گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Wednesday, August 5, 2009

[yaghin] Fwd: دختران کوچک زیرک تر از مردان پیر





---------- Forwarded message ----------
From: Jandost Khoso <interfacemirror@gmail.com>
Date: 2009/8/5
Subject: دختران کوچک زیرک تر از مردان پیر
To:



بنده ی پير مغانم که ز جهلم برهاند




دختران کوچک زیرک تر از مردان پیر
آن سال عید پاک زودتر از همیشه رسیده بود. مردم تازه سورتمه ها را کنار گذاشته بودند. هنوز برف اطراف حیاط دیده می شد و نهر ها جاری بودند. چالابی پر از فضله ی روان در گذر باریکی بین هر دو حیاط جمع شده بود و دو دختر کوچک از دو خانه ی جداگانه ، یکی کوچکتر و دیگری کمی بزرگتر ، برای بازی کنار چالاب آمده بودند . مادرشان به هر دو پلیور های نو پوشانده بودند. دختر کوچکتر پلیور نو سورمه ای و دختر بزرگتر پلیور زرد رنگ به تن داشت و هر دو روسری های قرمز رنگ دور سرشان پیچیده بودند. آن ها درست بعد از دعای عصر برای بازی در چالاب آمده، لباس های قشنگشان را به هم نشان دادند و شروع به بازی کردند . به نظرشان بامزه رسید که آب به اطراف بپاشند. دختر کوچکتر کفش به پا شروع کرد به راه رفتن در آب، اما دختر بزرگتر او را نگه داشت و گفت:
((
مالاشا، این کار را نکن . مادر غرولند می کند . ببین، من کفشهایم را در می آورم. تو هم در بیاور.))
دختر ها کفشهایشان را در آوردند، دامنهایشان را بالا کشیدند و شروع به راه رفتن به سمت همدیگر کردند. مالاشا وقتی آب تا زیر زانویش رسید گفت: عمیق است، اکولیوشکا! من می ترسم.
پیش برو عمیق تر نمی شود . مستقیم بیا طرف من وقتی به هم نزدیک شدند آدولکا گفت: هی مالاشا ، مواظب باش روی من آب نپاشی.
ولی هنوز لحظه ای از حرف او نگذشته بود که مالاشا پایش را محکم در آب زد و پولیور آکولکا را خیس کرد نه تنها به پلیور آب پاشید بلکه آب به چشم ها و بینی آکولکا هم رفت. آکولکا وقتی لکه ها را روی لباسهایش دید مثل دیوانه ها به ماشالا فحش داد و سعی کرد که او را بزند و بعد هم فرار کرد . ماشالا که وحشت کرده بود متوجه کار بدش شد . از چاله بیرون آمد و به طرف خانه فرار کرد . مادر آکولکا همان موقع رسید و بلوز گل آلود دخترش را دید و فریاد زد: ای بدبخت ، کجا بودی که اینطور به لباست گند زدی؟
مالاشا عمدا بهم آب پاشید.
مادر آکولکا مالاشا را محکم گرفت و پشت گردنی به او زد، مالاشا هم فریادی کشید که همه ی خیابان صدایش را شنید و بعد مادرش دوان دوان از راه رسید.
چرا دختر مرا می زنی؟ و بعد شروع به جیغ کشیدن و فریاد زدن بر سر همسایه اش کرد. خیلی زود زن ها بدون شوخی به هم بد و بیراه می گفتند و تند تند پشت هم کلمه های تند تحویل هم می دادند . حالا مردها هم خودشان را رساندند و در فاصله ای خیلی کوتاه ، جمعیت بسیاری جمع شده بود. هر کس جیغ می کشید و فریاد می زد و قسم می خورد و هیچ کس به حرف دیگری گوش نمی داد. مردم فریاد می زدند و قسم می خوردند. کسی دیگری را هل داد و دعوایی درست و حسابی راه می افتاد. پیرزنی، مادر بزرگ آکولکا، بیرون آمد و راهی بین دهقان ها پیدا کرد و سعی داشت مردم را آرام کند: چتان شده برادرها؟
حالا وقت جنگ و دعوا است؟ امروز باید همه تان شاد باشید. به شری که راه انداخته اید نگاه کنید
ولی هیچکس اهمیتی به پیر زن نداد و نزدیک بود او را نقش بر زمین کنند. اگر این کارش بخاطر آکولکا و مالاشا نبود، او ابدا هیچ تاثیری روی جمعیت نمی گذاشت. در حالی که زن ها داشتند به هم فحش می دادند ، آکولکا پلیورش را تمیز کرد و به طرف چالاب رفت . سنگی برداشت و شروع به کندن شیاری روی زمین کرد تا آب در خیابان راه بیفتد. وقتی داشت شیار را می کند مالاشا هم به کمک او آمد و شروع به ساختن جوی کوچکی با تکه ای چوب کرد. دهقان ها هم به هم می توپیدند.
اما هر کدام از دختر ها جوی کوچکی ساخت که آب را به طرف کانال آب می برد. آن ها خرده چوبی در آب انداختند و آب هم به طرف جایی که مادر بزرگ سعی داشت مرد ها را از هم جدا کند، جریان پیدا کرد. دختر ها ، یکی این طرف و دیگری سوی دیگر جوی کوچک دوان دوان دنبال خرده چوب آمدند.
آکولکا داد زد: بگیرش مالاشا، بگیرش. مالاشا سعی کرد چیزی بگوید ولی از خنده زیاد نمی توانست. و دختر ها می دویدند و به خرده چوب ها که د رآب بالا و پایین می رفتند، می خندیدند و درست به میانه دهقان ها دویدند، مادر بزرگ آن ها را دید و رو کرد به مرد ها: شما مردم باید از خدا بترسید . نگاه کنید شما به خاطر این دو دختر کوچک جنگ و دعوا را شروع کردید ولی آن ها خیلی وقت است که آشتی کرده اند ، ببینید ، این عزیزان به خاطر خوش قلبی شان دوباره دارند بازی می کنند. آن ها عاقل تر از شمایند.
دهقان ها نگاهی به دختر ها انداختند و خجالت کشیدند و بعد به خودشان خندیدند و به قایله خاتمه دادند و به خانه هایشان رفتند.
ترجمه: (نوشین گنبدی پور)





__._,_.___


www.yaghin.com
www.yaghin.blogspot.com




Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

آرشیو مطالب