گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Thursday, November 29, 2007

...::::Marshall-Modern::::... Dastan Haye Vaghei (New-15) : Khod Karde Ra Tadbir Nist !

درود بر شما دوستان
چهارمین سالگرد تاسیس گروه مارشال مدرن رو به تمامی شما تبریک عرض میکنم
با قسمت پانزدهم از سری جدید داستان های واقعی در خدمتتون هستم
سرگذشت یکی دیگه از عزیزان رو براتون میزارم
شما دوستان می تونید نظرات و راهنمایی های خودتون رو به آدرس اس-میلی که در آخر سرگذشت اومده بفرستید
منتظر سرگذشت های شما هستم
http://360.yahoo.com/fantasynima
http://pastou.blogfa.com
 
 
 *****
 
اما داستان امروز
 
سلام.الان که دارم سرگذشتمو براتون مینویسم 24 سالم شده.ماجرای منم مثل خیلی ها با رفتن به  دانشگاه شروع شد.ترم 1 با ساسان آشنا شدم من 17 سالم بود و اون 4 سال از من بزرگتر.هنوز 2 ماه از دوستیمون نگذشته بود که بهم پیشنهاد ازدواج داد .منم قبول کردم .خانوادها اول مخالفت کردند ولی بعد با شرط این که درس جفتمون تموم بشه راضی شدند.ساسان بیشتر اوقات ساکت و آروم بود.ومن یه دختر شلوغ وپر سروصدا.هر چی من میگفتم همون بود .همیشه حرف آخرو من میزدم .همیشه من میگفتم کجا بریم .و چی کار کنیم.توی جمع همیشه ساکت بود.مهمونی هارو فقط به خاطر من تحمل میکرد.2سال از نامزدیمون میگذشت من حسابی از وضعیتی که داشتم خسته شده بودم.از این که یه موقع یه نفر بهم میگفت چرا ساسان ساکته بدم می اومد .از این که همه جا حرف حرف من بود خسته شده بودم .به این نتیجه رسیده بودم که در مورد ازدواج زود تصمیم گرفتم.از ازدواج با ساسان میترسیدم ..میترسیدم منم مثل مادرم بشم.مادرم هیچ وقت تو زندگیش به پدرم تکیه نکرده بود همیشه مشکلات رو تنهایی حل میکرد.واین به نظر من برای یک زن خیلی سخته.دلم میخواست بتونم به ساسان تکیه کنم دلم میخواست اون میتونست بهتر از من فکر کنه تصمیم بگیره.دلم میخواست بیشتر برام مثل یه پدر باشه تا یه شوهرو من بتونم بهش تکیه کنم .دلم میخواست بتونه راهنماییم کنه.منو از اشتباه در بیاره ولی ساسان نمیفهمید و نمیتونست توی اون سن نیاز منو بر آورده کنه.حسابی افسرده شده بودم تا این که یه شب توی یه مهمونی با احمد آشنا شدم .احمد از اون دسته آدم ها بود که تو هر جمعی میدرخشید.همه از هم صحبتی با اون لذت میبردند.چهرش و رفتارش و تیپ مردونش خیلی جذاب بود برام .بالا خره وارد زندگیم شد.به نظرم همونی بود که دنبالش میگشتم .همه جا حرف حرف اون بود.اون تصمیم میگرفت .و من به درست بودن حرفاش شک نداشتم.راهنماییم میکرد و باعث شد منی که 3 ترم مشروط بودم بشم جز شاگرد زرنگها. بهش افتخار میکردم همیشه مثل یک شاگرد و استاد بودیم.یا مثل یه پدرو دخترمن از این وضع لذت میبردم.دلم حسابی برای ساسان میسوخت خوب هنوز بهش علاقه داشتم ولی مطمئن بودم باهاش خوشبخت نمیشم.نمیدونستم باید بهش چی بگم جواب خانوادشو چی بدم.حسابی عذاب وجدان داشتم ولی دلم نمیخواست احمد رو از دست بدم.بالاخره به ساسان گفتم که از ازدواج منصرف شدم .شب خیلی بدی بود ولی بالاخره تموم شد.من بیشتر اوقاتم با احمد بودم.ولی یه موقع هایی دلم واسه ساسان پر میکشید.زنگ میزدم و صداشو میشنیدم و قطع میکردم.بعد چند ماه دوباره ساسان رو دیدم.خیلی با هم بحث کردیم به هیچ وجه راضی نمیشد جدا بشیم از هم.بهش گفتم تا هر وقت بخواد باهاش میمونم ولی قصد ازدواج دیگه باهاش ندارم.اونم قبول کرد.فکر میکرد میتونه نظر منو عوض کنه. شاید چند روز بعد همون شرطی که من با ساسان گذاشته بودم احمد با من گذاشت.بهم گفت قصد ازدواج باهام نداره و تا هر وقت بخام باهام میمونه.منم قبول کردم  فکر میکردم بتونم نظرشو عوض کنم و سالها اینجوری طی شد ساسان هر کاری میکرد تا نظر منو عوض کنه کادوهای گرون قیمت ماشین موبایل خلاصه هر چی فکر کنید برام خریده بود .خیلی اذیتش کردم ولی همش به خاطر خودش بود. دلم میخواست کاری کنم از من متنفر بشه وبزاره بره..احمد هم دیگه اون احمد سابق نبود. به خاطره کارش یه سالی رفت تهرون و کم با هم تماس داشتیم .بعضی موقع ها خیلی اذیتم میکرد.بعضی موقع ها هم خوب بود .هر چی میگفت به حرفش گوش میدادم.اگه ناراحتم میکرد یا به روی خودم نمی اوردم یا زود میبخشیدمش. هر چقدر فکر کنید توی این رابطه اذیت شدم.هر کاری حاضر بودم انجام بدم تا احمد رو به دست بیارم.به دست آوردنش برام شده بود آرزو..ساسان بالاخره خسته شد ورفت من موندم واحمد .یه سالی گذشت ولی هیچی بهتر نشد.حسابی گیج و خسته بودم.ولی هنوز هم دست بر دار نبودم.دلم برای ساسان تنگ میشد بعضی موقع ها بهش تلفن میزدم و حالشو میپرسیدم.احمد حسابی اخلاقش بدشده بود.توی یه برزخ گیر کرده بودم شاید هم بین زمین آسمون.یه روز یه دختر به اسم سارا بهم تلفن زد گفت شمارمو از توی تلفن احمد گیر آورده.گفت 2 سال توی تهرون با احمد زندگی میکرده.با هم مسافرت رفتند وخیلی چیزهای دیگه .....چند دفعه با سارا تلفنی حرف زدم و معلوم شد غیر از ما 2 نفر نفر سومی هم وجود داشته.دست احمد حسابی رو شده بود.بهم دروغ گفته بود.هزار دفعه ازش خواستم اگه با کسی دیگه هست بهم بگه ولی اون بهم دروغ گفته بود.دعوای بدی با هم کردیم و به بدترین شکل از هم جدا شدیم.احمد مکالمه ی تلفنی رو سه نفره کرده بود بدون این که من بفهمم و منکر دوستی با من شد.بهم گفت من دنبالش راه افتادمو هزار جور توهین دیگه.من حسابی شوکه بودم کسی رو که به چشم استاد بهش نگاه میکردم توی یه لحظه شد بدترین آدم دنیا.غرورم شکسته شده بود.کاری که با ساسان کردم صد برابر بدتر سرم اومد.از خودم متنفر شده بودم.تازه یادم اومده بود که ای وای من نامزد داشتم من داشتم ازدواج میکردم.به ساسان زنگ زدم  وهمدیگه رو دیدیم وقتی دیدمش انگار 5 سال بود ندیده بودمش.دلم میخواست بغلش کنم و ببوسمش انگار تازه از یه خواب چند ساله بیدار شده بودم.به ساسان گفتم که میخوام برگردم .نمیدونست چی باید بهم بگه و چطوری بگه.ولی بالاخره گفت .گفت  که چند ماه میشه که ازدواج کرده.آخرین دیدار من با اون توی یه اطاق خالی روبه روی هم. هر دومون اشک تو چشمامون حلقه زده بود هر دومون دلمون میخواست که دستای همو بگیریم ولی حلقه ای که توی دست ساسان بود مانع این کار بود.وقتی اشکاشو دیدم فهمیدم چقدر دوستم داشت و من چطوری دلشو شکستم .الان چند ماه میشه که دیگه ازش خبر ندارم. هنوز نتونستم بلایی که خودم سره خودم آوردم  و از  همه بدتر رنجی که به ساسان دادم و اشکی که به خاطر نامردیه من تو چشمش  حلقه زده بود رو فراموش کنم.امیدوارم خدا منو ببخشه.مشکلم اینه که نمیتونم خودمو ببخشم. هر جا میرم توی هر خیابون یاد خاطراتم با ساسان می افتم.نمیتونم قبول کنم که اون الان شوهر یه نفر دیگه هست وحلقه من تو دستش نیست..کاش زودتر فهمیده بودم که احمد اگه منو درک میکرد به خاطر این بود که من صدمین دختر زندگیش بودم و در مقایسه با ساسان که اولین دختر زندگیش من بودم خوب مشخص بود که احمد بهتر میفهمید که من چی میگم .ومنو بهتر درک میکرد.کاش به خودم و ساسان یه فرصت داده بودم.مامانم میگه قسمت هم نبودین ولی من خودم کردم که لعنت بر خودم باد.نمیتونم بندازم تقصیر قسمت
 
