گلچين از بهترين گروه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي. همه چيز از همه جا

Tuesday, November 30, 2010

Re: راز گل شقايق



--- On Sun, 11/14/10, Shadi Dorr <dorrshd@gmail.com> wrote:

From: Shadi Dorr <dorrshd@gmail.com>
Subject: راز گل شقايق
To: "Golha" <Friends-of-Radio-Golha@googlegroups.com>
Date: Sunday, November 14, 2010, 11:56 AM







گلهای عزیزم
میدانید چه شد که نام شقایق بر او نهادند؟؟
پس بخوانید

شادی دری

http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Flowers/poppy%20%284%29.jpg

 

شقایق گفت :با خنده نه تبدارم ، نه بیمارم

گر سرخم ،چنان آتش حدیث دیگری دارم 
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی 
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی 

 

 http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Flowers/poppy%20%2810%29.jpg

 

 یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود 
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه 
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت 
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته 

http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Flowers/poppy%20%282%29.jpg

 

 و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفتشنیدم سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش

 

http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Flowers/poppy%20%287%29.jpg

 

 اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم 
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند 
شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

 

 بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده 
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من 

http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Flowers/poppy%20%289%29.jpg

 

 به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و 
به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم 
و او هرلحظه سر را رو به بالاها 
تشکر می کرد پس از چندی

 

 

 

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت 
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت 
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ 

 

http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Flowers/poppy%20%2811%29.jpg

 

 در این صحرا که آبی نیست 
به جانم هیچ تابی نیست 
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من 
برای دلبرم هرگز دوایی نیست 

 

 

 واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و 
من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم

 

 

 

 دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ 
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

 

 

 

 و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت 
که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد 
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه

 

 

 

 مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت 
نشست و سینه را با سنگ خارایی 
زهم بشکافت زهم بشکافت

 

 

 

 اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد 
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد 
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

 

http://amolife.com/image/images/stories/Nature/Flowers/poppy_flower_7.jpg

 

 نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را 
به من می داد و بر لب های او فریاد 
بمان ای گل که تو تاج سرم هستی 
دوای دلبرم هستی بمان ای گل

 

 

 

ومن ماندم نشان عشق و شیدایی 
و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد

 

http://mail.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/tsmileys2/40.gifhttp://mail.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/tsmileys2/40.gifhttp://mail.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/tsmileys2/40.gif






No comments:

آرشیو مطالب