گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Friday, November 23, 2007

کتابهای رایگان فارسی sheri az ziba

شعری از خودم را از کتاب عادتی؟! عادتی؟!  عادتی؟! تقدیمتان می کنم
زیبا

 

 اسمم را نمی خواهم بگویم

 

از کودک 5 ساله شیرین زبانی پرسیدم:«  اسمت چیست ، عسل من؟»

با پرروئی دلنشینی جوابم داد:   « نمی خوام به تو بگم»

صراحتش به دلم نشست و گفتم: « آفرین  به این جرأتت ، مرسی،  خوشم آمد.»

یک دفعه پدر تشری به او زده و گفت:«  بی تربیت نباش بچه!

اولاً شما، نه تو!   دوماً زود به خانم بگو که اسمت کامران است،  زود باش! »

کودک در این تناقض برخوردها مانده بود

 و می رفت  اتوریتۀ پدر بر او غالب شود که گفتم:

 « رهایش کنید، بگذارید هر وقت دلش خواست جواب سؤال مرا بدهد، نه هر وقتی که شما خواستید. شما و تو هم فرقی ندارد، مرزهای قراردادی خود را  به او القاء  نکنید.»

-         خانم، یعنی چه؟  پس ادب و تربیت کجا رفته؟

بچه باید از الان یاد بگیرد که با بزرگتر ها چگونه برخورد کند. دو هفته دیگر

می خواهد به ایران برود، بگذارم که همه بگویند  اینها که اروپا رفته اند،  خودشان را گم کرده اند؟

-         هرچه دیگران فکر کنند،  مسألۀ خودشان هست  و ما را فعلاً با آنها کاری نیست.  من فقط می دانم  که  این باید و نباید ها ما را از خود  بیگانه  کرده اند  و پر عقده،

و من از کشور بایدها به اینجا فرار کرده ام که شاید خود را کمی از این زنجیرهای باید و نباید ها بگسلم. رهایش  بگذار کودک  را.  قفس طلائی و آب و دانه اعلی دوایش نیست.  او پرواز می خواهد.

-         چه می گویی خانم؟  در رؤیاهایی یا روی زمین؟  پرواز چیه؟     

    کدام یک از ما رهائیم؟ همه به نوعی دربندیم  و باید که ضوابط و قواعد را رعایت کنیم. این بچه هم از کودکی باید حد و مرزها را بشناسد.

  همین دیروز کیف  خانمی را باز کرده بود و می خواست ببیند توی آن چیست. مادرش هم روی دستش زد  تا بفهمد  که نباید  به مال دیگران دست درازی  کند.

 

-         حتماً اسم این کار را هم تعلیم و تربیت می گذاری، نه؟ و به این آموزش و پرورش نیز افتخار می کنی؟ اگر او به کیف خانمی دست می زند، حس کنجکاوی اوست. بگذار او این جسارت را همیشه در خودش داشته باشد که درهرچیزی کند و کاو و پژوهش کند و حس کنجکاوی اش سیر شود.

حال اگر صاحب او مخالف بود، او می تواند بچه را محدود کند،  نه تو!  شاید او هم آن چنان باز و راحت باشد که مخالفتی با کاوش آن کودک ننماید. پس مشکلی نیست. 

-         خانم فیلسوف آزادمنش!! پس بگوئید فلسفۀ پیدایش قوانین و ضوابط و چارچوب ها و ایدئولوژی ها چیست، جز برای نظم و آرامش در جامعه؟

-         همان ضرورتی که روزی آنها را به وجود آوردند، روزی دیگر برای نفی آنها   

   می توانند وارد عمل شوند، هیچ چیزی در این جهان ثابت نیست و جهان سیّال همیشه در حرکت، هر روز ضرورت تازه ای را پیش می آورد. امری که می توانست    روزی نظم و آرامش دهد، روز دیگر می تواند مانع آن گردد.  

       هر روز جهان پوست می اندازد و متکامل تر می شود.

