل قويترين مردان ايران با تمام وجودم بار ميكشيدم در اين بازارهاي خريد. هر بار كلي خريد ميكرديم ولي فقط سوغاتي بود. هيچي براي خودش نميخريد.
گفتم اين دفعه كه رفتيم، فقط بايد براي خودت خريد كني. با اينكه در كيش گفته بودم، باز هم ديدم فقط دو تا تيكه براي خودش خريد. وفاداري به خانوادهاش هم فوقالعاده است! اصلا ويژگي خاص خودش را دارد؛ بدل ندارد و به خانواده هم عشق ميورزد.
خانم كريمي: تو را به خدا اينقدر از من تعريف نكن! هر چي فيروز گفت 3 برابرش خوب است. تو خوبي كه من خوبم!
فيروز كريمي: داشتم ميگفتم... اول صداقت، دوم صفا؛ عشق و وفا و صدق و صفا. خيلي هم قانع است. هيچ زني را در تاريخ دنيا مثل ايشان پيدا نميكنيد.
ما كيش زياد ميرويم. هر دفعه هم بيشتر از 2ميليون خريد ميكنيم. هر بار هم من مثل قويترين مردان ايران با تمام وجودم بار ميكشيدم در اين بازارهاي خريد. هر بار كلي خريد ميكرديم ولي فقط سوغاتي بود. هيچي براي خودش نميخريد.
گفتم اين دفعه كه رفتيم، فقط بايد براي خودت خريد كني. با اينكه در كيش گفته بودم، باز هم ديدم فقط دو تا تيكه براي خودش خريد. وفاداري به خانوادهاش هم فوقالعاده است! اصلا ويژگي خاص خودش را دارد؛ بدل ندارد و به خانواده هم عشق ميورزد.
خانم كريمي: تو را به خدا اينقدر از من تعريف نكن! هر چي فيروز گفت 3 برابرش خوب است. تو خوبي كه من خوبم!
- خانم كريمي، هيچوقت از همسرتان نخواستهايد كه كارشان را به خاطر شما كنار بگذارند؟
نه، چون ميدانم چقدر به فوتبال علاقه دارد. من فيروز را دوست دارم و بايد چيزي را كه دوست دارد، دوست داشته باشم.
- هيچوقت خسته نشدهايد؟
نه، كارش اين است. هر چه خودش صلاح بداند. من هميشه تنها بودهام. من بچه مدرسهاي دارم. دختر و نوه دارم و نميتوانم بچهها را تنها بگذارم؛ بالاخره يك نفر بايد بالاي سر بچهها باشد.
- هيچوقت تا حالا فكر كردهايد كه در اين زندگي فداكاري ميكنيد؟
نه، اگر من فداكاري ميكنم، فيروز چه كار ميكند؟به خاطر ما اين كارها را انجام ميدهد؛ به خاطر رفاه زندگي من و بچهها اين كارها را قبول ميكند. دوري راه را كه تحمل ميكند به خاطر ماست.
فيروز كريمي: يك شعري ميگويد: به راه همسرم شش ماهه را اول فدا كردم / چون غنچه زودتر از گل خزان شد يا رسولالله؟
اين درددلي است كه حضرت زهرا(س) با پدرش ميكند؛ يك نوحه است. اين بزرگترين درس است. ما الگوهاي خوبي داريم. اين شعرها كه در وصف هم ميخوانند، خيلي جالب است. همسر من هم فدايي بود؛ البته بيشتر از من.
فيروز كريمي: يك شعري ميگويد: به راه همسرم شش ماهه را اول فدا كردم / چون غنچه زودتر از گل خزان شد يا رسولالله؟
اين درددلي است كه حضرت زهرا(س) با پدرش ميكند؛ يك نوحه است. اين بزرگترين درس است. ما الگوهاي خوبي داريم. اين شعرها كه در وصف هم ميخوانند، خيلي جالب است. همسر من هم فدايي بود؛ البته بيشتر از من.