آدرس ای-میل برای ارسال نظرات  

 

__._,_.___

~~~~~~~~~ Marshal-Modern-Group ~~~~~~~~
~~~~~~> THE BIGGEST GROUP IN IRAN <~~~~~~
~~~~~ EXCLUSIVE GROUP BY AMIR HEJVANI ~~~~~
________________________________________________________

To Join Marshal-Modern-Group Click This Url:
http://www.marshal-modern.org/Join.htm
________________________________________________________

For More Information About Us:
www.marshal-modern.org
________________________________________________________

http://www.marshal-modern.org/Join.htm
  http://www.marshal-modern.org/Join.htm
    http://www.marshal-modern.org/Join.htm
      http://www.marshal-modern.org/Join.htm
        http://www.marshal-modern.org/Join.htm
          http://www.marshal-modern.org/Join.htm
            http://www.marshal-modern.org/Join.htm
              http://www.marshal-modern.org/Join.htm
                http://www.marshal-modern.org/Join.htm
http://www.marshal-modern.org/Join.htm
  http://www.marshal-modern.org/Join.htm
    http://www.marshal-modern.org/Join.htm
      http://www.marshal-modern.org/Join.htm
        http://www.marshal-modern.org/Join.htm
          http://www.marshal-modern.org/Join.htm
            http://www.marshal-modern.org/Join.htm
              http://www.marshal-modern.org/Join.htm
                http://www.marshal-modern.org/Join.htm
http://www.marshal-modern.org/Join.htm
  http://www.marshal-modern.org/Join.htm
    http://www.marshal-modern.org/Join.htm
      http://www.marshal-modern.org/Join.htm
        http://www.marshal-modern.org/Join.htm
          http://www.marshal-modern.org/Join.htm
            http://www.marshal-modern.org/Join.htm
              http://www.marshal-modern.org/Join.htm
                http://www.marshal-modern.org/Join.htm




Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

آرشیو مطالب