-         نه نه، من نمی توانم فرزندم را به دست سرنوشت بسپارم. من او را به دنیا   

    آورده ام. علف هرز که نیست؟

     من برای او مسئولیت دارم و تربیتش هم به عهدۀ من ست.            

         بذارم توی سرمای زمستون لخت بیرون بره،  خودشو تو آب بندازه؟                                      

  هرچی دلش خواست بپوشه؟  هرچی دلش خواست بخوره؟ 

         پیش دیگرون آروغ بزنه؟  با دودولش بازی کنه؟

مرسی نگه، پر رو بشه؟  از سر و کولم بالا بره؟                                                

  هرچی دلش خواست بکنه؟  شب هم پیش من و مامانش بخوابه؟                                

             نه نه، ممکن نیست، ممکن نیست!

گفتم:  آرام دوست من، حوصله آن را داری که به کوته قصه من گوش کنی

تا سخن به پایان رسانم؟                           

دو نوآموزی برای یادگیری موسیقی سنتور پیش استادی رفتند.                                                  

  استاد از یکی پرسید: آیا تا به حال هیچ با این آلت موسیقی کار کرده ای؟

او جواب داد: آری سه ماه آموزش دیده ام.

استاد گفت: خوب،   برای یادگیری کامل،  تو دو سال وقت لازم داری.

رو به آن نوآموز دیگر پرسید:   تو چی؟   آیا هیچ آموزش دیده ای؟

-         نه استاد،  من حتّا سنتور را هم به دستم نگرفته ام.

-         خیلی خوب،  تو برای یادگیری 6 ماه وقت نیاز داری

آن دیگری با اعتراض و متعجب پرسید:  یعنی چه استاد؟  من که آموزش دیده ام       

2 سال،  او که مبتدی است 6 ماه، آخر چرا؟ نمی فهمم، نمی فهمم.

-         آری جانم، سؤال خوبی است.                                              

می دانی عزیزم! من برای تو حداقل یک سال و نیم وقت لازم دارم  تا آن دینگ و دانگ های غلط  و نادرستی که در مغزت  کرده اند،  پاک  نمایم،  تا تو بعد آماده  شوی  با ذهن  صاف و بی آلایش  پذیرای  آهنگ  و موسیقی های من شوی. 

    ولی رفیق تو از همان ابتدا زلال و روان پیش من می آید.                                             

  حال تو نیز دوست من! با آن دینگ و دانگ هایی که به کودک خود فرا می آموزی،

 آینده ای به از منی که پیش شما نشسته ام  نخواهد داشت!

 چرا که من نیز محصول  تربیت شمایان هستم.         

Ziba      20.04.06              Hamburg

 

http://home.arcor.de/ziba-nawak

 


 

 




--~--~---------~--~----~------------~-------~--~----~
اين نامه به دنبال عضو يت شمادرگروه كتابهاي رايگان فارسي برايتان ارسال شده است.
نامه هاي خودرا به اين آدرس براي گروه بفرستيد:

persiskiknigi@googlegroups.com

براي قطع اشتراك به اين آدرس نامه بفرستيد:
 persiskiknigi-unsubscribe@googlegroups.com

 توجه داشته باشيد كه از تاريخ 10 مه 2007ارسال نامه ها نياز به مديريت ندارد ولذا عده اي ممكن است برايتان هرزنامه يا نامه حاوي ويروس ارسال كنند.
لذا توصيه مي كنم براي پيشگيري از آسيب فقط فايل هاي پي دي اف را باز كنيد وبقيه فايلهاي دريافتي راحذف كنيد.

For more options, visit this group at http://groups.google.com/group/persiskiknigi?hl=en

برای کمک به تداوم کار ما نامه های گروه را براي دوستان كتابخوان خود بفرستید
(forward)
واز آنها بخواهید که در گروه عضو شوند.

آدرس وبلاگ:
http://persianbooks2.blogspot.com

گروه اطلاع رسانی وبلاگ:

http://groups.google.com/group/persiskiknigi
-~----------~----~----~----~------~----~------~--~---

No comments:

آرشیو مطالب