- چه چيزي فدا شد؟
گرانترين وديعه الهي؛ جوانيام را فدا كردم. از جوانيام فقط وقتي كه در خانه و كنار خانم و بچهها بودم، لذت بردم؛ ولي 12 سال كنار همسرم نبودم.
- راستي چهجوري با هم آشنا شديد؟
مادر ايشان، اين خانم را به من انداختند.
خانم كريمي: خيلي ممنون.
فيروز كريمي: پدرش هم با مادرش دست به يكي كردند. من هم يك جوان ساده بودم. ما اصلا هيچ سنخيتي با هم نداشتيم. بعد كه ازدواج كرديم فيلم هندي شد؛ فهميديم ايشان هم دختر عموي من هستند، هم دختر خالهام. ما خيلي فاميل بوديم!
خانم كريمي: خيلي ممنون.
فيروز كريمي: پدرش هم با مادرش دست به يكي كردند. من هم يك جوان ساده بودم. ما اصلا هيچ سنخيتي با هم نداشتيم. بعد كه ازدواج كرديم فيلم هندي شد؛ فهميديم ايشان هم دختر عموي من هستند، هم دختر خالهام. ما خيلي فاميل بوديم!
- اين عشق و علاقه از كجا پيدا شد؟
بود؛ از بچگي بود.
- كي خودش را نشان داد؟
سال54 بود؛ ميخواستم بروم خدمت سربازي كه خالهام با ايشان آمدند بدرقه. موقع خداحافظي در ماشين نوحهاي متعلق به حضرت زينب گوش ميكرديم كه ميگفت «بده ظالم فرصتي آخر»، من هم همينطور اين چند كلمه را تكرار ميكردم كه نگاهم به ايشان افتاد.
دست مرا فشار داد. گفت: ميشه نري؟ زيباترين جملهاي بود كه در عمرم شنيده بودم. منتظر بودم. گفتم چرا بروم، صددرصد نميروم. من اصلا كجا بروم؟ مادرم گفت آش پشت پا برايت پختهايم. گفتم آش رشته است ديگر با هم ميخوريم. بعد هم برگشتم و رفتم دانشكده افسري.
دست مرا فشار داد. گفت: ميشه نري؟ زيباترين جملهاي بود كه در عمرم شنيده بودم. منتظر بودم. گفتم چرا بروم، صددرصد نميروم. من اصلا كجا بروم؟ مادرم گفت آش پشت پا برايت پختهايم. گفتم آش رشته است ديگر با هم ميخوريم. بعد هم برگشتم و رفتم دانشكده افسري.
- هنوز هم سر همان قرار اول هستيد؟
بله، من در خلوت به جز حاج خانم به هيچكس ديگري فكر نكردهام. حاج خانم همه كس من است. در ذهنم - چه در خانه باشم چه دور از خانه فقط همسرم را ميبينم.
بحث ازدواج نيمهكاره رها شد.
خانه ما جنوب غربي تهران بود؛ نواب. خانه ايشان هم تهرانپارس بود. 50كيلومتر فاصله داشتيم. من هر روز اين مسير را ميكوبيدم و به بهانهاي به خانه خالهام ميرفتم. ساعت 10 راه ميافتادم، 12 ميرسيدم. ميگفتم خاله، مادرم گفت ترشي ليته داريد؟ خالهام ميگفت بله داريم.
ميداد به من ميبردم. بعد شيشه را ميشستم و دوباره چند ساعت ديگر برميگشتم، ميگفتم خاله، مادرم شيشه را پس داد و تشكر كرد. يك روز ديگر به بهانه كش شلوار ميرفتم. ميگفتم خاله، مادرم گفت كش پهن داريد؟ خالهام ميگفت دارم، به من ميداد و من دوباره برميگشتم؛ ميگفتم خاله، مادرم گفت اين كش را نميخواهم، كش نازك ميخواهم. كش 10 مترش يك ريال بود.
