گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Sunday, November 14, 2010

شعر صدای آب

صدای آب زیبا بود روزی /همان روزی که با هم یار بودیم
هوا از عطر گل پر می شد و ما/مثال گل کمی غمخوار بودیم
در انبوه طلایی های خورشید/چمنزار محبت دیده می شد
و شب هنگام بر روی لب ما/سبدهایی پر از گل چیده می شد
میان سفره آبی بود و نانی/که بویش ،عالمی را شاد می کرد
و مادر از ته باغ دل خود/سرسفره خدا را یاد می کرد
چه زیبا بود آن شبها که تا صبح/برای هم نت گیتار بودیم
به روی بالش احساس قصه/کنار هم شبی بیدار بودیم
صفا بود و صفا بود و صفا بود/گل امید هم لبخند میزد
اگر از هم کمی رنجیده بودیم/خدا ما را به هم پیوند میزد
چه جمعی بود و غوغایی و روزی/کنار آن چه چشمان حسودی
و ما غافل که دزدان در کمینند/و ماری خفته در هر تار و پودی
نگاه شور مردم بر دل ما/شد آتش بی جهت در خرمن ما
خدایا بینش ما را بیفزا/که بد دردیست نادان بودن ما
گل قالی که روزی یار ما بود/نمی خواهد ببیند روی ما را
چرا؟چون بخل بر او لانه کرده/حسادت می خراشد دست و پا را
نهال سبز ما را با چه داسی/زمین انداخت آن اهریمن شب؟
شباهنگام زهر دشمنی را/چرا در جام ما می ریخت؟یا رب
خدایا شیشه ی دلها شکسته/توانا،ایزد منان یکتا
تو بزم آرا بزن دف را که جز تو/نسازد شاد کس ،این محفل ما
خدا ،جغد جدایی لانه کرده/به روی شاخ و برگ خانه ی ما
اگر این شوم را از ما برانی/صفایی می کند پروانه ی ما
توانایی تو در پیوند دلها/چراغ مهربانی را بیفروز
به آیین برادرهای عاشق/به ما قدری رفاقت را بیاموز

No comments:

آرشیو مطالب