من 2 تومان خرج ميكردم تا چند لحظه ايشان را ببينم. بعضي روزها ديگر هيچ بهانهاي نداشتم. ميرفتم خانه خالهام، ميگفتم خاله حالت خوب است؟ ميگفت چطور؟ ميگفتم خاله مادرم خواب ديده حالت بد است. بنده خدا جواب ميداد نه حالم خوب است. برميگشتم خانه. دوباره ميرفتم خانه خالهام، ميگفتم خاله، مادرم گفت جدي حالت خوب است؟! خب، آنها هم متوجه ميشدند ديگر. من از هر فرصتي استفاده ميكردم تا ايشان را ببينم. بعد از آن ازدواج كرديم. بعد رفتم دانشكده افسري و درس پليسي خواندم.
بحث ازدواج نيمهكاره رها شد.
خانه ما جنوب غربي تهران بود؛ نواب. خانه ايشان هم تهرانپارس بود. 50كيلومتر فاصله داشتيم. من هر روز اين مسير را ميكوبيدم و به بهانهاي به خانه خالهام ميرفتم. ساعت 10 راه ميافتادم، 12 ميرسيدم. ميگفتم خاله، مادرم گفت ترشي ليته داريد؟ خالهام ميگفت بله داريم.
ميداد به من ميبردم. بعد شيشه را ميشستم و دوباره چند ساعت ديگر برميگشتم، ميگفتم خاله، مادرم شيشه را پس داد و تشكر كرد. يك روز ديگر به بهانه كش شلوار ميرفتم. ميگفتم خاله، مادرم گفت كش پهن داريد؟ خالهام ميگفت دارم، به من ميداد و من دوباره برميگشتم؛ ميگفتم خاله، مادرم گفت اين كش را نميخواهم، كش نازك ميخواهم. كش 10 مترش يك ريال بود.
من 2 تومان خرج ميكردم تا چند لحظه ايشان را ببينم. بعضي روزها ديگر هيچ بهانهاي نداشتم. ميرفتم خانه خالهام، ميگفتم خاله حالت خوب است؟ ميگفت چطور؟ ميگفتم خاله مادرم خواب ديده حالت بد است. بنده خدا جواب ميداد نه حالم خوب است. برميگشتم خانه. دوباره ميرفتم خانه خالهام، ميگفتم خاله، مادرم گفت جدي حالت خوب است؟! خب، آنها هم متوجه ميشدند ديگر. من از هر فرصتي استفاده ميكردم تا ايشان را ببينم. بعد از آن ازدواج كرديم. بعد رفتم دانشكده افسري و درس پليسي خواندم.
- چند سال در خدمت پليس بوديد؟
25 سال و بعد خودم را بازخريد كردم؛ به خاطر مربيگري. سرم خيلي شلوغ بود. استفاده كردم؛ به خاطر مربيگري كه عشقم بود.
- آقاي كريمي! اين درست است كه ميخواهيد سرمربي استقلال شويد؟
نه، درست نيست. ببينيد من روزنامه نميخوانم، به غير از مطالبي كه خيلي بد بود!
داشتيد درباره استقلال تهران ميگفتيد.
نه، اين حرفها زياد است. قبل از استقلال هم ميگفتند ابومسلم، سايپا و ذوب آهن. نه، اين حرفها نيست.
داشتيد درباره استقلال تهران ميگفتيد.
نه، اين حرفها زياد است. قبل از استقلال هم ميگفتند ابومسلم، سايپا و ذوب آهن. نه، اين حرفها نيست.
- جدايي از استقلال اهواز چي؟
اگر جدا شوم به خاطر رسيدگي به افراد و مشكلات خانواده است و نه چيز ديگري.
بعضيها ميگويند بهانه است.خب، اين بعضيها هميشه هستند.
اين حرف بعضيها اهميتي ندارد. ميخواهم بيايم خانه، بعضيها ميگويند دعوا كرده.
ميآيم، بعضيها ميگويند با خانواده قهر است. در خيابان ميمانم، بعضيها ميگويند حتما نيت سرقت دارد. به پاركينگ ميروم، بعضيها ميگويند مگر ماشين است. خب، اين بعضيها بگويند من پودر شوم ديگر؛ تكليفم هم روشن ميرود اينطوري.
بعضيها ميگويند بهانه است.خب، اين بعضيها هميشه هستند.
اين حرف بعضيها اهميتي ندارد. ميخواهم بيايم خانه، بعضيها ميگويند دعوا كرده.
ميآيم، بعضيها ميگويند با خانواده قهر است. در خيابان ميمانم، بعضيها ميگويند حتما نيت سرقت دارد. به پاركينگ ميروم، بعضيها ميگويند مگر ماشين است. خب، اين بعضيها بگويند من پودر شوم ديگر؛ تكليفم هم روشن ميرود اينطوري.
- چرا هيچوقت علاقه نداشتيد مربي تيمهاي بزرگي مثل استقلال و پرسپوليس شويد؟
من مربي تيمهاي بزرگي بودهام. من دوست دارم با تيمهاي كوچك تيمهاي بزرگ را شكست بدهم. من با يك مشت جوان جلوي 90هزار تماشاچي يقه پرسپوليس را ميگيرم.
سه دويي كه ما باختيم خيلي مقبول بود براي همه، من تيم دارم. مزه ميدهد اين رقابت به من. من قهرمانيهايم را گذراندهام؛ 2 دوره قهرمان شدهام؛ 3 دوره نايب قهرمان؛ قهرمان جام باشگاههاي آسيا هم شدهام و كلي جام دارم. لذت ميبرم كه با يك تيم كوچك، يك كار بزرگ انجام بدهم. دوست دارم دوباره بروم دسته يك، يك تيم بياورم بالا. تا حالا در 5 تيم دسته يكي كار كردهام.
سه دويي كه ما باختيم خيلي مقبول بود براي همه، من تيم دارم. مزه ميدهد اين رقابت به من. من قهرمانيهايم را گذراندهام؛ 2 دوره قهرمان شدهام؛ 3 دوره نايب قهرمان؛ قهرمان جام باشگاههاي آسيا هم شدهام و كلي جام دارم. لذت ميبرم كه با يك تيم كوچك، يك كار بزرگ انجام بدهم. دوست دارم دوباره بروم دسته يك، يك تيم بياورم بالا. تا حالا در 5 تيم دسته يكي كار كردهام.
- هيچوقت احساس نكردهايد كه كم آوردهايد؟ خسته نشدهايد؟ مسابقهاي برايتان آنقدر سخت بوده كه قبل از شروع بازي بگوييد واي چه روز سختي دارم؟
همه بازيها سخت است، بدون استثنا. همه فكر ميكنند سر نخ دست ماست. نه، دست ما نيست، ما يك واژههاي خيلي نابي داريم؛ توسل به معصومين، استعانت از كلام وحي و توكل به خدا. من يك قرآن دارم كه از حرم حضرت رقيه برايم آوردهاند كه هميشه همراهم است.
هميشه دستم را روي قرآن ميگذارم و وارد زمين ميشوم. جز خدا هم كسي را ندارم كه پشت و پناهم باشد. من بيش از 20 سال سابقه كار دارم و 25 جام هم گرفتهام. ويترين افتخاراتم را شايد كمتر باشگاهي داشته باشد ولي همه اينها از صدقه سر معصومين (ع) است.
هميشه دستم را روي قرآن ميگذارم و وارد زمين ميشوم. جز خدا هم كسي را ندارم كه پشت و پناهم باشد. من بيش از 20 سال سابقه كار دارم و 25 جام هم گرفتهام. ويترين افتخاراتم را شايد كمتر باشگاهي داشته باشد ولي همه اينها از صدقه سر معصومين (ع) است.
- شكست اذيتتان ميكند؟
شكست غيرمنصفانه بله. بازي پارسال با مس كرمان كه گل نبود و داور گل قبول كرد. آن گل كه قهرماني را از ما گرفت، بدترين خاطره ورزشي من بود.
- شكستها را به خانه ميآوريد؟
نه، مگر اينكه خيلي حساس باشد.
- شما بازيهاي تيم آقاي كريمي را نگاه ميكنيد؟
خانم كريمي: قبل از عملم نگاه ميكردم ولي حالا نه، فشارم بالا ميرود. ديگر نگاه نميكنم. بچهها ميبينند ولي من هميشه پيگيري ميكنم.
- اگر دري به روي شما باز شود، دوست داريد پشت آن، چه كسي يا چه چيزي را ببينيد؟
كريمي: من دوست دارم مهمان باشد؛ مهمان خيلي براي ما آمد دارد. براي حاجخانم هم فكر ميكنم دوست دارد طلافروش را ببيند.
خانم كريمي: نه، من دوست دارم در كه باز ميشود، همسرم را ببينم؛ چون هفتهاي يكبار ميبينمش، بقيهاش اهواز است. بعضي وقتها دوست دارم نوهام يا دامادهايم را ببينم.
كريمي: من دوست دارم در باغ بهشت را هم ببينم.
خانم كريمي: نه، من دوست دارم در كه باز ميشود، همسرم را ببينم؛ چون هفتهاي يكبار ميبينمش، بقيهاش اهواز است. بعضي وقتها دوست دارم نوهام يا دامادهايم را ببينم.
كريمي: من دوست دارم در باغ بهشت را هم ببينم.
- اگر يك روز يكي از بچهها به خانه بيايد و بگويد ناخواسته و غيرعمدي كسي را كشته، چه كار ميكنيد؟
بكشد؟ اينكه محال است. خب، يك خسته نباشيد به او ميگويم! مثلا اگر بگويد من فلاني را خفه كردهام، ميگويم خب، خسته نباشي! اول توجيه ميكنم ميگويم حق با توست. حالا دستش شانسي خورده، فكر كرده بادكنك است، فشار داده و خفه شده است. توجيه ميكنم. حق طبيعي هر پدري است.
نه، شوخي كردم. اگر خداي نكرده چنين اتفاقي بيفتد، روند قانوني را طي ميكنم. البته من اين كار را ميكنم، شماها تنها كاري كه ميكنيد غش كردن است.
محو شخصيت كارلوس آلبرتو بودم
با پاس در فينال جام باشگاههاي آسيا مقابل الشباب عربستان بازي كرديم. رمز ما در آن بازي، نام مقدس حضرت زهرا(س) بود. آن طرف، كارلوس آلبرتو پريرا مربي معروف برزيلي و اين طرف من كه 37ساله بودم؛ او گرگ باران ديده، من جوان. خدا وكيلي بايد 10 تا گل به ما ميزدند. اگر قياس ميكرديم، آن طرف يك بادام هندي روي نيمكت نشسته بود، اين طرف يك ذرت بو داده.
نه، شوخي كردم. اگر خداي نكرده چنين اتفاقي بيفتد، روند قانوني را طي ميكنم. البته من اين كار را ميكنم، شماها تنها كاري كه ميكنيد غش كردن است.
محو شخصيت كارلوس آلبرتو بودم
با پاس در فينال جام باشگاههاي آسيا مقابل الشباب عربستان بازي كرديم. رمز ما در آن بازي، نام مقدس حضرت زهرا(س) بود. آن طرف، كارلوس آلبرتو پريرا مربي معروف برزيلي و اين طرف من كه 37ساله بودم؛ او گرگ باران ديده، من جوان. خدا وكيلي بايد 10 تا گل به ما ميزدند. اگر قياس ميكرديم، آن طرف يك بادام هندي روي نيمكت نشسته بود، اين طرف يك ذرت بو داده.
بازي از دست من خارج شده بود. من فقط محو شخصيت كارلوس بودم و اصلا بازي را نگاه نميكردم.
يك دفتر يادداشت دستش بود كه همه برگهايش عكس زمين فوتبال بود و همينطور يادداشت برميداشت.
نگاه ميكردم كه او چه كار ميكند. من يك دفتر سيمي داشتم. مثل او دستم گرفته بودم و از چپ به راست مينوشتم؛ كسي نبود به من بگويد فارسي را كه از چپ نمينويسند.
من محو او بودم و فقط او را نگاه ميكردم. تا ميرفتند سمت دروازه ما، صداي يا زهرا بالا ميرفت. دوربين كه سراغم ميآمد، من هم ژست ميگرفتم و ميرفتم لب خط، بچهها را صدا ميكردم و ميگفتم فرهاد سوت.
فرهاد ميگفت سوت يعني چي آقا؟ بعد با دستم ادا و اطوار درميآوردم. دوباره دوربين ميآمد سراغ من. دوباره ميرفتم لب خط و فرهاد عباسي را صدا ميكردم. بيچاره از دست من گيج شده بود، من هم كم نميآوردم.
با دستم طوري براي او حركت نشان ميدادم كه فرهاد فكر ميكرد بايد به بچهها بگويد، بازيكنان حريف را درو كنند. ميرفت وسط زمين و ميگفت بچهها، آقا فيروز گفته درو كنيد و ميرفتند تو ساق بازيكنان حريف. دوباره ميرفتم لب خط و فرياد ميزدم فرهاد، اين چه كاري است، من كي گفتم درو كنيد.
خلاصه نميدانيد؛ فيلمي شده بود براي خودش. من فقط محو شخصيت كارلوس آلبرتو بودم. اصلا چيزي از بازي نفهميدم. آن بازي، خاطرهانگيزترين بازي عمر مربيگريام است؛ خيلي خوب بود. اينجاست كه ميگويم بعضيوقتها همهچيز از دست ما خارج ميشود و معصومين و حضرت زهرا و خود خدا به كمك ما ميآيند.
يك دفتر يادداشت دستش بود كه همه برگهايش عكس زمين فوتبال بود و همينطور يادداشت برميداشت.
نگاه ميكردم كه او چه كار ميكند. من يك دفتر سيمي داشتم. مثل او دستم گرفته بودم و از چپ به راست مينوشتم؛ كسي نبود به من بگويد فارسي را كه از چپ نمينويسند.
من محو او بودم و فقط او را نگاه ميكردم. تا ميرفتند سمت دروازه ما، صداي يا زهرا بالا ميرفت. دوربين كه سراغم ميآمد، من هم ژست ميگرفتم و ميرفتم لب خط، بچهها را صدا ميكردم و ميگفتم فرهاد سوت.
فرهاد ميگفت سوت يعني چي آقا؟ بعد با دستم ادا و اطوار درميآوردم. دوباره دوربين ميآمد سراغ من. دوباره ميرفتم لب خط و فرهاد عباسي را صدا ميكردم. بيچاره از دست من گيج شده بود، من هم كم نميآوردم.
با دستم طوري براي او حركت نشان ميدادم كه فرهاد فكر ميكرد بايد به بچهها بگويد، بازيكنان حريف را درو كنند. ميرفت وسط زمين و ميگفت بچهها، آقا فيروز گفته درو كنيد و ميرفتند تو ساق بازيكنان حريف. دوباره ميرفتم لب خط و فرياد ميزدم فرهاد، اين چه كاري است، من كي گفتم درو كنيد.
خلاصه نميدانيد؛ فيلمي شده بود براي خودش. من فقط محو شخصيت كارلوس آلبرتو بودم. اصلا چيزي از بازي نفهميدم. آن بازي، خاطرهانگيزترين بازي عمر مربيگريام است؛ خيلي خوب بود. اينجاست كه ميگويم بعضيوقتها همهچيز از دست ما خارج ميشود و معصومين و حضرت زهرا و خود خدا به كمك ما ميآيند.
thank you
**arya**
__________________________________________________
Do You Yahoo!?
Tired of spam? Yahoo! Mail has the best spam protection around
http://mail.yahoo.com __._,_.___
http://groups.yahoo.com/group/esteghlalblue
http://www.esteghlalblue.com
Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
__,_._,___
No comments:
Post a Comment